من، شاب لورنس و دیه گو؛

خدا حافظ پدر فوتبال

|
۱۳۹۹/۰۹/۰۷
|
۱۴:۲۵:۵۰
| کد خبر: ۱۰۹۴۳۲۰
خدا حافظ پدر فوتبال
یادداشت: محسن سیف

آشنایی من به عنوان هوادار با دیه گو از روز افتتاحیه جام جهانی 1990 رم شروع شد. خوب یادم هست که مریضی سختی گرفته بودم و چند روز خانه نشین و فارغ از درس و مشق. اون روزها اوج هیاهوی فوتبال جام جهانی بود و من به غیر از فینال فوتبال المپیک 88 سئول که بین شوروی و برزیل بود، دیگر مسابقه ای را با جدیت نگاه نکرده بودم.

تلویزیون شاب لورنس خونه هم که تنها وسیله ی ارتباطی خانوده با دنیای بیرون بود هم لامپ تصویر ضعیف کرده بود و با قسم و آیه کار می‌کرد. توفیق اجباری منِ خانه نشین این بود که افتتاحیه مسابقات را در کنار شاب لورنس ببینم. آرژانتین بود و کامرون. لباس‌های آبی راه راه که حاضرم قسم بخورم خیلی ها به خاطر این لباس عاشق آرژانتین شدند.

شکست یک بر صفر آرژانتین مقابل شیرهای رام نشدنی کامرون در بازی افتتاحیه، من را کنجکاو کرد که نتایج تیمی را دنبال کنم که به عنوان قهرمان دوره قبل پا به ایتالیا گذاشته بود. آنها در گروه خودشان با رومانی 1_1 مساوی کردند و بر شوروی دو بر صفر پیروز شدند تا به عنوان تیم سوم از گروه خود بالا بیایند. موتور آرژانتین از یک هشتم نهایی گرم شد و بازی‌های طناز کاپیتان این تیم که حالا می دانستم اسمش دیه گو مارادونا است، چشم نوازترین بازیکنی که در زمین امپراتوری می کرد.  شخصیت کاریزماتیک مارادونا شگفتی آور بود. مگر می شود با تماشای چند بازی یک فوتبالیست در یک تورنمنت عاشقش شوی، و من عاشقش شده بودم مثل میلیون ها هوادار دیگر.

این مارادونا بود که در زمین می دوید و چشم های من لحظه به لحظه حرکاتش را از آن تلویزیون چوبی قدیمی دنبال می کرد. حالا با خنده ی او می خندیدم و با عصبانیتش اخم می کردم. یاران مارادونا و مهمتر از همه مهاجم  کانی گیا و دروازبان گوئه گوچه آ که جایگزین گلر اصلی و مصدوم  تیم شده بود در کنار مارادونا خوش درخشیدند. آنها یکی پس از دیگری در مرحله ی حذفی رقبا را شکست دادند، برزیل قدرتمند را با گل کانی گیا و پاس گل مارادونا، یوگسلاوی و ایتالیا، میزبان مغرور و مدعی تورنمنت یکی پس از دیگری توسط آرژانتین از سد راه برداشته می شدند تا آلبی سلسلته ها به فینال برسند. از آن طرف آلمانی غربی به فینال آمده بود و من که در طول این مسابقات، بازی‌های دوره قبل آرژانتین را دنبال کرده بودم خوب می دانستم که بازیکنان بکن باوئر فقط برای انتقام شکست فینال 1986 پا به زمین رم می گذارند. رقابت فینال 1990 از دردناک ترین مسابقاتی بود که در تمام عمرم دیده بودم. آلمان غربی از آرژانتین بهتر بازی می‌کرد.

مارادونای خسته و هم تیمی هایش که چهار بازیکن اصلی خود را به دلیل اخراج و دو کارته شدن در بازی نیمه نهایی برای فینال در اختیار نداشتند، مقاومت جانانه ای کردند، هر چند  گرفتن پنالتی بحث برانگیز برای آلمان غربی که به کرات همه به اشتباه داور اذعان داشتند، دست آنها را از جام ژول ریمه کوتاه کرد. آرژانتین بازی را یک بر صفر واگذار کرد. من ماندم و چشم های اشکبار دیه گو. دیگر هر اتفاقی در این تورنمنت می افتاد من نگران مارادونا بودم. وقتی کانی گیا مقابل ایتالیا دو کارته شد و بازی فینال را از دست داد من فقط نگران مارادونا شدم، وقتی گوئه گوچه آ هر چقدر به بدنش کش داد تا پنالتی آندریاس برمه را مهار کند ولی نتوانست، من فقط نگران مارادونا بودم و وقتی آلمان غربی جام را بالای سر برد من با چشم های اشکبار، نگران مارادونا بودم.

جام جهانی 90 برای من، شاب لورنس و مارادونا تمام شده بود. بعد از آن شاب لورنس هم دیگر روشن نشد.

امروز دیه گو آرماندو مارادونا دیگر در بین ما نیست. انگار که دیگر فوتبال یتیم شده است. انگار که دیگر شماره ده، یک و صفری بیش نیست. شاید خیلی  ساعات گذشته را با چشمانی اشکبار پشت سر گذاشته باشند. کابوس نبودن مارادونا در این دنیا آنقدر ترسناک هست که شاید از او دیگر به عنوان افسانه یاد شود. از آزادی خواهی و اعتقادات و تفکرات آرماندو نمی‌خواهم بگویم، نمی‌خواهم بنویسم. حتی از حواشی هایش نمی‌خواهم به یاد بیاورم. دیه گو برای من یک فوتبالیست تمام نشدنی بود. دیه گو را می‌خواهم فقط به عنوان جادوگری مستطیل سبز بشناسم نه چیز دیگر. او یک تنه همه کار برای آرژانتین انجام داد. تماشای فوتبال بدون حضور دیه گو دیگر خیلی سخت است. چون فوتبال یتیم شد. خداحافظ پدر فوتبال.

 

نظر شما