معرفی کتاب؛

«گوساله دریایی» مجموعه‌ای از داستان‌های سوررئالیستی آلبرتو موراویا

|
۱۴۰۰/۰۱/۱۱
|
۰۲:۵۸:۰۰
| کد خبر: ۱۱۵۴۴۲۳
«گوساله دریایی» مجموعه‌ای از داستان‌های سوررئالیستی آلبرتو موراویا
آلبرتو موراویا یکی از رمان‌نویسان برجسته ایتالیا در سدهٔ بیستم بود. موضوعات آثار او جنسیت، بیگانگی و وجودگرایی بود. «گوساله دریایی» یکی از آثار این نویسنده است.

به گزارش برنا، کتاب «گوساله دریایی» ترجمه بخشی از کتاب «Racconti Surrealisti e satiric» است و ۲۲ داستان طنز آمیز از این نویسنده ایتالیایی را در خود جای داده است. برخی از داستان‌های این کتاب رویکردی سورئالیستی (فراواقع گرایانه) دارند.

آلبرتو موراویا (با نام اصلی آلبرتو پینکرله)، در ۲۸ نوامبر ۱۹۰۷ میلادی در شهر رم زاده شد. او طی ۸۳ سال عمر خود، بیش از ۳۷ رمان، مجموعه داستان کوتاه و نمایشنامه منتشر کرده است. «زن سرخ‌پوش»، «دنباله‌رو»، «بی‌تفاوت‌ها» و «داستان‌های رومی» از جمله آثار مطرح این نویسنده اند.

وی در داستان‌هایش به مسائل اجتماعی توجه خاصی نشان داده. موراویا را به عنوان بزرگترین نویسنده قرن بیستم ادبیات ایتالیا می‌شناسند؛ و پازولینی (شاعر، کارگردان و منتقد ایتالیایی)، او را فرهیخته‌ترین نویسنده تاریخ ایتالیا دانسته است.

این نویسنده در آثار خود به موضوعاتی چون بیگانگی و وجودگرایی و مسائل اجتماعی می‌پرداخت.

وی روایتگری خاص خودش را دارد. رمان‌ها و داستان‌های بلند او همواره با رویکردی تراژیک نوشته شده اند، اما «داستان‌های‌ رومی» جنبه‌هایی از طنز را در خود دارد که باعث شده تا این کتاب، اثری متفاوت از سایر آثار این نویسنده باشد. او همچنین داستان‌هایی را در سبک سوررئالیسم (فرا واقع‌گرایایی) خلق کرده است.

بخش‌هایی از کتاب:

بالاخره زمستان به دهکده رسید. باران تیره و سرد ماه دسامبر توان پرکردن گودال‌های وسیع میدان ناهموار را ندارد، میدانی که در آن خانه کوچک کتابدار میان باغچه‌ها و کلبه‌های محقر نمایان است. باران پشت باران می‌بارد و بر آن حوضچه‌های گل‌آلودی که زمین خیس فرو نمی‌برد تازیانه می‌زند. حتّی همراه باد، بر شیشه‌ای می‌بارد که کتابدار در حین تماشا بینی‌اش را روی آن له می‌کند. همین باد، شاخه‌های درختی را که در وسط میدان برخاسته، به‌شدت تکان می‌دهد و آخرین برگ‌های مرده‌اش را می‌ریزاند؛ همچون قایق‌هایی که ناغافل در گودال‌ها می‌سُرند و هنگامی که گودال‌ها خشک می‌شوند، تا بهار، چسبیده در لجن باقی می‌مانند. خلاصه باران و باد و سرما، و صبحی که هنوز مانند غروب تیره است. کتابدار گرچه اقرار نمی‌کند امّا احساس می‌کند که فصل او فرا رسیده است و در حالی که زیر لب ناسزا می‌گوید، نمی‌تواند در دلش لرزش مسرتِ حزن‌انگیز را پنهان کند. از این رو، زمستان همیشه برای او ناخوشی و ترس بی‌مورد از مرگ نابهنگام را به همراه می‌آورد. اینک کتابدار، بدون ناخوشی و بدون ترس از مرگ، می‌ترسد که واقعا بیمار شود.

نظر شما