به گزارش برنا؛ خطبه فدکیه نام سخنرانی حضرت فاطمه (س) در مسجد النبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. خلیفه اول پس از جریانات بعد از رحلت پیامبر (ص) با منسوب کردن روایتی به پیامبر مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث برجای نمیگذارند، زمینهای فدک را که پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. فاطمه (س) پس از بیثمر بودن دادخواهیاش به مسجد پیامبر رفت و خطبهای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. ایشان در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق حضرت علی (ع) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را بهخاطر سکوت در مقابل ستم به اهل بیت (ع) سرزنش کرد.
خطبه فدکیه مجموعهای از معارف ناب در زمینههای خداشناسی، معاد شناسی، نبوت و بعثت پیامبر اسلام (ص)، عظمت قرآن، فلسفه احکام و ولایت را در بردارد.
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان مرحوم آیتالله مصباح یزدی است که در خصوص شرح خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ایراد کردهاند:
و أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له کلمة جعل الإخلاص تأویلها و ضمن القلوب موصولها و أنار فی الفکر معقولها؛
حضرت زهرا سلاماللهعلیها شهادت به توحید را با سه ویژگی مشخص کردهاند. یکی اینکه این شهادت تنها یک بیان لفظی نیست؛ بلکه حقیقت بسیار عمیقی دارد و باید سعی کرد به آن حقیقت رسید. آن حقیقت، اخلاص است که در جلسه قبل در حدی که خدای متعال توفیق داد در این باره بحث کردیم. بعد میفرمایند: خداوند متعال یافتن این حقیقت را در دلهای انسانها قرار داده است و به تعبیر دیگر، دلها را مفطور بر توحید قرار داده است. اما بیان عقلی و تعقلیاش چیزی است که در ذهن و فکر انسان تحقق پیدا میکند که آن را هم خداوند، نورانی و روشن قرار داده است. امشب درباره این دو جمله اخیر و فرق آنها مطالبی عرض میکنم. برای روشن شدن مطلبی که میخواهم عرض کنم توجه به دو مقدمه لازم است.
مقدمه اول اینکه علم بر دو نوع است؛ گاهی احساسی را در خودمان درک میکنیم. این درک همان وجود احساس در روح و روان ماست. درک ما نسبت به گرسنگی همان احساس گرسنگی است. گاهی میگویند: گرسنگی عبارت است از حالتی که در اثر خالی بودن معده و کمبود انرژی در بدن پیدا میشود. الآن احساس گرسنگی نمیکنیم و گرسنگی در ما موجود نیست؛ اما با این مفاهیم معنای عقلی گرسنگی را درک میکنیم. احساس گرسنگی یک نوع ادراک است و تصور معنای گرسنگی نوع دیگری از ادراک. اهل معقول میگویند: قسم اول ادراک حضوری و قسم دوم ادراک حصولی است. در ادراک حضوری معلوم با علم یکی است.
مقدمه دیگر اینکه ادراک از جهت دیگری به دو قسم تقسم میشود؛ آگاهانه و غیرآگاهانه. گاهی انسان چیزی را میداند و میداند که میداند. این ادراک آگاهانه است. گاهی انسان چیزی را میداند، اما اصلاً به آن توجه ندارد. باید شرایطی پیش آید تا انسان بفهمد که این را میدانسته است. این ادراک غیرآگاهانه است.
همه ما این روایت شریف را شنیدهایم که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرمایند: «کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ وَ یُنَصِّرَانِهِ وَ یُمَجِّسَانِه ؛ هر انسانی با فطرت توحید متولد میشود؛ پس پدر و مادرانند که او را یهودی و نصرانی و مجوسی میکنند» و روایات فراوانی هم داریم که میفرمایند: «فطرهم علی التوحید؛ خدا انسان را بر فطرت توحید میآفریند»،و یا در ذیل آیه شریف فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا۳ مفسرین گفتهاند: این فطرت توحید است و یا بزرگان در باب معرفت خدا مطرح میکنند که خداشناسی، فطری است.
حال اینکه گفته میشود انسان فطرتاً خداشناس است، یعنی چه؟ اگر انسانی هیچ چیزی از دیگران یاد نگیرد، نه از پدر و مادر اسمی از خدا بشنود و نه در کتابی بخواند، آیا در یک چنین حالی خود به خود خداشناس بار میآید؟ این مسأله به نظر من با در نظر گرفتن مقدماتی که گفتیم قابل حل است. ما یک شناخت غیرآگاهانه داریم؛ یعنی علمی داریم که به آن توجه نداریم. در زندگی عادی از این نوع ادراکات فراوان داریم. ادراک غیرآگاهانه نیز دو قسم است؛ یک قسم ادراک نیمهآگاهانه است؛ یعنی با تذکر سادهای انسان یادش میآید و به علم خود توجه پیدا میکند. قسم دیگر ادراک ناآگاهانه است؛ در این حالت گویا انسان علم خود را فراموش کرده است و با زحمت ممکن است متوجه شود که در عمق ذهنش چنین چیزی هست؛ مثلاً بچههای کوچک وقتی صدایی میشنوند دنبال این میگردند که ببینند صدا از کجا بود.
اگر بخواهیم با اصطلاح عقلی بیان کنیم میگوئیم: دنبال علت این پدیده میگردند؛ چون میدانند که این صدا بیخود پدید نمیآید و حتماً یک علتی دارد؛ اما اگر از بچه سه ساله بپرسید: شما قانون علیت را قبول دارید؟ این سوال را درک نمیکند. این یک نوع ادراک ناآگاهانه است؛ اما به محض اینکه موردش را پیدا کند آن درک کلی را بر این مورد تطبیق میکند. کودک به اصل علیت علم دارد؛ ولی به علم خود آگاهی ندارد.
در قرآن آیاتی داریم که متأسفانه ما خیلی ساده از کنار آنها میگذریم؛ مثلاً میفرماید: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزیزُ الْعَلیم؛ اگر از این بتپرستها بپرسید که این آسمان و زمین، این عالَم عظیم با این اسرار و حکمتها را چه کسی آفریده است؟ خواهند گفت: این عالَم را حتماً کسی آفریده است که هم قدرت فوقالعادهای داشته و هم عالم بوده است.»
شاید اصلاً این مسأله برای آنها مطرح نباشد؛ اما وقتی سوال طرح شود، به عظمت عالم و حکمتهای آن توجه پیدا میکنند و میگویند: موجود بیشعور نمیتواند اینها را خلق کند؛ تصادفی هم این گونه نمیشود؛ حتماً کسی که دانا و قدرتمند بوده این عالم را آفریده است.
قرآن از اینگونه سوالات زیاد مطرح کرده است؛ آیه شریف أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء، از این قبیل آیات است که میفرماید: از اینها بپرس! کیست که وقتی شخص مضطر از او چیزی میخواهد به او میدهد؟ این سوالات، سوال از فطرت انسان است؛ یعنی انسان جوابش را میداند، اما به این علم خود توجه ندارد. وقتی این سوال را برایش طرح کنند و به آن دقت کند، میتواند جواب بدهد. این را ادراک نیمه آگاهانه گویند. گاهی افراد آنچه را که در عمق ادراکشان هست انکار میکنند.
آنقدر غبار روی آن را گرفته که دیگر درکش نمیکنند؛ مثلاً همه ما به وجود خودمان علم داریم و میفهمیم که هستیم؛ اما آیا وقتی میگوئیم: «من»، مراد همین بدن است؟! اینها که سلولهایی هستند که شعوری ندارند! حتی سلولهای مغز هم جنبه ابزاری دارند و خود درکی ندارند. در واقع روح انسان است که میگوید: «من» و بدن ابزاری بیش نیست. در حقیقت روح است که میشنود، میبیند، تصمیم میگیرد، صحبت میکند و …. عدهای با همین روح میگویند: اصلاً روح وجود ندارد!
در علوم عقلی ثابت شده که علم به نفس عین ذات نفس است و قابل انفکاک از نفس نیست. این مصداق بارز علم حضوری است که علم و عالم و معلوم یکی است؛ اما در عین حال آنهایی که منکر روحاند میگویند: اصلاً ما چیزی جز همین بدن نیستیم! آیا اینان علم به روح ندارند؟ گفتیم علم به نفس، عین نفس است و امکان ندارد که این علم را نداشته باشند؛ ولی این ادراک آنقدر ناآگاهانه و کمرنگ است که مشتبه میشود و گمان میکند که «من» یعنی همین بدن. وقتی کسی تزکیه نفس میکند و روحش تقویت میشود، کمکم درک میکند که غیر از بدن چیزی به نام روح هم هست و با تکامل روح خوب میفهمد که اصلاً بدن ربطی به «من» ندارد و بدن تنها ابزار و مرکب است.
در قرآن آیاتی است که به این حقایق اشاراتی دارند. در سوره عنکبوت میفرماید: «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُون ؛۵ هنگامی که سوار بر کشتی شوند خدا را با اخلاص میخوانند؛ امّا هنگامی که خدا آنان را به خشکی رساند و نجات داد، باز مشرک میشوند.» این موضوع را قرآن با چند بیان ذکر کرده است .۶ علاوه بر آیات قرآن کریم، در روایات هم به همین علم نیمهآگاهانه یا ناآگاهانه اشاره شده است.
پس معنای اینکه گفته میشود فطرت انسان بر توحید است این نیست که ما آگاهانه میدانیم که خدایی با چنان اوصافی موجود است؛ بلکه ادراک ما به صورت نیمهآگاهانه است و وقتی از ما سوال کنند: «مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» آن وقت انسان به خود میآید و آن پرده نازکی که روی علمش کشیده شده کنار میرود و آگاه میشود. گاهی این پرده خیلی ضخیم است و به این زودیها کنار نمیرود؛ بلکه باید شرایطی خیلی استثنایی پیش آید تا انسان آگاه شود. مثلاً انسانی که در هواپیما نشسته است و ناگهان متوجه میشود که هواپیما مشکل پیدا کرده و در حال سقوط است! این انسان امیدش به کجاست؟ چه کسی میتواند او را نجات دهد؟ اینجاست که یک مرتبه میبیند به جایی امید دارد و در اعماق دلش متوجه کسی میشود. این همان ادراکی است که گفتیم علم حضوری ناآگاهانه است. این علم از راه استدلال و فکر به دست نمیآید؛ بلکه انسان چیزی را مییابد. این دو مقدمه در مباحث دیگر هم کارایی دارد و میتواند سوژهای برای اهل تحقیق باشد.
با توجه به این دو مقدمه دو جملهای را مرور میکنیم که حضرت زهرا سلاماللهعلیها به دنبال شهادت بر توحید ذکر فرمودند؛ و ضمن القلوب موصولها و أنار فی الفکر معقولها؛ حضرت برای اعتقاد به توحید به دو مقوله قائل هستند؛ یکی موصول و یکی معقول. موصول یعنی وصول شده، دریافت شده.
گاهی ما حقیقت توحید را دریافت میکنیم و به آن میرسیم، و گاهی آن را تعقل میکنیم. یک مرحله یافتن این حقیقت و به اصطلاح ما، علم حضوری است، و یک مرحله تعقل آن حقیقت و به اصطلاح علم حصولی است. علم حصولی مربوط به فکر و ذهن است؛ اما علم حضوری مربوط به قلب است. قلب مرحله و عرصهای از روح انسانی است که کارش شهود حقایق است. قلب میبیند؛ همانطور که در سوره نجم میفرماید: ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی ؛۷ نمیفرماید: «ما کذب الفؤاد ما علم.» اگر حقیقتی در قلب تحقق پیدا کند، قلب آن را مییابد. در اینجا کاری که به قلب نسبت داده میشود در مقابل فکر است؛ البته قلب اطلاقات متعدد دارد؛ ولی غالباً مراد از قلب آن حیثیتی است که ادراکات شهودی و حضوری دارد و احساسات و عواطف را در درون خود مییابد؛ نه اینکه میداند که هست.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: خدای متعال یافتن توحید را در ضمن قلبها قرار داد؛ گویا تعبیر دیگری از این معناست که خداوند قلب را بر فطرت توحید آفریده است. حال اگر چشم قلب باز باشد و پردهای روی آن نباشد، روشن و واضح میبیند. خداوند متعال چنین بندگانی دارد که نمونه بارز آنها وجود حضرات معصومین، مخصوصاً چهارده معصوم صلواتاللهعلیهماجمعین هستند.
شک نداریم که آنها موقع تولدشان هم به خدا علم داشتهاند؛ بلکه قبل از تولد، در شکم مادر هم تسبیح خدا میگفتهاند. چه بسا برخی از اولیای خدا باشند که در دوران طفولیت هم معرفت بلندی به خدا پیدا کرده باشند. ما هر چه را نمیدانیم حق نداریم بگوییم نیست و امکان ندارد! خیلی چیزهاست که ما گمان میکنیم امکان ندارد؛ اما گاهی خدا نشان میدهد که امکان دارد. گاهی همین انسانهای عادی چیزهایی را میفهمند که دیگران نمیفهمند؛ گاهی به کمالاتی معنوی میرسند که دیگران نمیرسند و گاهی مکاشفاتی برای آنها پیدا میشود که برای پیرمردهای عالم زاهد بعد از سالیان درازی هم معلوم نیست پیدا شود! ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاء.
پس شناخت ما نسبت به توحید دو شکل دارد؛ یکی یافتنی است. در این شکل آنگونه که انسان محبت را در قلب خود مییابد، حضور خدا را هم مییابد. برای چنین انسانهایی اصلاً وجود خدا قابل شک نیست؛ در دعای عرفه میخوانیم: «أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَک ؛۹ آیا در عالم چیزی روشنتر از تو هم پیدا میشود که ما در پرتو او تو را درک کنیم؟!» خداوند مرتبه ضعیف چنین ادراکی را به همه ما داده است و آن همان ادارک فطری است که غالباً در زیر حجاب و پرده است و درست درک نمیشود؛ ولی هست و در موقع مناسب ظهور پیدا میکند. این ادراک، ادراک وصول شده و یافت شده است.
شکل دیگر خداشناسی ادراک معقول است. وقتی صحبت از خداشناسی است و میخواهیم خدا را با استدلال بشناسیم، مراد اینگونه شناخت است. از آن استدلال در ذهن ما قضیهای پیدا میشود که موضوع و محمولی دارد و ما رابطه بین موضوع و محمول آن را درک میکنیم. این شکل شناخت تا درک خود خدا، خیلی فاصله دارد. این مفهوم ساخته ذهن ماست. به قول امام باقر صلواتاللهعلیه: «کلما میزتموه بأوهامکم فی أدق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود إلیکم؛ آنچه که با ذهن خودتان میسازید مفاهیم عقلی، فلسفی، عرفانی و … همه ساخته ذهن شماست و هر قدر که آنها را دقیق درک کنید، یکی از مخلوقات ذهن خودتان را درک کردهاید.» برای یافتن خدا باید خود او نوری در دل شما بتاباند تا جلوهای از او را تماشا کنید.
پس ما یک درک یافتنی داریم که خدا آن را دردلها ایجاد کرده است؛ ضمن القلوب موصولها که گاهی به آن عالمایم؛ خوش به حال آنهایی که اینگونهاند؛ یا از اول اینگونه بودهاند، مثل ائمه اطهار علیهمالسلام، یا بعد در اثر ریاضات و عمل به دستورات شرع این علم شهودی را پیدا کردهاند. این علم مربوط به دل است نه مربوط به ذهن و فکر. اما شکل عقلی این درک و اثباتش با عقل، مربوط به فکر است: و أنار فی الفکر معقولها. این شکل را هم خدا لطف کرده است و دلایل روشنی برای آن قرار داده است که هیچ عاقلی نمیتواند بهانه بیاورد که من دلیلی بر وجود خدا نداشتم؛ لذا حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: «أنار فی الفکر معقولها؛ خداوند در عالم فکر و ذهن هم معقولیت توحید را واضح و روشن قرار داده است.»