به گزارش برنا؛ در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ واقعیت بسیار عجیب و سرگرم کننده در مورد تاریخ آشنا کنیم که بدون شک باورشان برای شما دشوار خواهد بود.
در سال ۱۹۲۷، در نتیجه عجیب ترین و متقلبانه ترین انتخابات ریاست جمهوری لیبریا، چارلز دی بی کینگ پیروز انتخابات اعلام شده و رقیبش توماس جی فالکنر را شکست داد. چارلز دی بی کینگ رهبر حزب Tue Wing بود و توانست نام خود را به دلیلی خنده دار در کتاب رکوردهای تاریخ گینس ثبت کند. او ۲۴۳,۰۰۰ رأی بدست آورد در حالی که آرای رقیبش تنها ۹,۰۰۰ رأی بود.
اما نکته جالب اینکه در آن زمان تنها ۱۵,۰۰۰ نفر از مردم لیبریا واجد شرایط شرکت کردن در انتخابات و رأی دادن بودند. با این وجود، کینگ به عنوان رییس جمهور انتخاب شده و نتیجه انتخابات توسط کمیسیون برگزاری تایید شد. به همین خاطر، رییس کمیسون ملی انتخابات لیبریا در دوره معاصر، این انتخابات را متقلبانه ترین انتخابات تاریخ دانست. چارلز دی بی کینگ از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰ و به مدت ۱۰ سال ریاست جمهوری لیبریا را بر عهده داشت.
در سال ۱۹۰۷، بازیگری به نام سوزان کلی در تئاتر ویکتوریایی هامرستین در نیویورک شروع به اجرای برنامه کرد. لقب او Sober Sue به معنای «سو موقر» یا «سو سنگین» بود زیرا هرگز نمی خندید و حتی لبخند هم نمی زد. به همین دلیل تئاتر مذکور جایزه ای ۱۰۰۰ دلاری برای کسی در نظر گرفت که بتواند این دختر را بخنداند. کمدین های بزرگی حضور یافته و سعی کردند او را بخندانند اما موفق نشدند. افراد بسیاری روی صحنه حاضر شده اند و خنده دارترین داستان هایشان را بازگو کردند تا سو را بخندانند اما هیچ کدام توفیقی در خنداندن او نداشتند.
هر بار که سو سنگین به روی صحنه می رفت جماعت بزرگی برای تماشای او حاضر می شدند. هیچ کسی به برنامه او علاقه نداشت اما می خواستند ببینند کسی می تواند او را بخنداند یا نه. پیشنهاد ۱۰۰۰ دلاری که در فصل تابستان مطرح شده بود در فصل پاییز نیز همچنان برقرار بود اما در فصل زمستان دیگر این پیشنهاد برداشته شد. بعدها مشخص شد هیچ کس نتوانسته سو را بخنداند زیر او به فلج صورت مبتلا بوده است. در واقع تمام ماجرا نقشه و فریبی برای جمع کردن مردم در تئاتر و جذب کردن بهترین کمدین ها و ستاره ها برای اجرای برنامه به صورت رایگان بوده است.
در سال ۱۹۵۹، رییس جمهور دوایت آیزنهاور می خواست فرهنگ آمریکایی را به مردم اتحاد جماهیر شوروی معرفی کرده و آن ها را از مزایای کاپیتالیسم آگاه سازد. بدین ترتیب یک نمایشگاه ملی آمریکایی در مسکو راه اندازی شد تا ایدئولوژی های آمریکایی در آن به نمایش گذاشته شود. معاون رییس جمهور، ریچارد نیسکسون نیز برای شرکت در مراسم گشایش این نمایشگاه اعزام شد. آنجا بدو که نیکسون و نیکیتا خروشچف، رییس جمهور وقت اتحاد جماهیر شوروی درگیری لفظی شدیدی بر سر دعوای سرمایه داری در مقابل کمونیسم داشتند. جروبحث آن ها تا جایی پیش رفت که معاون کمپانی پپسی مداخله کرده و یک فنجان نوشابه پپسی به خروشچف داد تا بنوشد و اعصابش آرام شود.
بعد از چند سال، مردم شوروی خواستار وارد کردن محصولات پپسی به صورت دائمی به کشورشان شدند. اما نمی توانستند این نوشیدنی خوشمزه را بخرند زیرا پول آن ها در جهان خریداری نداشت. وقتی دیگر راه حل ها به جایی نرسید، روس ها ۱۷ زیردریایی، یک ناوچه، یک ناوشکن و یک رزمناو را برای خرید این نوشیدنی به کمپانی پپسی دادند. ارزش کلی این قرارداد ۳ میلیارد دلار بود که پپسی را به ششمین ارتش بزرگ جهان در آن زمان تبدیل می کرد. اما پپسی بعدها این ناوان دریایی را به یک کمپانی سوئدی فروخت تا آن ها را اسقاط کند.
در سال ۱۸۶۶ میلادی و در جریا نبرد بین اتریش و پروس، لیختن اشتاین ارتشی متشکل از ۸۰ نفر را برای محافظت از گذرگاه برنبر بین ایتالیا و اتریش اعزام کرد. همچنین نیروهای ذخیره متشکل از ۲۰ سرباز نیز آماده اعزام بودند.
اگر چه این ارتش برای محافظت از قلمرو لیختن اشتاین در مقابل ایتالیایی های متحد پروس اعزام شده بودند اما آنجا کاری برای انجام دادن نداشته و به دلیل رخ ندادن درگیری نظامی خاصی شروع به لذت بردن از منطقه کوهستانی، خوشگذرانی و عیاشی کردند. جنگ بین اتریش و پروس یک ماه و هشت روز ادامه یافت و با پیروزی پروس به پایان رسید. ارتش لیختن اشتاین نیز به خانه بازگشت و نکته جالب این بود که تعدادشان به ۸۱ نفر افزایش یافته بود. نه تنها ارتش لیختن اشتاین در این نبرد هیچ تلفاتی نداشته بلکه اضافه نیز شده بودند. در واقع یک افسر رابط اتریشی نیز همراه آن ها بود که دوست سربازان لیختن اشتاینی شده و با آن ها به وادوز آمده بود. برخی نیز او را یک فراری از نیروهای اتریشی و برخی دیگر یک افسر ایتالیایی عنوان کردند.
در مسابقات دو ماراتن المپیک ۱۹۰۴، مسابقه در گرم ترین روزهای سال و در مسیری ناهموار و خاکی برگزار شد که گرد و خاک و آلودگی هوا شرایطش را پیچیده تر کرده بود، به طوری که نفس کشیدن برای ورزشکاران دشوار شده بود. علاوه بر این، تنها یک ایستگاه آبرسانی در تمام طول مسابقه تعبیه شده بود که در فاصله ۱۲ مایلی محل شروع مسابقه بود. ۳۲ دونده مسابقه را شروع کردند اما تنها ۱۴ نفر به خط پایان رسیدند که آن را به کم ترین تعداد دونده تمام کننده دو ماراتن در تاریخ المپیک تبدیل می کرد. اولین دونده ای که به خط پایان رسید فرد لورز نام داشت و وقتی قرار شد مدال طلا به او داده شود، آلیس روزولت، دختر رییس جمهور وقت ایالات متحده، فاش کرد که لورز یک متقلب است.
بعدها جهانیان دریافتند که لورز پس از ۹ مایل دویدن دچار مصدومیت شده و یازده مایل بعدی را سوار بر خودرو پیموده است. دونده دیگری اهل کوبا به نام فلیکس کارواخال نیز بعد از احساس گرسنگی دست از دویدن کشید. بدین ترتیب در باغچه ای در طول مسیر ایستاد تا سیب بخورد اما دریافت که سیب ها گندیده هستند. او دچار ناراحتی معده شد و ناچار شد کنار جاده دراز بکشد و چرتی بزند. با این وجود او موفق شد به عنوان چهارمین دونده از خط پایان عبور کند.
دونده آفریقای جنوبی به نام تاونیان که دونده مشهوری بود نیز مورد تعقیب تعدادی سگ وحشی قرار گرفت و بعد از دردسر فراوان در فرار از دست سگ ها، به عنوان نفر نهم از خط پایان گذشت. ویلیام گارسا از کالیفرنیا نیز آنقدر گرد و خاک قورت داده بود که نزدیک بود از خونریزی معده بمیرد. در نهایت برنده مسابقه کسی نبود جز توماس هیکس آمریکایی که با رکورد سه ساعت و ۲۸ دقیقه به خط پایان رسید و بدترین رکورد دو ماراتن تاریخ المپیک را رقم زد.
در دوران ابتدایی فعالیتش به عنوان دزد دریایی، هورنیگولد یک دزد دونپایه بود که در حمالت کوچک به سواجل نیو پراویدنس، جزیره ای مشهور در باهاماس شناخته می شد. او و ارتشش از کشتی ها و قای های کوچک برای حمله به کشتی های تجاری استفاده می کردند. او خیلی زود قدرتش را افزایش داده و رهبری یک کشتی بزرگ و سنگین با ۳۰ توپ به نام Ranger را بر عهده گرفت که بیش از ۳۰۰ ملوان کارآزموده و بیرحم داشت. در سال ۱۷۱۷، هورنیگولد و گروهش به یک کشتی تجاری در ساحل هندوراس حمله کردند تا کلاه های خدمه این کشتی را به سرقت ببرند.
خدمه وحشت زده این کشتی تجاری برای زنده ماندن به نیروهای هورنیگولد التماس می کردند اما او برایشان توضیح داد که این حمله تنها برای سرقت کلاه های آنان است زیرا ملوانان او شب قبل تر مست کرده و کلاه هایشان را به دریا انداخته بودند. وقتی کلاه های ملوانان کشتی تجاری جمع آوری شد، هورنیگولد به این کشتی اجازه داد به مسیر خود ادامه دهد. برخی تاریخ نگاران نیز گفته اند هورنیگولد با این کار می خواسته قدرتش را به رخ بکشد.
در سال ۱۹۶۱، گروهی از ماهیگیران فرانسوی در حال صید در فصل موفق ماهیگیری در سواحل مراکش بودند و تصمیم گرفتند برای صید لابستر به سمت غرب بروند. آن ها نقطه ای در نزدیکی سواحل پرنامبوکو در برزیل یافتند، جایی که لابسترهای خاردار در عمق ۲۵۰ تا ۶۰۰ فوتی آب قابل صید بودند.
بر اساس قوانین برزیل، کشتی های خارجی می توانستند در فاصله ۱۲ مایلی ساحل این کشور بمانند. اما ماهیگیران فرانسوی به ساحل نزدیک تر شدند جایی که مردم محلی متوجه حضورشان شده و ماجرا را به مقامات ارشد دولتی اطلاع دادند. در ۲ ژانویه ۱۹۶۲، درگیری بین نیروی دریایی برزیل و یک کشتی فرانسوی به نام کاسیوپی در نزدیکی ساحل رخ داد.
در حالی که هیچ شلیکی صورت نگرفت اما برزیلی ها مانع دسترسی ماهیگیران فرانسوی به آب های ساحلی مکزیک تا فاصله ۱۰۰ مایلی شدند. درگیری اصلی بر سر این مسئله بود که برزیلی ها معتقد بودند لابسترها در عمق آب های منطقه ای می خزند و به همین خاطر به برزیل تعلق دارند اما فرانسوی ها بر این باور بودند که لابسترها شنا کرده و هر کشوری می تواند آن ها را شکار کند.
این درگیری به طور رسمی در تاریخ ۱۰ دسامبر ۱۹۶۴ پایان یافت، بعد از اینکه دو کشور توافقنامه ای را امضا کردند. بعد از این توافق بود که برزیل آب های حاکمیتی خود را به فاصله ۲۰۰ مایلی از ساحل افزایش داد.
اندرو جکسون هفتمین رییس جمهور ایالات متحده بوده و به فحاشی و دادن زدن شهرت داشت، عادتی که طوطی دست آموزش به نام Poll نیز از او یاد گرفته بود. Poll یک طوی خاکستری آفریقایی بود که جکسون به عنوان هدیه برای همسرش خریده بود. اما بعد از مرگ همسرش، مراقبت و مالکیت این طوطی به خود اندرو جکسون رسیده بود.
در سال ۱۸۴۵، وقتی جکسون درگذشت، Poll به خاطر رابطه نزدیکی که به صاحبش داشت به مراسم تدفین او آورده شد. اما بعد از مدتی ترتیب دهندگان مراسم مجبور شدند او را از محل برگزاری مراسم خارج کنند زیرا طوطی رییس جمهور شروع به فحاشی و جیغ زدن کرد که از خود جکسون یاد گرفته بود.
کالیگولا یکی از امپراطوران روم بود که علیرغم بیرحمی و تنفر از مردم، اسبش را بسیار دوست داشت. اسب او Incitatus نام داشت و یک اسب مسابقه ای بسیار موفق و دوست داشتنی بود. کالیگولا تصمیم گرفت مقام مشاوره و سناتوری را به اسب خود اعطا کرد و افراد برجسته را برای غذا خوردن در کنار اسبش به کاخ دعوت می کرد.
این اسب دارای یک اصطبل ساخته شده از سنگ مرمر و آخوری ساخته شده از عاج فیل، حوله های ارغوانی و گردنبندی ساخته شده از سنگ های قیمتی و خاص بود. غذای این اسب نیز جو دو سر در ترکیب با ذرات طلا بود و برخی معتقد بودند که کالیگولا اسب خود را روحانی نیز کرده است. علاوه بر این اگر نزدیک اصطبل اسب کالیگولا زندگی می کردید باید تمام روز را ساکت می ماندید زیرا این اسب باید در روز مسابقه تمرکز کامل می داشت. پیش از اینکه انتصاب این اسب به عنوان سناتور در سنای روم به تصویب برسد، کالیگولا و همسر و دخترش با ضربات چاقو کشته شدند.
در سال ۱۹۱۵، چارلی چاپلین ستاره ای بزرگ و شناخته شده بود. او تا آن زمان در ۳۷ فیلم کوتاه بازی کرده و در ۱۴ فیلم دیگر نیز حضور یافت، از جمله کمدی The Tramp یا ولگرد که بسیار محبوب و پرفروش شد. شخصیت او چنان محبوب بود که کارتون ها و شخصیت های کمیک زیادی سعی در تکرار استایل او را داشتند. شرکت های بسیاری شروع به تولید اسباب بازی ها، عروسک ها، ترانه ها و کتاب هایی در مورد این بازیگر مشهور کردند و همه در ایالات متحده و بریتانیا و سراسر جهان او را می شناختند.
محبوبیت او به برگزاری مراسمات عمومی و رقابت هایی برای شناسایی افراد شبیه به چارلی چاپلین منجر شده بود. مردم پوشیدن لباس های چاپلین در فیلم The Tramp. را دوست داشته و مسابقه دهند ببینند کدام یک می تواند به بهترین و بی نقص ترین شکل مثل چاپلین راه برود و رفتار کند. چارلی چاپلین خود یکبار در یکی از این مسابقات شرکت کرد اما توفیقی نیافت و رتبه بیستم را بدست آورد. اگر چه چاپلین در این رقابت شبیه شخصیت ولگرد راه می رفت اما کفش ها و سبیل مشهورش را نداشت که باعث شد رتبه خوبی کسب نکند.