همه خادم الرضاییم-۳۱

شعر سریال« ولایت عشق» با صدای محمد اصفهانی

|
۱۴۰۱/۰۷/۰۵
|
۱۲:۰۳:۱۴
| کد خبر: ۱۳۸۱۳۲۷
شعر سریال« ولایت عشق» با صدای محمد اصفهانی
​ترانه های تیتراژ با صدای خوانندگان بر روی سریالهای مختلف، گاهی در ماندگاری و شناخته شدن مجموعه های تلوزیونی موثر است و یا گاهی خواننده و ترانه بر اثر موفقیت سریال تلوزیونی در ذهن مخاطب ماندگار می شود ، در این پرونده به بررسی برخی از ترانه های ماندگار در سریالهای تلوزیونی می پردازیم.

به گزارش خبرگزاری برنا از مشهد، سابقه استفاده از  ترانه و کلام در فیلم به دوره قبل از انقلاب برمی گردد ، به این صورت که گاهی در طول فیلم برای تاثیر گزاری بیشتر بر روی مخاطب از ترانه های مختلف با صدای خوانندگان مطرح به صورت صداگذاری شده استفاده می کردند که موجب شهرت و شناخت خوانندگان و ترانه سرایان می شد.

امروزه روش استفاده از عنصر هنری کلامی با نام ترانه در سریالهای تلوزیونی دچار تغییرات شده و به نام تیتراژ آغازین و پایانی سریال به صورت یک بخش مجزای موسیقایی صورت می گیرد، که البته گاها اتفاق افتاده است که بر اساس استقبال تماشاگر خوانندگان تیتراژها قطعاتی را در طول سریال نیز اجرا میکنند که مجموعه ای موسیقایی را برای آن مجموعه سریال تشکیل می دهد. در این فرصت می خواهیم به معرفی برخی از کلام های ماندگار و تاثیر گزار سریالهای تلوزیونی بپردازیم . 

سریال امام رضا (ولایت عشق) به نویسندگی و  کارگردانی مهدی فخیم زاده  در سال 1379 از شبکه یک سیما به روی آنتن رفت . بابک بیات آهنگساز ، محمد اصفهانی خواننده و دعبل خزایی شاعر تیتراژ این سریال بودند. 

موضوع داستان در رابطه با زندگی امام علی بن موسی الرضا و آوردن او به مرو و دوران سخت نیابت او و درگذشتش است. این سریال در زمان خود در ایران محبوبترین سریال مذهبی پس از امام علی بوده‌است.

 

 

بشکن سبوی باده را

مستی تویی هستی تویی

در این سرای نیستی

مستی تویی هستی تویی

تو آفتاب هشتمین

سر چهارده عدد

بیدار کن خواب مرا

از وحشت این دیو و دد

بنگر که از هفت آسمان

جایی فرا سوی زمان

نوری هبوط می کند

در غربت این لا مکان

بنگر که دریا خون شده

فواره ها گلگون شده

لیلای بی دل را ببین

از عشق تو مجنون شده

در این غروب واپسین

از چتر خورشید یقین

نور حقیقت می چکد

بر خاک مشکوک زمین

فریاد و بانگی می رسد

عالم سکوت می کند

از هیبتش سلطان دهر

آسان سقوط می کند

آدم هراسان می شود

محشر نمایان می شود

از تاول آئینه ها

خورشید گریان می شود

تقدیر ما در دست توست.

زنجیر بر دستان ما

ما را رها کن از عدم

هستی بده بر جان ما

بشکن سبوی باده را

مستی تویی هستی تویی

در این سرای نیستی

مستی تویی هستی تویی

تو آفتاب هشتمین

سر چهارده عدد

بیدار کن خواب مرا

از وحشت این دیو و دد

نظر شما