به گزترش خبرگزاری برنا، زینب دارابی پژوهشگر تاریخ معاصر نوشت: به پدرش مینگریست که ظرف چند روز به اندازه چند قرن پیر شده بود.
مدام راه میرود و به زمین و زمان بد و براه میگوید چرا که مدعی است همه به او خیانت کرده اند. تمام ادمها و تفنگها و بیل ها.
چرا ان هواپیماها بمبی بر سر متفقین نیفکندند؟! تفنگها چرا تیری شلیک نکردند؟!مردم چرا نباید از خاک و ناموسشان دفاع میکردند؟!
گاه به خود مینگرد و گاه با استیصال به چمدان های روی سقف اتومبیل سیاهش!دائما از اطرافیانش میپرسد که مقصد انها کجاست؟
باخود میگوید خب لابد هرکجا انگلیسیها بخواهند مثلا جزیره ای دور افتاده وسفری بی بازگشت.
شنیده بود که انگلیسیها به پدرش کمک کردند تا به پادشاهی برسد اما فکرش را هم نمیکرد به دست آنها سرنگون شود. از همه بدتر آنکه در خیالش هم نمیگنجید که به تخت نشستن خودش منوط به اجازه انگلیسیها و آمریکاییها باشد!
نقشی در اداره مملکت ندارد. نه انگار که کشور پادشاهی دارد و از او فقط سایه ای هست برای توجیه حضور اشغالگران تا هرکاری دلشان بخواهد انجام دهند و مردم ایران را بیشتر در تنگنا قرار دهند!
خبر در هم شکستن نیروهای آلمان در جبهه های نبرد را از رادیو میشنود و آخرین امید های خودش و پدرش نا امید میشود!
کنفرانس تهران
سران سه کشور فاتح در جنگ جهانی دوم در ۶ آذر ۱۳۲۲به تهران آمده اند، این مسئله مهم به شاه جوان اطلاع داده نمیشود، او اما اونیفورم پوشیده مانند یک پسر بچه مودب و درسخوان آرام و متین به انتظار نشسته است تا بلکه یکی از سران به دیدارش بیایند. هیچ خبری نمیشود و هیچ پیغامی از هیچیک از سفارت خانه های شوروی، آمریکا و انگلیس نمیرسد! موقعیت شاه جوان در ایران هنوز تثبیت نشده بود. به همین دلیل او از هرگونه اقدامی در خصوص اعتراض به این عدم رعایت دیپلماتیک پرهیز کرد.
بنابراین شاه با این سخن عجیب که «حال که آنها رعایت دیپلماسی را نمیکنند، چه مانعی است ما خودمان به ملاقات آنها برویم؟ پس به دیدار چرچیل و روزولت میرود! تاجالملوک، ملکه مادر، درباره علل عدم ملاقات سران کشورها با پسرش می گوید: «در آن موقع محمدرضا، جوان بود و انگلیسیها و آمریکاییها همچون ایران را اشغال کرده بودند، خود را حاکم ایران میدیدند و حاضر نشدند به دیدن محمدرضا بیایند، بلکه محمدرضا را وادر کردند تا به دیدن رئیس جمهور آمریکا و نخستوزیر انگلستان برود.»
«ژوزف استالین»، «فرانکلین روزولت»،«وینستون چرچیل» در کمال آرامش با برگزاری کنفرانسی اعلامیه پایان جنگ که شامل یک مقدمه،۹ فصل و 6ضمیمه بود،استقلال و تمامیت ارضی ایران را تامین و تعهد قبلی انگلیس و شوروی را درباره تخلیه ایران به مدت شش ماه بعد از پایان جنگ، مورد تایید قرار میدهند!
این پیروز های مغرور سپس با گرفتن عکسی سه نفره و در فضای دوستی پس از برگزاری تولد چرچیل برای جهان خط و نشان میکشند!
خود را به محل برگزاری اجلاس رساند، حتی به بازی اش هم نمیگیرند و علی رغم اینکه به تولد «چرچیل»هم دعوت نشد شاه اما هدیه گرانبهایی برای او فرستاد،یک قالی خراسانی نفیس.
ملاقات های سران با او کوتاه و لحظه ای است و با چرچیل فقط یک عکس یادگاری میگیرد، وقتی مجبور است در خواست انتقال پدرش به جزیره ای خوش آب و هواتر را به «روزولت» بدهد احساس حقارتی عجیب میکند!
با وجود اینکه چرچیل و روزولت برخلاف استالین به دیدار شاه نیامدند اما تاجالملوک مادر شاه معتقد است توهین آنها با حرفهای سرد استالین برابر نمیکند. چرا که زمانی که شاه جوان از استالین میپرسد که آیا وی و اتحاد شوروی با سلطنت او مخالف هستند یا خیر! استالین ضمن بیان مطامع امپریالیستها در خصوص نفت ایران و خاورمیانه ابراز میدارد که «قصد ندارد با امپریالیستها وارد جنگ شود بنابراین با حکومت شاه جوان نیز مبارزه نخواهد کرد». ۲ شاه و خانواده سلطنت ظاهرا این برداشت را از سخن استالین کرده بودند که استالین آنها را به عدم مداخله شوروی در امور ایران مطمئن کرده است اما قوامالسلطنه کهنهکار دیار سیاست به آنها یادآور میشود که «استالین صریحاً شاه جوان را عامل امپریالیستها معرفی کرده است»
آنچه در واقع اتفاق افتاده، تحقیری بزرگ است که همراه با خود تحقیری حیرت انگیزی تغییر ماهیت داده و به ارزشی رویایی تبدیل شده است.
نمود عملی این خود تحقیری را در ذوق زدگی دولت مردان از حضور سران در تهران، با تغییر نام سه خیابان تهران میتوان متوجه شد؛ سخنان گلشاییان شهردار تهران در این باره جنجالی میشود: «طهران تاریخ نوینی را به چشم خود خواهد دید،چرا که خیابان های آن به نام سه تن از تعیین کنندگان مسیر جنگ جهانی دوم نامگذاری شد،خیابان استالین(میرزا کوچک خان فعلی) خیابان روزولت(آزادی)خیابان چرچیل (نوفل لوشاتو)»
و توخود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ...