به گزارش برنا؛ بعد از ارتحال رسول خدا(ص) هیچ کس به اندازه شخص امیرالمؤمنین(ع) در تبلیغ و ترویج حدیث غدیر و انتقال آن به نسل بعدی اهتمام نورزیده است. شماری از مواردی که امیرالمؤمنین(ع) به حدیث غدیر استدلال کرده، به اختصار چنین است:
۱. بلافاصله پس از ارتحال پیامبر اکرم(ص) در مناظره ای، به عنوان مخالفت با بیعت با خلیفه اول، در مسجد مدینه فرمود:
۲. حضرت علی(ع) هفت روز پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) ـ وقتی از جمع آوری قرآن فارغ شد ـ میان مردم رفت؛ خطبه خواند و پس از مدح خدا، رسول خدا و بیان طریق نجات، چنین فرمود:
۳. پس از حادثه سقیفه و بی اثر ماندن روشنگری های امیرالمؤمنین(ع) خلیفه اول که در پی فرصتی بود تا از آن حضرت دلجویی کند، روزی نزدش شتافت و به گفت و گو با وی پرداخت. علی(ع) در این مناظره پیوسته سوابق و امتیازات خود را بیان می داشت و خلیفه اول آن را تصدیق می کرد تا آن که حضرت به او فرمود:
این مناظره تا آن جا ادامه یافت که ابوبکر منقلب شد و گریست و از حضرت مهلت خواست تا درباره گفتارش بیشتر بیندیشد.[۳]
۴. بعد از مرگ خلیفه دوم، قبل از اعلام رسمی انتخاب عثمان، حضرت علی(ع) فرصتی خواست تا سخنانی را با اعضای شورا در میان بگذارد. در این حدیث حضرت برای اتمام حجت بیش از ۱۹۰ امتیاز و فضیلت اختصاصی خود را بیان داشت و جانشینی خویش را اثبات کرد. امام(ع) در بخشی از سخنانش فرمود:
همگی جواب دادند جز تو کسی را سراغ نداریم.[۴]
۵. در روزگار عثمان، مجلسی در مسجد النبی برگزار شد که بیش از دویست تن از شخصیت های برجسته در آن حضور داشتند. این جلسه در پی اعتراضات مردم به حکومت عثمانی برپا شده بود. در این محفل، حضرت علی(ع) به واقعه غدیر اشاره کرد و ضمن توضیحی مفصل درباره حوادث آن روز فرمود:
۶. حضرت علی(ع) در جنگ جمل، هنگام مناظره با طلحه، واقعه غدیر را باز گفت و به آن استناد کرد.[۶]
۷. حضرت، پس از جنگ جمل، در نامه ای منظوم به معاویه واقعه غدیر را یاد آور شد و او را از مخالفت با خود بر حذر داشت.[۷]
۸. امام در سخنرانی خود، بعد از جنگ جمل، در کوفه و در اعتراض به معاویه بر خلافت خود تأکید ورزید و در کنار استناد به بیعت مردم، مسأله خلافت انتصابی خویش در غدیر خم را یادآور شد.[۸]
۹. هنگامی که معاویه به خونخواهی عثمان برخاست، ابودرداء و ابوهریره را نزد حضرت علی(ع) فرستاد. حضرت ـ پیش از آن که مسأله خونخواهی را پاسخ گوید ـ مشروعیت خلافت خود را ثابت کرد و فرمود:
سپس در خطبه ای به حدیث غدیر استدلال کرد و بر معنای ولایت که همان اولویت است، تأکید ورزید.[۹]
۱۰. هنگام ورود امیرالمؤمنین(ع) به کوفه، حدود سی سال از جریان تاریخی غدیر خم می گذشت و مردم کوفه اسلام را به روایت رسمی که توسط خلفای وقت ترویج داده شده بود، آموخته بودند. حضرت در میدان بزرگ کوفه به سخنرانی پرداخت؛ برای اثبات خلافت خود به حدیث غدیر استناد کرد و از اصحاب پیامبر که در غدیرخم بودند خواست تا واقعه را ـ آن گونه که شنیده بودند ـ بیان کنند. جریان استشهاد امیرالمؤمنین(ع) به حدیث غدیر در میدان بزرگ شهر کوفه را بسیاری از بزرگان شیعه و سنی نقل کرده اند.[۱۰]
۱۱. حضرت امیر(ع) بارها در مسجد کوفه سخنرانی فرمود و از صحابه پیامبر درباره حدیث غدیر شهادت گرفت تا تفسیری صحیح و غیر قابل انکار از این واقعه ارائه دهد.[۱۱]
۱۲. حضرت علی(ع)، در سی امین سالگرد غدیر خم، این روز را عید بزرگ مسلمانان خواند و در خطبه ای برای اثبات خلافت خویش به واقعه غدیر استدلال فرمود.[۱۲]
۱۳. در پاسخ به شبهاتی که معاویه درباره حقانیت حضرت علی(ع) می پراکند، آن حضرت در نامه ای به واقعه غدیر تمسک جست و به عبدالله بن ابی رافع دستور داد آن را هر جمعه برای مردم بخواند. آن بزرگوار همچنین ده نفر را معین کرد تا به پرسش های مردم درباره مضمون نامه پاسخ گویند.[۱۳]
۱۴. روزی امام علی(ع) از صحابه درباره واقعه غدیر شهادت گرفت. شش تن از آنها از شهادت دادن پرهیز کردند. ظاهراً انگیزه آنان در پرهیز از شهادت به حمایت آنها از خلفای پیشین باز می گشت. آنان از خلفای پیشین حمایت کرده بودند و چنین شهادتی تکذیب کردار قبلی شان به شمار می آمد. از سوی دیگر، احتمال پیروزی معاویه نیز وجود داشت و آنان نمی خواستند موقعیت آینده خود را به خطر اندازند. حضرت از خدا خواست آنان را به بلایی گرفتار سازد که شناخته شوند و حتی برای برخی از آنها بلایی خاص در خواست کرد. پس از آن که خداوند نفرین آن حضرت را اجابت فرمود، آنها به کتمان شهادت اعتراف کردند.
این افراد عبارتند از: زید بن ارقم[۱۴]، انس بن مالک[۱۵]، براء بن عازب، جریر بن عبدالله[۱۶]، اشعث بن قیس و خالدبن یزید.[۱۷]
پی نوشت:
[۱] . الاحتجاج، طبرسی، ج ۱، ص ۱۸۴.
[۲] . روضة کافی، ج ۸، ص ۱۸ و ۲۵ و ۲۷.
[۳] . خصال، شیخ صدوق، ج ۲، ص ۵۵۱ ـ ۵۹۴؛ الاحتجاج، طبرسی، ج ۱، ص ۳۰۷؛ تاریخ طبری، طبری، ج ۲، ص ۲۳۶.
[۴] . تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج ۳، ص ۱۱۳؛ مناقب، خوارزمی، ص ۳۱۳؛ الخصال، شیخ صدوق، ج ۲، ص ۵۳۳.
[۵] . الاحتجاج، طبرسی، ج ۱، ص ۲۱۳؛ کمال الدین صدوق، ج ۱، ص ۲۷۴.
[۶] . مناقب، خوارزمی، ص ۱۸۲؛ مروج الذهب، مسعودی، ج ۲، ص ۳۶۴.
[۷] . الاحتجاج، طبرسی، ج ۱، ص ۴۲۹؛ تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص ۱۰۷ و ۱۰۸.
[۸] . ارشاد، شیخ مفید، ج ۱، ص ۲۶۰؛ الاحتجاج، طبرسی، ج ۱، ص ۴۰۶.
[۹] . الغیبة، نعمانی، ص ۶۹؛ کتاب سلیم بن قیس، ح ۲۵.
[۱۰] . مسند حنبل، ج ۱، ص ۱۱۹ و ج ۴، ص ۳۷۰؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج ۳، ص ۳۰۷ و ج ۵، ص ۲۰۵.
[۱۱] . ینابیع الموده، قندوزی، ج ۱، ص ۴۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۲۸۸؛ ارشاد، مفید، ج ۱، ص ۳۵۲.
[۱۲] . مصباح المتهجد، ص ۷۲۵؛ مصباح کفعمی، ص ۶۹۵.
[۱۳] . کشف المحجه، سید بن طاووس، ص ۲۶۹ ـ ۲۳۵.
[۱۴] . ارشاد، مفید، ج ۱، ص ۳۵۲؛ مناقب، ابن مغازلی، ص ۲۳؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج ۹، ص ۱۰۶.
[۱۵] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱۹، ص ۲۱۷.
[۱۶] . انساب الاشراف، بلاذری، ج ۲، ص ۱۵۶؛ مسند حنبل، ج ۱، ص ۱۱۹.
[۱۷] . خصال، صدوق، ج ۱، ص ۲۱۹.