به گزارش برنا؛ پس از شهادت حاج قاسم سلیمانی، هرکدام از یاران و همراهان او را که میبینی، مهمترین حسی که دریافت میکنی عطش شدید و حسرت عجیب و توأمان آنها نسبت به توفیق شهادت است؛ به هرکه میرسند التماس دعای شهادت میگویند؛ اضطراب آشکاری دارند؛ اما نه از این اضطرابهای مصنوعی دنیوی؛ مشخص است که مدام با خود میاندیشند که نکند بدون شهادت از این دنیا بروند و به این آرزوی دیرین خود نرسند. آنها همین الان هم شهید زندهاند، امّا حال و روز عجیبی دارند.
برای آمریکاییها و بخصوص صهیونیستها پارادوکس عجیبی به وجود آمده است؛ اینکه برای این ترورها حتماً تعقیب خواهند شد و تاوان خواهند داد، به جای خود؛ امّا پارادوکسشان اینگونه است که اگر این انسانهای بزرگ را شهید نکنند، خود اینها از موانع اصلی تداوم و گسترش ظلمها و اشغالگریهایشان خواهند بود، ولی آنسوی معادله هم باز بدتر است؛ چه اگر شهید کنند، حرکت و جوششی که به دنبال این شهادتها در دیگران و بویژه جوانان به وجود میآید، بسیار بسیار عجیب است.
هریک از این شهادتها گویی ملتی و امتی را احیا میکند؛ آنها که زندگی معمولی دنیوی بدون اهداف بزرگ معنوی را حقیر و بیمعنا میدانند، این شهادتها را نشانه و «امید»ی برای رستگاری مییابند. خداوند هنوز به آنها که صادقانه و مخلصانه راه میجویند، راه میدهد و به پیش خود میکشد.
همین موجب میشود که باز هر کدام از این شهادتها، صهیونیستها را در معرض مخاطرات بسیار بزرگتر قرار دهد. با هر شهادتی، انسانهای زیادی در ایران و کشورهای حوزه مقاومت، به این شور و صرافت میافتند که راه رستگاری همینجاست و بار و بنه مبارزه با صهیونیستها را محکمتر میکنند. و اینجاست که این پارداوکس بلای جان صهیونیستها میشود: نه میتوانند ترور نکنند، چون اگر نکنند هم با خوی و ذات وحشیشان در تناقض است و هم این رادمردان را مانع خود میبینند و هم اینکه اگر ترور کنند، باز جبههی گستردهتر و مصممتری علیه خود ایجاد کردهاند. این آن مسالهای است که برای صهیونیستها تا روز آخرشان حل نخواهد شد.