به گزارش برنا؛ امپراتوری وسیع سلجوقیان که در عصر ملکشاه و دوران وزارت خواجه نظامالملک توسی، اوج اعتلای خود را تجربه میکرد و از کوههای بامیان در افغانستان، تا کرانههای دریای مدیترانه را زیر سلطه خود داشت، قادر نبود دژهای رفیع اسماعیلیان را تسخیر کند و به وحشت جانکاهی که خواب و خوراک را از حاکمان سلجوقی گرفته بود، خاتمه دهد.
هالهای از ترس و وهم، اطراف قلعههای اسماعیلیان را فرا گرفته بود و همین موضوع، باعث میشد روایتهای هولناکی درباره فعالیت و اقدامات آن ها، در میان مردم منتشر شود؛ روایتهایی که راست یا دروغ، آن ها را متهم به سختکشی مخالفان میکرد. برخی مدعی بودند که تروریستهای اسماعیلی، حتی جنازه مقتول را با خود میبرند؛ آن ها جسد را در حوضی لبریز از تیزاب(اسید سولفوریک) میاندازند تا تمام اعضا و جوارح قربانی، در اسید حل شود و اثری از وی باقی نماند.
صرف نظر از اینکه روایتهای منسوب به حسن صباح و البته جانشینان وی، درباره نحوه ترور مخالفان، چقدر قرین صحت است، در یک موضوع نمیتوان تردید کرد و آن، استقامت و سماجت یارانی است که از سوی رهبر اسماعیلیان، برای ترور برگزیده و اعزام میشدند. در واقع وقتی فرمانروای الموت، فرمان قتل فردی را صادر میکرد، تردیدی نداشت که یارانش، به زندگی وی پایان خواهند داد. سماجت آنها برای انجام مأموریتشان، باعث شد که درباره نحوه آمادهسازی روحی آن ها برای این اقدام نیز، در میان مردم، داستانهایی نیمه واقعی و گاه مطلقاً افسانه، رواج پیدا کند که یکی از مهم ترین آن ها، داستان «حشاشین» است.
معنای «حشاشین»
برخی «حشاشین» را به معنای داروفروشان گرفته و گفتهاند که مقصود از کاربرد چنین اصطلاحی برای پیروان اسماعیلی، این است که آن ها، به شغل داروفروشی اشتغال داشتند و از آن برای پوشش فعالیتهای مخفیانه خود استفاده میکردند. این ادعا چندان صحیح به نظر نمیرسد. گروهی دیگر، اصطلاح «حشاشین» را در معنای استفاده از «حشیش» به عنوان یک ماده مخدر گرفتهاند؛ به اعتقاد این گروه، سران اسماعیلیان و به ویژه حسن صباح، از این ماده مخدر برای ایجاد اختلال در مشاعر پیروان متعصبشان و القای خواستههای فرقه به آن ها، بهره میبردند.
درِ باغ سبز با حشیش!
برخی از جهانگردان اروپایی، مانند مارکوپولو که در دوران اضمحلال قدرت اسماعیلیان، گذرشان به خاورمیانه افتاده است، چنین نقل کردهاند که در قلعههایی مانند الموت یا در نزدیکی آن ها، باغهایی مصفا ترتیب داده شده و انواع وسایل کامجویی در آن ها فراهم آمده بود. سران فرقه، پیروان متعصب خود را تحت تأثیر تخدیر حشیش قرار میدادند، سپس چشمهای آن ها را با پارچه میبستند و با همان حالت، به باغهای مصفا منتقل میکردند و پارچه را از روی چشمان آن ها بر میداشتند و مهمانان را به لذت بردن از مواهب موجود در آن بوستان فرا میخواندند.
پس از چند صباحی، مجدداً این پیروان بخت برگشته، در دود حشیش، گرفتار خُماری میشدند و با چشمان بسته، نزد رئیس فرقه باز میگشتند و او، با زیرکی و استفاده از واژگانی تأثیرگذار، به آن ها چنین القا میکرد که اگر از دستورها تبعیت کنند، فرجامی جز آن باغهای پر نعمت نخواهند داشت و اینچنین، پیروان متعصب خود را با خنجرهای تیز و باریکِ مخفی شده در آستین، به آدمکشی وادار میکرد.از قربانیان معروف این آدمکشیها، میتوان به خواجه نظامالملک توسی و المسترشد بالله، خلیفه عباسی، اشاره کرد.
هرچند که گروهی از مورخان، برخی اقدامات اسماعیلیان را به سفارش رقبای سیاسی قربانیان میدانند. شهرت این موضوع چنان بود که بعدها، در ادبیات مغرب زمین، تروریستهای حسن صباح و جانشینان او را با عنوان «حشاشین» یا «Assassin» میشناختند و به رازآلود بودن این فرقه باور داشتند و گاه، برای فعالیتهای سری خود، به شیوه آن ها رو میآوردند.
نقدهایی به روایت
با این حال، کسانی که این ادعا را افسانهای بیش نمیدانند، کم نیستند. پُل آمیر، نویسنده کتاب مشهور «خداوند الموت»، یکی از این افراد است که شکل گرفتن چنین شایعاتی را درباره اسماعیلیان، معلول اقدامات شاخهای از این فرقه در سوریه میداند که دست برقضا، در تقابل با صلیبیون قرار داشت و بیشتر اطلاعات غربیها درباره حسن صباح و پیروانش، از طریق همین شاخه کسب و به اروپا منتقل شد.
چنین دیدگاهی از سوی برخی تاریخنگاران نیز مطرح شده است و آن ها، اقدام به استفاده از مواد مخدر برای تحریک و تطمیع تروریستهای حسن صباح را، با خُلقیات وی مغایر میدانند و بیشتر، وابستگی عاطفی و اعتقادی اسماعیلیان را به زعیم این فرقه، به عنوان دلیلی برای چنین اقداماتی بر میشمرند. میدانیم که حسن صباح، در امور اعتقادی بسیار سختگیر بود و حتی گزارشهایی در دست است که وی، دو فرزند خود را به دلیل تخلف از قوانین فرقه، به قتل رساند و در نهایت، فردی غیر از خاندانش را به عنوان جانشین برگزید.