"دیدار با نوجوان شهید عملیات کربلای ۵ قریب ۳۸ سال"

|
۱۴۰۳/۰۷/۱۴
|
۲۰:۳۰:۴۹
| کد خبر: ۲۱۴۶۹۱۷
دیدار با نوجوان شهید عملیات کربلای ۵ قریب ۳۸ سال
طالب رجب پور رزمنده جانباز دوران دفاع مقدس خطاب به مادر شهید گفت: ما برای اینکه در حال و هوای زمانه رفقای شهیدمان بمانیم به دعاهای مادرانه مادران شهید نیازمندیم.

طالب رجب پور رزمنده جانباز دوران دفاع مقدس در یادداشتی نوشت : بعداز گراميداشت دفاع مقدس ۱۴۰۳ تصمیم گرفتم تا با دوست بسیجی ام مهران خالقی به یکی از محله‌های شهرچالوس بروم و در آرامستان  کشکسرای آن شهر  سراغ همرزم شهیدم که ازقبل عملیات کربلای ۴ در میان نخلستان های بهمنشیر آبادان بودم و درکربلای پنج در شلمچه آسمانی شده بود بگیرم.

دراين آرامستان،پیرمردی را دیدم که برسنگ قبر خانم جوانی آب می پاشید ومی شست، با علی آقا ساسانی سلام واحوالپرسی کردم و ازایشان خواستم تا مرا به مزار شهید نوجوان "قدرت الله توکلی"  همراهی کند.
علی آقای ساسانی گفت: من همرزم شهید قدرت الله توکلی بودم که با سپاه محمد رسول الله  در عملیات کربلای ۵  بودم و  او شهید شد و  من ماندم و روزهای خود را با سنگ قبر دخترم  می‌گذرانم و من آنجا فهمیدم که همرزمانم در این دنیای خاکی کم نیستند.

به هرروی قریب ۳۸ سال همرزم نوجوانم را که در گلزار شهدای کشکسرای چالوس آرمیده را یافتم تا خاطرات شب های سرد زمستان بهمنشیر ۱۳۶۵با گفته های پیرمرد خوش صحبت مان "علی آقای ساسانی" مرور شود.

حدود ۶۰ دقیقه همنشینی با همرزم پیری که نفس اش گرم  گرم بود مارا به منزل مادر شهید "قدرت الله  توکلی " رهنمون گشت.
زنگ در بصدا درآمد و مادری گفت  بفرمائید و من عرض کردم مادر مهمان نمی‌خواهید!!

مادرشهید گفت؛ مهمان حبیب خداست بفرمائید. 

ومن یاالله گفتم و وارد حیاط خانه مادر شهید شدم و در ایوان خانه نشستم وازمادر شهید خواستم که کنارم بنشیند و مصاحبه ویدئویی کوتاهی  که قبل از عملیات کربلای ۵ از ما بجا مانده بود را نشان مادرشهید دادم و دیدم که مادر آهی کشید و گفت؛ پسرم مادر بفدات ...
وکمی ازآن همه خاطرات گفتن ها و دلتنگی های مادرانه شنیدن  وسپس گفت؛ از شهید نوجوانم فقط یک قاب عکس مانده است که روی طاقچه خانه است.

و کمی بعد قاب عکسی که من نیز درآن بودم را آورد که قریب چهار دهه رنگ و روش  رفته و تصاویر.....‌ ولی منهم همین عکس را در آلبوم خودم دارم وقتی به مادر شهید عرض کردم من نزدیک به ۳۸ سال به زیارت قبر شهید نوجوان تان مشرف شدم و برای زیارت شما خاضعانه کوچه به کوچه گشتم تا به خانه تان رسیدم و زیارت تان  کنم.

مادرجان؛ اطمینان داشته باشید که دل ما اسیر ابروان شهید "قدرت الله توکلی" هاست که به دیدارتان آمدم. و این یعنی همرزم شهیدم فراموش نشده و زخارف دنیا کمتر سرگرمم کرده است. 

درحالیکه گوشه دامان مادر را گرفته و بوسه میزدم عرض کردم مادر؛

ما برای اینکه در حال و هوای زمانه پسرنوجوانت بمانیم به دعاهای مادرانه تان سخت نیازمندیم.
سپس ازمحضر مادر خداحافظی کردیم اما  مادر همچنان در جلوی دروازه در بدرقه همرزم فرزندشهیدش سترگ مانده بود.
وچه روزی من شد زیارت مضجع شریف همرزم شهیدم،همرزم کهنسال و مادر شهید نوجوان" قدرت الله توکلی" عزیز.

نظر شما