"مارالاگو" بهجای کاخ سفید؛ پشتپرده شخصیسازی جنگ در واشنگتن
امجد عبدی: سفر تازه بنیامین نتانیاهو به ایالات متحده، آنهم در پنجمین نوبت طی یک سال، بیش از هر زمان دیگری ماهیت واقعی رابطه تلآویو و واشنگتن را عیان میکند. تکرار این سفرها نه نشانه اهمیت دیپلماتیک اسرائیل، بلکه علامت هشداردهندهای از ناتوانی ساختاری این رژیم در مدیریت بحرانهای خودساخته است. دولتی که در مدیریت جنگ غزه به بنبست رسیده، در داخل با شکاف اجتماعی و اعتراضات مواجه است و در سطح منطقهای مشروعیت اخلاقی خود را از دست داده، ناگزیر به احیای «دشمن خارجی» برای بقا روی میآورد.
حذف موانع نهادی در مارالاگو
دیدار با دونالد ترامپ در اقامتگاه مارالاگو، انتخابی تصادفی نیست. این نوع ملاقات، تلاشی آگاهانه برای شخصیسازی تصمیمهای راهبردی و حذف موانع نهادی سیاست خارجی آمریکاست. نتانیاهو بهخوبی میداند که ساختار رسمی واشنگتن، از پنتاگون تا دستگاه دیپلماسی، نسبت به ورود آمریکا به یک جنگ تازه در خاورمیانه تردیدهای جدی دارد؛ بنابراین مسیر فشار مستقیم بر شخص رئیسجمهور را ترجیح میدهد.
فرض نخست در تحلیل این سفر آن است که نتانیاهو بهدنبال «حل بحران» نیست، بلکه هدف اصلی او «جابجایی بحران» است. غزه به نقطهای رسیده که ادامه جنگ در آنجا از حیث سیاسی، هزینههای غیرقابل دفاعی برای اسرائیل ایجاد کرده است. انتقال تمرکز افکار عمومی و رسانهها از غزه به ایران، برای تلآویو کارکردی حیاتی دارد.
فرض دوم بر این مبنا استوار است که دولت ترامپ نیز در موقعیتی متزلزلتر از آن قرار دارد که بتواند بدون هزینه، وارد ماجراجویی نظامی تازهای شود. ادعای صلحطلبی ترامپ پس از حملات خردادماه 1404، بخشی از تلاش او برای حفظ پایگاه اجتماعی «اول آمریکا» بود؛ پایگاهی که بهصراحت با جنگهای پرهزینه خارجی مخالف است. همین تضاد، فضای چانهزنی نتانیاهو را محدودتر کرده، اما او همچنان بر تاکتیک فرسایشی فشار اصرار دارد.
از همراهی مشروط تا مهار از سوی واشنگتن
سناریوی نخست درباره این سفر، سناریوی «همراهی مشروط» است. در این حالت، ترامپ بدون ورود مستقیم به جنگ، اجازه میدهد اسرائیل سطحی از تنش کنترلشده علیه ایران را دنبال کند؛ از عملیات اطلاعاتی و سایبری گرفته تا تهدیدهای علنی و مانورهای نظامی. چنین سناریویی به نتانیاهو امکان میدهد بدون تحمل هزینه یک جنگ تمامعیار، فضای بحران را زنده نگه دارد و همزمان ترامپ نیز مدعی شود آمریکا وارد جنگ نشده است.
سناریوی دوم، سناریوی «لغزش ناخواسته» است. در این چارچوب، اقدام یکجانبه اسرائیل علیه ایران، با اتکا به این محاسبه صورت میگیرد که سامانههای دفاعی آمریکا در منطقه بهطور خودکار وارد عمل خواهند شد. تجربههای پیشین نشان داده چنین محاسباتی میتواند بهسرعت آمریکا را درگیر بحرانی کند که از ابتدا قصد ورود به آن را نداشته است. این سناریو، یکی از خطرناکترین مسیرهای پیشروی منطقه به شمار میرود.
سناریوی سوم اما سناریوی «مهار از سوی واشنگتن» است؛ سناریویی که تحقق آن مستلزم ایستادگی صریح ترامپ در برابر نتانیاهو است. تحقق چنین وضعیتی به معنای پذیرش این واقعیت خواهد بود که راهبرد تهدید و فشار، نهتنها ایران را تضعیف نکرده، بلکه منطقه را به آستانه بیثباتی دائمی رسانده است. این سناریو، بیش از هر چیز با منافع بلندمدت آمریکا همخوانی دارد، اما با منافع کوتاهمدت سیاسی نتانیاهو در تضاد است.
در مرکز تمام این سناریوها، ایران بهعنوان متغیری تعیینکننده حضور دارد. تصویرسازی اسرائیل از ایران بهعنوان «تهدید وجودی»، مدتهاست کارکرد خود را از دست داده و اکنون با بازتولید مصنوعی تهدید موشکی جایگزین شده است. این تغییر گفتمان، بیش از آنکه بازتاب واقعیتهای میدانی باشد، نتیجه نیاز سیاسی تلآویو به تداوم بحران است.
تعریف «تهدید جدید» راهی کمهزینهتر برای نتانیاهو
تمرکز بر برنامه موشکی ایران، به اسرائیل اجازه میدهد بدون پذیرش ادعای ترامپ درباره نابودی برنامه هستهای، همچنان فضای تقابل را حفظ کند. این تاکتیک، نوعی دور زدن سیاسی رئیسجمهور آمریکاست؛ زیرا مخالفت علنی با ادعای او هزینهبر است، اما تعریف «تهدید جدید» راهی کمهزینهتر برای ادامه فشار به شمار میرود.
نقش لابیهای حامی اسرائیل در آمریکا در این میان تعیینکننده است. آیپک و چهرههای تندرو کنگره تلاش میکنند شکاف در پایگاه اجتماعی ترامپ را با فشار مالی و رسانهای جبران کنند. با این حال، نشانههای فزایندهای از خستگی افکار عمومی آمریکا از جنگهای بیپایان دیده میشود؛ نشانههایی که توان مانور این لابیها را محدودتر کرده است.
فرض مهم دیگر در تحلیل آینده، واکنش ایران است. خویشتنداری ایران در مقطع پیشین با هدف جلوگیری از گسترش جنگ تعبیر شد، اما تکرار چنین خویشتنداریای در شرایط جدید قطعی نیست. برداشت برخی بازیگران غربی از عدم پاسخ گسترده، بهعنوان نشانه ضعف، میتواند محاسبات تهران را تغییر دهد و هزینه هرگونه اقدام تازه را بهمراتب افزایش دهد.
سناریوی تشدید تنش در این چارچوب، دیگر یک بازی کمهزینه نخواهد بود. پاسخ احتمالی ایران میتواند معادلات منطقهای را دگرگون کند و امنیت متحدان آمریکا را نیز تحت تأثیر قرار دهد. چنین وضعیتی، دقیقاً همان چیزی است که راهبرد اعلامی ترامپ در سیاست خارجی ادعا میکند از آن پرهیز دارد.
بقای سیاسی نتانیاهو در گروی بازتولید بحران علیه ایران
نتانیاهو در این میان، بیش از آنکه نگران امنیت منطقه یا حتی امنیت بلندمدت اسرائیل باشد، دغدغه بقای سیاسی خود را دنبال میکند. انتقال بحران از غزه به ایران، ابزاری برای فرار از پاسخگویی نسبت به شکستها و نقضهای مکرر آتشبس است. این الگو، پیشتر نیز بارها تکرار شده و هر بار منطقه را به لبه پرتگاه کشانده است.
ترامپ نیز اگرچه تلاش دارد خود را از نتانیاهو متمایز نشان دهد، اما سابقه تصمیمهای او نشان میدهد در برابر فشارهای لحظهای، مستعد تغییر موضع است. همین ویژگی، دیدار مارالاگو را به نقطهای حساس تبدیل کرده است؛ نقطهای که میتواند مسیر تحولات منطقه را بهسوی مهار یا تشدید تنش هدایت کند.
در نهایت آنچه میتوان گفت این است که مشاهدات نشان میدهد سفر تازه نتانیاهو، نه حامل طرحی برای صلح، بلکه بخشی از یک پروژه فرسایشی برای بازتولید بحران علیه ایران است. آینده خاورمیانه، بیش از هر زمان دیگری به این وابسته است که آیا واشنگتن اجازه خواهد داد سیاستورزی مبتنی بر تهدید و فشار، بار دیگر منطقه را وارد چرخهای تازه از بیثباتی کند یا نه.
انتهای پیام/





