به گزارش خبرگزاری برنا، همه آدمها از گرفتن هدیه خوشحال میشوند اما بعضی از هدیههاست که سرنوشت زندگی ما را تغییر میدهد. نمونه آن هم هدیهای بود که رضا یزدانی در دوران دانشجوییاش از دوستی گرفت و باعث شد که خواننده شود. خودش میگوید شاید اگر دوستم آن گیتار را برایم از آلمان نمیفرستاد من هرگز به سمت موسیقی و خوانندگی نمیرفتم چرا که بستر ورود به این حرفه برایم فراهم نبود.
مجله «خانواده سبز» با رضا یزدانی از چگونگی ورودش به عرصه خوانندگی، همکاری با مسعود کیمیایی و دغدغههای این روزهایش حرف زده است که مشروح اظهارات یزدانی در پی میآید:
از دندانپزشکشدن فرار کردم
به خاطر حرفه پدرم، «دندانپزشکی» در خانوادهمان حرف اول را میزد. پدرم به شدت به تحصیلات اهمیت میداد اما من به شدت از درس و مدرسه فراری و شیفته خوانندگی بودم. آرزو داشتم که تمام وقتم را با موسیقی بگذرانم اما جو جامعه ما در آن شرایط، به دلیل جنگ، به گونهای نبود که بخواهم به سمت موسیقی بروم. به همین خاطر، بیشتر وقتم را با ورزش، بهویژه فوتبال، میگذراندم.
انصافا هم دروازهبان خوبی بودم و سالها گلری میکردم تا اینکه زمان دانشگاه شد. یکی از دوستانم از آلمان یک گیتار برقی برایم سوغات آورد. در آن زمان، گیتار در ایران خیلی کم بود و چون قیمت بسیار بالایی داشت، من با پول توجیبیام نمیتوانستم از عهده خرید آن برآیم. پدرم هم چون تاکیدش بر درسم بود، زیر بار خریدن گیتار برای من نمیرفت. در هر حال، گیتاری که دوستم برایم خرید جرقه نوازندگی را در من زد و باعث شد به شکل جدی موسیقی را دنبال کنم.
دندانپزشک تجربیام
تابستانها چون اوقات فراغتم زیاد بود، به عنوان دستیار با پدرم همکاری میکردم و در آن مدت آنقدر پیشرفت کردم که به اندازه یک دندانپزشک تجربی از عهده کارها برمیآمدم. هیچ وقت یادم نمیرود وقتی پدرم کار جراحی را انجام میداد، کار بخیههایش را انجام میدادم. با این حال، هیچ علاقهای به این کار برای شغل آیندهام نداشتم؛ به همین خاطر، تصمیم گرفتم که در دانشگاه، رشتهای دیگر بخوانم و بعد از آن هم به فراگیری موسیقی پرداختم.
ترانه، شناسنامه کار من است
هر خوانندهای شیوه و دیدگاه خودش را در انتخاب ترانه دارد. من دوست دارم ترانههایی که اجرا میکنم بیانگر تفکراتم باشد، به همین خاطر در زمینه ترانه بسیار سختگیر هستم. به نظرم، ترانه مهمترین بخش یک آهنگ است. من در یک آلبوم برای انتخاب یک ترانه، بیچاره میشوم. واقعا برای انتخاب ترانه زحمت میکشم، مخصوصا الان که دیگر با یک ترانهسرا کار نمیکنم و از ترانهسراهای گوناگون ترانه میگیرم. به نظرم «ترانه» شناسنامه یک کار است و این همه زحمت برای انتخاب سوژه ترانه به نتیجهای که به دنبال دارد، میارزد.
پاداش سرکشی
اگر به من بگویند پررنگترین خصوصیات اخلاقیات چیست؟ بیتردید میگویم قدرت ریسکپذیریام. در طول این سالها، همیشه سعی کردم دست به ریسک بزنم و میخواهم تا آخر عمرم هم با ریسکهای بزرگ، زندگی کنم و ترسی هم از این بابت ندارم. اعتقاد دارم کسی که در عالم هنر ریسک نکند خیلی زود فراموش میشود و سرکشی و خطرکردن است که باعث ماندگاری یک هنرمند میشود!
15 سال در اوج
من از سال 78 به واسطه آلبوم «شهر دل» وارد عرصه موسیقی شدم و حالا با گذشت 15 سال، شاید جزو معدود خوانندههایی باشم که هنوز ماندهام و کار میکنم و نهتنها نسبت به آن دوران شروع کارم، افتی نداشتم، بلکه پیشرفت هم کردم. شاید دلیل این موضوع به این خاطر است که موسیقیام را در یک سطح نگه نداشتم و بنا به شرایط روز جامعه آن را جلو بردم و تغییرات زیادی را در ترانه، ملودی و تنظیم آن ایجاد کردم.
مسعود کیمیایی از من قول گرفت
آشنایی من با مسعود کیمیایی نقطه عطف زندگی من به شمار میرود، چرا که همکاری او باعث شد من مسیر متفاوتی را در عرصه موسیقی و به دنبال آن در بازیگری طی کنم. او فضای موسیقی را به خوبی میشناسد و به همین جهت دقیقا میداند که در فیلمش باید از چه موسیقیای استفاده کند. هیچ وقت یادم نمیرود وقتی فیلم «حکم» در آستانه اکران بود، ایشان گفتند که طی یادداشتی نظرشان را در مورد من مینویسند. ایشان در آن یادداشت نوشتند: «صدای رضا یزدانی، صدای نسل امروز ماست.» وقتی خواست امضا کند، مکث کرد و گفت: «رضا شیش و هشت نخونی آبرومون رو ببری! دارم امضا میاندازم پای اسمت». همان جا بود که در چشمهای استاد نگاه کردم گفتم خیالتان راحت راحت باشد. کاری نمیکنم شرمنده شوید.
تماشاگر قهار فیلم هستم
به سینما و تماشای فیلم همیشه علاقه داشتم و فیلم دیدن جزو برنامههای ثابت زندگی من است. از این جهت من را میتوان تماشاگر قهار فیلم دانست. آرشیو بسیار مفصلی از فیلمهای مطرح دنیا دارم. معمولا فیلمها را در سبک و سیاقهای مختلف دنبال میکنم. این موضوع باعث میشود که با فیلمها در سبکهای مختلف آشنا شوم و در جریان آثار روز دنیا قرار بگیرم.
آدم خاطرهبازی هستم
من آدم خاطرهبازی هستم و نوستالژی در زندگیام نقش پررنگی را ایفا میکند. فکرکردن به چیزهای قدیمی به من حس آرامش و امنیت را منتقل میکند. آدم از مرز چهل سالگی که رد میشود، حس نوستالژیاش بیشتر گل میکند و احساس میکند قدیمها چقدر بهتر بود. برای من بافت قدیمی خانهها جذابتر از آپارتمانهای امروزی هستند. ترانه برج را که خواندم، گوشههایی از ذهنم همین بود که این ساختمانهای بلند در ته کوچههای باریک قدیمی چه میخواهند. آنها بخشی از هوای تنفس و چشمانداز مرا گرفتهاند.
گاهی وقتها که دلم میگیرد ناخودآگاه سر از منطقههای قدیمی تهران در میآوردم. با زل زدن به این ساختمان خاطرات قدیم جلوی چشمم رژه میرود و حالم خوب میشود. وقتی ترانه لالهزار را میخواندم با تمام وجودم واژه به واژه آن ترانه را حس میکردم هرچند که سن من به دوران طلایی لالهزار نمیرسد اما خاطرات طلایی از آن دوران در ذهنم حک شده است.