استاد معینی کرمانشاهی در حالی در سن 93 سالگی درگذشت که در غفلت مسئولان فرهنگی در غربت به خاک سپرده شد و حماسهسرای تاریخ «رفت که رفت»
مرگ یک هنرمند نمیتواند جامعه را نسبت به او فراموشکار کند، چرا که آثار او همواره در جامعه زنده خواهند بود.
اشعار بسیار وزین، زیبا و مصور رحیم معینیکرمانشاهی با تصانیف عجین بود و برای مخاطب تصویرسازی میکرد.
اما رحیم معینیکرمانشاهی در خانهٔ ابدیاش آرام گرفت، در قبرستان بیبی سکینهٔ کرج در غربت به خاک سپرده شد.
مرا در بیستون بر خاک بسپارید تا شبها
غم بیهمزبانی را برای کوهکن گویم
دوستدارانش که در میان آنها چهرههای شناخته شده هنری هم وجود داشتند، از اوایل صبح مقابل بیمارستان جم گرد هم آمدند، اشعار او را با اشک با هم زمزمه کردند، در رثایش گفتند و از تاثیرات شگرفی که بر موسیقی معاصر ایران گذاشته بود و بعداز آن رهسپار کرج شدند تا او را کنار همسری که ۶۰ سال کنارش زیسته بود، به خاک بسپارند.
هرچند «معینیکرمانشاهی» وصعیت کرده بود که در کرمانشاه به خاک سپرده شود، در زادگاهش که به آن عشق میورزید؛ اما فرزند او اعلام کرد که مسئولان کرمانشاه، هیچ چیزی را آماده نکرده و قطعهای از قبل برای او در نظر نگرفتهاند؛ البته « دکتر ابراهیم رحیمیزنگنه» مدیرکل اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی کرمانشاه این ماجرا را تکذیب کرده و گفته که از لحظهٔ فوت استاد، با خانوادهٔ او در ارتباط بوده است، اتفاقی که دختر این شاعر و ترانهسرای پیشکسوت – شیرین معینیکرمانشاهی- آن را رد میکند و میگوید که تنها یک روز مانده به این مراسم، گفتهاند که قطعهای را برای او درنظر گرفتهاند. به هر روی دیروز روز سختی برای هنرمندان، شاعران، ترانهسراها، روزنامهنگاران، نویسندگان و موسیقی ایران بود، این را میشد از حال و هوای بیمارستان جم مشاهده کرد؛ از سیل دوستدارانی که آمده بودند تا با شاعری وداع کنند که بخش مهمی از خاطرهٔ اشعار و موسیقاییاشان را شکل داده بود.
ترانهسرا حالا همان طور که روزگاری در شعرش گفته بود «رفت که رفت» او پیشبینی این روز را کرده بود و در یکی از شعرهایش نوشته بود:
«سر خاک من چو بنشستید
شعر رفتم که رفتنم را بخواهنید
گرچه سوز دل مرا ای خلق
تا قیامت شما نمیدانید»
صبح جمعه 29 آبان 1394 این ترانه سرای معاصر در حالی تشییع شد که مردم حاضر در این مراسم بخشی از ترانههای ماندگار وی شامل 'رفتم که رفتم '، 'عجب صبری خدا دارد' و 'سنگ خارا' را زمزمه میکردند. دوستداران و خانوادهاش برای همین هم در تهران و هم در کرج، این شعر را به نامش خواندند.
اگر چه از مسئولان دولتی کسی برای این مراسم نیامده بود؛ اما از یارانش قدیمیاش خیلیها بودند از محمودی خوانساری گرفته تا پوری بنایی، جواد لشکری، جهانشاه برومند، سهیل محمودی، محمد سریر ، ... و جوانهایی که در این سالها حضور او را درک کردهاند و با شعرهایش زندگی کردند؛ هرچند بیماری تنگی نفس در این سالها مانع ادامهٔ فعالیتهای او شده بود و اصلاً اگر هم شعری میتوانست بگوید؛ مگر یاران گذشتهاش از «علی تجویدی» گرفته تا دیگر خوانندگان بودند که اشعار او را به همان جاودانگی بخوانند که آن زمان اجرا شد و حالا چون یادگاری گرانبها نزد ما به یادگار مانده است. حالا سه شنبهٔ همین هفته قرار است در مسجد جامع شهرک غرب، مراسمی برای یادبود او برگزار شود. از ساعت ۲ تا ۵ بعدازظهر.
اینجاست باید گفت که بیش از دوسال برای متولیان فرهنگی وقت کافی بود تا بتوانند به وصیت این بزرگمرد جامهی عمل بپوشانند،
او که سروده بود:
سوز دل مرا ای خلق
تا قیامت شما نمیدانید
یا در جای دیگر سروده که:
من نگویم، که بدرد دل من گوش کنید
بهتـــر آنست کــــه این قصه فراموش کنید
عـــاشــقان را بگــــذاریــــــد بنالنـــد هـمـــــه
مصلحت نیســــت، که این زمزمه خاموش کنید
بعــــد مـــن ســـوگ مگـــیرید، نیــــــرزد به خدا
بهر هر زرد رخی، خویش سیه پوش کنید...
سـخن ســــوختگـان طرح جنون میریزد
عاقلان، گـــفته عشاق فراموش کنید
غرورهای الکی را که برای بعضی هنرمندان به وجود میآورند؛ غرورهای باسمهای و روزنامهای و … والله اینها به ضرر هنرمند است و او را متوقف میکند.
هنرمند فکر میکند به آخر خط رسیده است، نباید مغرورش کرد تا تلاش کند و بهتر و والاتر شود.
هنرمند را اجتماع نباید تبلیغ کند، ولی نوازش کند. فرق میکند نوازش و رسیدگی و حرمت گذاشتن با بالا بردن و مغرور کردن. هنرمند باید روی شخصیت خود و هنرش متمرکز باشد و شخصیت خود را خُرد نکند که در فلان بزم ساز بزند و یا شعر بخواند و آواز بخواند.
بگذارند هنرمند مقامات خود را در جایی خرج کند که هم حرمت خودش به جا باشد و هم مملکتش و فرهنگش. به همین دلیل بنده نزدیک به بیست سال است که از جامعه پایم را عقب کشیدهام. بدون تعارف. همه چیز از هنرمندها میگیرند و چیزی اضافه نمیکنند».
اینها را «معینیکرمانشاهی» سالها قبل در رثای «حبیبالله بدیعی» نوشت. او عصر سهشنبه 26 آبانماه راس ساعت 5عصر در حالی که سالها به نظم کشیدن تاریخ ایران را متوقف کرده بود و پس از یک دورهی سخت بیماری در بیمارستانِ جم دار فانی را وداع گفت.
او چندی قبل همسر خود - همسری که معشوق ۶۰ساله خطابش میکرد – را از دست داد – اتفاقی که آن را بسیار سهمگین میدانست – و در عین حال مرگِ نوهی نوجوانش نیز سبب شد تا دچار بحران روحی و عاطفی شدیدی شود که در نهایت به کوچش انجامید، او اما همانطور زیست که روزگاری در مقدمهی دیوانش در سال 44 نوشت: دردمند و زحمت کشیده، چرا که اعتقاد داشت: «زحمت کشیدگان همیشه در آتش رنج دیگران میسوزند و شاعر واقعی نمونهی زندهای از این سوز و ساز است. دردهای روحی و سخنان غمآلود یک شاعر برجسته نمیتواند انفرادی و شخصی باشد. او در سایهی سعادت اجتماعی، سعادت فردی خود را میجوید.»
او از آخرین بازماندگان نسل طلایی ترانهسرایی بود. از نسل کسانی چون بیژن ترقی، رهی معیری، تورج نگهبان، نواب صفا و نمونههای معدود دیگری که گنیجینهای از ترانه را در موسیقی ایران خلق کردند که بعد از آنها هیچگاه تکرار نشده است.
زندگینامه استاد رحیم معینی کرمانشاهی
استاد «رحیم معینیکرمانشاهی» فرزند «کریمخان معینی» و نوهی «حسینخان معینالرعایا» در 15 بهمن 1301 در کرمانشاه به دنیا آمد، خودش در زندگینامهای که تالیف کرده، توضیحاتی از زندگی خانوادگیاش داده است. این که پدرش «سالار معظم» بوده و مدتی برای سرکوبی یاغیان کردستان با سپهبد امیراحمدی همکاری کرد و به واسطهی رفاقتی که با نصرتالدوله فیروز داشته، مدتی به حکومت فارس منصوب شده و و پس از فوت نصرتالدّوله برای همیشه از کارهای سیاسی کنارهگیری کرد و در گوشۀ انزوا به سر بُرد.
نیای معینیکرمانشاهی حسینخان معینالرّعایا مردی لایق و با سواد و مردمدار بود و ازنظر بخشش و کمکی که به مردم میکرد مورد توجه و احترام بود و نسبت به ائمۀاطهار( ع) اخلاص فراوان داشت و حسینیهای در کرمانشاه بنا کرد که اکنون هم به نام او مشهور است و در نهضت مشروطه و استبداد به دست مردی ناشناس به تحریک عدهای از مالکین کشته شد.
اما استاد رحیم معینیکرمانشاهی تحصیلات خود را در زادگاهش گذراند و از کودکی به هنر نقاشی، کتب ادبی و تاریخی علاقه داشت او از سال ۱۳۴۱ به کار نقاشی پرداخت و در این راه پیشرفت کرد و تابلوهایی هم به یادگار گذارد که ازجمله تابلو مسیح با کار سیاه قلم است و داستان اختر و منوچهر را در چهار تابلو به رشتهٔ نظم کشید و در آن حقایقی از اجتماع زمان را مجسم کرد.
آشنایی با نقاشی و فنون آن سبب شد که در خلق اشعار و ترانههایش گرایش به تصویرسازی داشته باشد و از همان زمان شعر نیز مینوشت که از آثار او مجموعهٔ شعرهای؛ «ای شمعها بسوزید»، «فطرت»، «دوره تاریخ ایران (منظوم)»، «خورشید شب»، «خواب نوشین» و «راز خلقت» میباشد که هر کدام از آنها بارها تجدید چاپ شدهاند.
استاد معینیکرمانشاهی قبلاً «عشقی» و بعداز مدتی «شوقی» و سپس «امید» و بالأخره «معینی» را برای تخلص برگزید.
وی شاعری توانا و خوش ذوق بود و ضمن سرودن شعر چندی به تصنیفسازی پرداخت و تصانیف او که توسط خوانندگان رادیو خوانده میشد از شهرت بسزایی برخوردار شد، اما محیط خشن آن روزگار با روحیهی حساس و شاعر پیشهی او قرابتی نداشت؛ برای همین خودش نوشته است: «به پیروی از انگشت شمار مردم این دیار کتابخوان شدم که اولین درد روحی را از همین جا احساس کردم. زهر کشندهی تنهایی نخست از داخل بستگانم به مذاقم چشانده شد. ابتدا به هنر نقاشی روی آوردم و در این فن به چیره دستی قابل توجهی رسیدم. وقتی با مخالفت شدید اطرافیانم روبرو شدم و به من گفتند که نقاشی عملی حرام است، ستون فقراتم به درد آمد. اعماق اندیشههایم فریاد کشید: اعتراض دارم. مدتها بود اعتراض داشتم به همه چیز و همه کس؛ معترض بودن با این گونه افکار، زیر بنای طرز تفکرم شد. آزادی و آزادگی را از هر روزنی جستجو می کردم...» همین روحیهی او بود که سالها بعد در کنار نقاشی و شاعری به روزنامهنگاری واداشتش و روزنامهی «سلحشوران غرب» را به طرفداری از دکتر مصدق و نهضت ملی شدن نفت منتشر کرد و از سال ١٣٢٧ فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد، در زمره طرفداران دکتر محمد مصدق درآمد، عضو جبهه ملی شد و فعالیت گستردهای را علیه حکومت مرکزی و جهانشاه صمصام بختیاری، استاندار کرمانشاه، آغاز کرد. در فاصله دوران نخست وزیری ساعد به همراه علی منصور به عنوان کارمند بانک سپه و روزنامهنگار به کار پرداخت و همچنان از حامیان ملی کردن صنعت نفت بود.
وی با انتشار روزنامه «سلحشوران غرب» در ۱۳۲۸هـ .ش و درج سرمقالههای تند در آن به مبارزات خود ادامه داد. در دوران نخست وزیری علی رزمآرا نیز نوشتن مقالات را در روزنامه «سلحشوران غرب» روزنامهای که البته در آن دوران عمرش چندان به درازا نکشید و توقیف شد و خودش نیز محکوم به اعدام شد؛ البته مدارک کافی برای اعدام او پیدا نشد و تنها به تبعید رفت.
با همهی اینها پس از ورودش به تهران، اندیشههای آزادیخواهانهی خود را در روزنامهی «باختر امروز» - با مدیر مسئولی دکتر فاطمی- و «شاهد» ادامه داد؛ از این رو، در دی ماه ١٣٢٩ دستگیر و در اول اسفند ماه همان سال به قلعه فلکالافلاک در خرمآباد تبعید شد، اما دو هفته بعد با واقعه قتل رزمآرا از تبعید رهایی یافت.
رحیم معینیکرمانشاهی که بر اثر فعالیتهای سیاسی و رفتن به زندان شغل خود را از دست داده بود، در سال ١٣٣٠ اولین شغل اداری خود را در تهران با دستور کتبی دکتر مصدق به عنوان خبرنگار پارلمانی آغاز کرد و همراه دکتر محمد مشیریان و محمد کشاورزیان به تهیه اخبار رادیویی مجلس پرداخت.
پس از چندی رییس دفتر خبرگزاری پارس و بعد رییس اخبار شبانه و فعالیتهای روزنامهنگارانهی او سرانجام به سردبیری خبرگزاری پارس – ایرنای کنونی- منجر شد و مدتی هم به جای رییس خبرگزاری پارس فعالیت کرد. چندی بعد بنا به تقاضای رییس رادیو به آن سازمان منتقل و به عنوان رییس دفتر بایگانی رادیو به کار پرداخت.
خودش در یکی از گفتوگوهایش دربارهی آن دوران گفته است: «بعداز توقیف روزنامهام، به تهران و به منزل داییام آمدم. وی مسئولیتی در رادیو داشت. یادم است که در روزتامه باختر به سردبیری و مدیر مسئولی دکتر حسین فاطمی، همکاری کردم. من مدتی با فاطمی در کاخ گلستان در معاونت نخستوزیری، همکاری داشتم. به من خیلی لطف داشت. یکبار من را پیش دکتر مصدق برد و مصدق وقتی با من آشنا شد، دستور داد در ادارهی انتشارات رادیو که زیرنظر نخستوزیری بود، همکاری کنم. ضمن این که من همزمان سالها خبرنگاری کردم، تا این که سردبیر خبرگزاری پارس شدم. به طور همزمان از سویی معاون رادیو شدم...».
معینیکرمانشاهی سالها عضو کمیسیون نمایش بود، ولی در سال ۱۳۴۶ از همکاری با آن سازمان سرباز زد. چندی بعد به عنوان دبیر کمیته شعر و ترانه منصوب شد که اعضای آن پژمان بختیاری، سیمین بهبهانی، نیره سعیدی، فریدون مشیری، ابراهیم صهبا، یدالله رویایی و بیژن جلالی بودند. رحیم معینیکرمانشاهی در سال ١٣٥٤ بازنشسته شد.
فعالیتها معینیکرمانشاهی در رادیو
«رحیم معینیکرمانشاهی» در رادیو به عنوان معاون اول فعالیت خود را آغاز کرد و از همان ابتدای کارش بسیاری از خوانندگانی که قطعات مبتذل میخواندند و بیشتر در کافهها فعالیت داشتند، اخراج و راه را برای تعدادی از چهرههای جدید و آن زمان جوان باز کرد. درهمین زمان، بسیاری از ترانهسرایان – که بعدها به عنوان نسل طلایی ترانهسرایی معرفی شدند- نیز فعالیت خود را در رادیو آغاز کردند. تا پیش از حضور او در رادیو، ارکسترها با نام رهبران یا خوانندگان نامگذاری شده بود؛ او اما بدون هیچ عنوانی ارکسترها را نامگذاری کرد- ارکسترهای شمارهی یک تا هشت-. او همچنین برای اولین بار، در رادیو اجرای ارکسترالِ بیکلام را باب کرد؛ اما مهمترین کاری که او در زمان حضورش در رادیو انجام داد،همانی است که خود هم به آن اشاره کرده است: »در رادیو فشار آوردم که دیگر تصنیف نگویند و ترانه بگویند. همین شد که عنوان ترانه رواج پیدا کرد.»با این وجود او برای هیچ کدام از ترانههایی که برای ارکسترهای رادیو مینوشت، پولی دریافت نکرد و اصلاً شرطش برای فعالیت همین بود.
«معینی کرمانشاهی» در سال 1352 از رادیو استعفا کرد و پس از آن دیگر هرگز ترانه نگفت. استعفای او در اعتراض به ضمیمهشدن رادیو به تلویزیون و استفاده از ترانهها و آهنگهای مبتذل بود.
ترانهسرایی
رحیم معینیکرمانشاهی به تنهایی به اندازهی دهها ترانهسرا اشعار ماندگار دارد: ازجمله این تصنیفهای خاطره انگیز و مشهور که سالهاست در لوح جان ما نقش بسته است؛ سنگ خارا، یاد کودکی، امید جانم ز سفر باز آمد، آشفته حالی و رفتم که رفتم به آهنگسازی (علی تجویدی)؛ راز خلقت به آهنگسازی( انوشیروان روحانی)؛ شد بهار، قایقران، نوای دل و تنهایی به آهنگسازی (جواد لشگری)؛ سرو و بید، شب زندهداری و طاووس به آهنگسازی (پرویز یاحقی)؛ برق و خرمن به آهنگسازی(همایون خرم)؛ بهار من گذشته شاید و بوی بهار به آهنگسازی(عماد رام)؛ از تو گذشتم، سنگ صبور، شعله سرکش به آهنگسازی (حبیبالله بدیعی) است و دهها تصنیف به یادماندنی دیگر که آهنگسازان به نام و برجسته ایران از آنها شاهکار هنری به وجود آوردند را میتوان نام برد. انسان، عجب صبری خدا دارد، من نگویم که به درد دل من گوش کنید... هم از دیگر ترانههای بسیار خاطره انگیز او است.
«معینی کرمانشاهی» درعمر هنری خویش، بیش از همه با «علی تجویدی» همکاری داشت و نخستین ترانهسرایی برای برنامهی «گلها» را روی آهنگی از استاد تجویدی به مطلع: «چه میشد رها بودم از همه قیدی» آغاز کرد و در نهایت 40 قطعه را با همکاری یکدیگر خلق کردند. در سالهای بعد «علیرضا افتخاری» تعدادی از این قطعات را بازخوانی کرد که با اقبال بسیار زیادی مواجه شد و همین ماجرا به کدورت میان این دو استاد انجامید.
«معینیکرمانشاهی» از این ماجرا که برای استفاده از اشعار از او اجازه نگرفتهاند، ناراحت و مکدر بود، هرچند که همان زمان تجویدی بیان کرد:«روزی به در خانهام آمدند که تجویدی آهنگهایت را میخواهیم دوباره نو کنیم و رفتند، تاکنون که میشنوم رفیق عزیزم معینی رنجشی گران حاصل کردهاند.» همایون خرم، یاحقی و بدیعی هم از دیگر آهنگسازانی بودند که او با آنان همکاری داشت.
ویژگیهای ترانهسرایی از زبان معینیکرمانشاهی
معینیکرمانشاهی بر این اعتقاد بود که ترانهسرا در مسیر حرکت صحیح این فن در درجه اول، باید شاعر به معنای وسیع کلمه باشد؛ با اصول جملهبندی، ترکیبات و نوآوریها، اشارات و کنایات شعری و تمثیلهای زیرکانه برای رساندن پیام شاعرانه، آشنا باشد. برای بیان آهنگ باید با طبعی پُربار، قادر به استخدام کلمات ظریف بوده تا با قدرت خلاقه شعر و بازگو کردن مفاهیم موسیقی به کج راهی کشیده نشود. باید احوال آهنگها را در مقامات مختلف باهوش شاعرانه بشناسد و برای هر حالتی از آهنگ، مفاهیم مناسب در قالب کلمات بیان کند. تداوم مطلب را از ابتدای آهنگ تا انتها رعایت کند، تا گوش شنونده در شنیدن فرازها آشفته نشود. تلفیق بسیار دقیق حالات گوناگون آهنگها با معانی کلمات در حالات کلامی مانند: سئوال، گریز، حاشا، پرخاش، گلایه، نارضایتی، تمنا، شیفتگی و امثال این احوال، در جوهر کلمات، ضرورت کامل و حتمی دارند. نباید به دلخواه و تنها از روی تطبیق با سیلاب، هر کلمه را روی هر فراز آهنگ گذاشت که کاری عبث و بیهوده است. انتخاب موضوع از شروط ریشهای در ترانهسرایی است. آهنگ از سازمان به هم پیوستهای شکل گرفته که اساتید موسیقی ایرانی به آن توجهی خاص دارند. سزاوار نیست ترانه سرا این سازمان را به هم ریزد و با کلمات و جملات نامتجانس، خط فکری آهنگ را مشوش کند. این کار مشکلترین مرحله ترانهسازی است. ترانه سرا باید بداند که در ساختن هر اثر، با کیفیت تداوم یافته آهنگ شریک است. «آهنگ ـ ترانه»، اثری شخصی و جداگانه نیست. اثری مشترک است.
فیلمنامهنویسی:
همچنین رحیم معینیکرمانشاهی با همکاری محمد زریندست و کریم فکور، با اقتباس از رمان برادران کارامازوف نوشته فئودور داستایوفسکی، فیلمنامه «وسوسه شیطان» را به نگارش درآورد.
دیگران دربارهاش چه گفتهاند: ترانهسرایی توانمند و با تجربه
« پروفسور میرجلالالدین کزازی» -محقق و ادیب استاد زبان و ادبیات دانشگاه تهران- : این عزیز و بزرگوار علاوه برترانهسرایی در سرودن حماسه تاریخی نظیر ندارد و خوشبختانه شاهد هستیم که واپسین حماسه تاریخی را ایشان سروده است، حماسهای که سرگذشت تاریخ معاصر از آغاز تاکنون را در بر دارد و خوشبختانه ده جلد از این حماسه تاکنون به چاپ رسیده است.
«شهرام ناظری» - خواننده و شوالیه موسیقی ایران-: حرف زدن ازاستاد معینی کرمانشاهی سخت است. بیش از نیمقرن است که با ترانههای ماندگارمعینی کرمانشاهی آشنا هستیم و تکتک آنها در دل و قلب مردم جا دارد.
«محمدعلی چاوشی» - مدیر استودیو بل و موسسهی هنری مشکات-: معینی کرمانشاهی در ترانههایش برای اولین بار در 50 سال قبل، داستانک نوشت. در تمامی ترانههای معینیکرمانشاهی از صفا و وفا وصداقت ونیکی و.... تمجید شده و مضمون ترانهها توجه به خدا و رو به آسمان دارد.
اکبر گلپایگانی خواننده پیشکسوت نخستین دیدار من با استاد معینی کرمانشاهی درمنزل مرتضی خان محجوبی «پیانیست گلها» به همراه رهی معیری، علی تجویدی و حسین تهرانی بود. آن زمان سن کمی داشتم. بعد از آن در برنامه گلهای رنگارنگ، کارهای بسیار و ماندگاری ساختیم. خاطرم هست سال 1347 معینی کرمانشاهی ترانه بسیار زیبایی را باعنوان «ای ساقی ای ساقی پیاله پر کن/ دریای روحم را ز ناله پر کن» به آهنگسازی زنده یاد همایون خرم ساخت که آن زمان سر و صدای زیادی کرد. این کار به قدری زیبا و اثر گذار بود که با شنیدن آن، همه گریه میکردند.معینی کرمانشاهی همچنین یک کار بسیار زیبای دیگر با نام «مرغ شباهنگ» به آهنگسازی اسدالله ملک و با صدای محمود محمودی خوانساری ساخته است که خواننده و آهنگساز را تحتالشعاع خود قرار داد. زنده یاد رحیم معینی کرمانشاهی شاعری توانا، با تجربه و با سواد بود و بسیار خوب شعر میگفت. اوایل انقلاب دوستان با معینیکرمانشاهی شوخی میکردند و میگفتند باید نام فامیلیات را تغییر بدهی اما او تعصب خاصی به این نام داشت، تا جایی که شنیدم وصیت کرده در کرمانشاه به خاک سپرده شود.
سالار عقیلی خواننده موسیقی نیز گفته که استاد رحیم معینی کرمانشاهی یکی از گنجینهها و مفاخر موسیقی ایران بود و همچنان هم خواهد بود؛ این که میگویم همچنان به این دلیل است که مرگ یک هنرمند نمیتواند جامعه را نسبت به او فراموشکار کند چرا که آثار او همواره در جامعه زنده خواهند بود. اشعار بسیار وزین، زیبا و مصور ایشان با تصانیف عجین بود و برای مخاطب تصویرسازی میکرد. من نیز افتخار داشتم در سالهای اخیر شعر «ساغرم شکست ای ساقی» ایشان را بازخوانی کنم که بر خود میبالم.
گیـــــــاه سـوختــه
مرا که هیچ در این شهر همزبانی نیست
چه غم اگر که زغمخانهام نشانی نیست
در قفس مگشایید و باغ منمایید
برای مرغ سخنگوی آشیانی نیست
گیاه سوختهای در میان صحرایم
کجاست ابر کرامت، که باغبانی نیست
نهاده دل بکف و در پی خریدارم
سپارمش به تو ای غم، که دلستانی نیست
بگو به کودک و دیوانه که قدر خود دانید
که از جهان شما خوبتر جهانی نیست
بزیر سایه عزلت بخواب و بام مراد
ندیده گیر، که دستی و نردبانی نیست
کنون که زندهام ایدوست، قدر من بشناس
که چند روزهی عمر اینقدر زمانی نیست
پیمبری، دگر ای خلق، بر نمیخیزد
که نور عشق، به پیشانی شبانی نیست
معینیکرمانشاهی
نــــــدارم چشــــــم من، تاب نگــــاه صحـــنه سازیهــــا
من یکـرنگ بیزارم، از این نیـــرنگ بازیها
زرنگـــی، نارفیقــــــا! نیست این، چون باز شد دستت
رفیقــان را زپا افکـــندن و گـــردن فرازیها
تو چون کرکس، به مشتی استخوان دلبستگی داری
بنــــازم هــــمت والای بـاز و بینیازیها
به میـــــدانی کـــــه مـیبنـــدد پای شهســـــواران را
تو طفل هرزه پو، باید کنی این ترکتازیها
تو ظاهــــرساز و من حقگـــو، ندارد غیــر از این حاصل
من و از کس بریدنها، تو و ناکس نوازیها
رحیم معینی کرمانشاهی
قلم در دست من میلرزد از تاب سخن امشب
سر اندیشه پردازی نمیآید زمن امشب
مرا دیوانه باید گفت ،با این گریهی سنگین
بحالم شمع میخندد، بحال سوختن امشب
ردایم عشق وکفشم صبر و راهم بیسرانجامی
ندانم چون بیارامم درون پیرهن امشب
چنان بریان شدم، بر آتش آشفته بختیها
که هردم همچو نی دارم، نوایی دلشکن امشب
غم از من گریه از من، نالهی آوارگی از من
تو هم ای مرغ شب بیدار شو، بانگی بزن امشب
هوا تاریکتر از شب ز آه بینوایان شد
افق رنگین کمان بندد ز اشک مرد وزن امشب