راز زندگی‌ محمدعلی کشاورز

|
۱۳۹۴/۱۰/۱۴
|
۰۴:۰۲:۰۹
| کد خبر: ۳۵۶۸۷۱
راز زندگی‌ محمدعلی کشاورز
محمدعلی کشاورز در گفت‌وگو با «زندگی مثبت» از روحیه داشتن در زندگی می‌گوید.

به گزارش گروه خبر خبرگزاری برنا، محمدعلی کشاورز یکی از همان چهره‌های دوست‌داشتنی است که نیازی به معرفی ندارد. نقش‌آفرینی‌های ماندگار او در شخصیت‌های فیلم و سریال‌های تاریخی مثل «هزاردستان»، «مادر»، «پدرسالار» و... آنقدر برای مخاطب خاطره‌انگیز و شیرین است که همچنان هم او را با نام پدرسالار می‌شناسند. استاد کشاورز چند سالی است به‌دلیل بیماری‌شان کمتر بازی می‌کنند، اما هنوز هم روحیه مثبت و سرزندگی را همراه خود دارند و علاقه‌مندند به تئاتر برگردند. 

untitled

استاد کشاورز! شما همیشه روحیه خوبی دارید و سرحال هستید؛ رمز این سرحالی چیست؟

نظر لطف شماست که می‌گویید من هنوز هم سرحال هستم. به هر الان سن و سالی از من گذشته و شاید دیگر روحیه سال‌های جوانی و حتی چند سال پیش را هم نداشته باشم، اما فکر می‌کنم خود حس زندگی کردن و سالم زندگی کردن روحیه هر فردی را تحت تاثیر قرار می‌دهد. کنار این مورد، تغذیه درست و ورزش هم در این موضوع به نظرم خیلی مهم است. بعد از سال‌ها زندگی و تجربه در عرصه‌های مختلف به این نتیجه رسیده‌ام که باید زندگی را دوست داشت و از لحظه‌لحظه آن لذت برد. البته من در زندگی خودم سعی کردم رعایت خیلی موارد از جمله همان‌هایی که برایتان گفتم را بکنم. 

پس شما معتقدید نوع نگاه افراد به زندگی باعث بالا رفتن روحیه‌شان می‌شود؟

طبیعتا خیلی زیاد. نوع نگاه هر کس به زندگی شیوه زندگی او را شکل می‌دهد و همین موضوع باعث می‌شود او روحیه خوب یا خدای ناکرده بدی داشته باشد. من همیشه سعی کرده‌ام در زندگی قدر نعمت‌هایی که داشتم را بدانم. قدرشناسی از خیلی نعمت‌های زندگی که در راس همه آنها به اعتقاد من سلامت است، می‌تواند انگیزه زندگی کردن را در هر فردی بالا ببرد و تفکر آنها را به زندگی تغییر دهد و به سمت مثبت شدن هدایت کند.

این شیوه زندگی در مورد خودتان چقدر تاثیرگذار بوده و چقدر سعی کردید در طول زندگی‌تان به آن پایبند باشید؟

نمی‌خواهم از خودم تعریف کنم اما سعی کردم همیشه به حرف‌هایی که به آنها معتقدم و می‌زنم پایبند باشم و آنها را در زندگی‌ام جاری کنم. وقتی من به این قضیه معتقدم طبیعی است که بر زندگی خودم هم تاثیرگذار بوده. من واقعا خدا را شکر می‌کنم که در این سرزمین به دنیا آمده و زندگی کرده‌ام. در مملکتی که هر گوشه و کنارش یادآور فرهنگ غنی این سرزمین است. داشتن هم‌میهنان شریف و آنهایی که واقعا از زندگی کردن کنار آنها می‌شود همیشه لذت برد. من در اصفهان به دنیا آمده‌ام و مردم هنردوست و هنرمند اصفهان در روحیه من تاثیر زیادی گذاشتند. بعدها که بزرگ‌تر شدم و به مدرسه رفتم از معلمانم هم خیلی چیزها یاد گرفتم. 

استاد! همیشه می‌گویند روح هنرمندان لطیف است. فعالیت‌های شما در عرصه هنر بازیگری چقدر در زندگی شخصی‌تان تاثیر مثبت داشته؟

من یاد گرفتم اگر می‌خواهم سراغ فرهنگ و هنر بروم و کار هنری بکنم باید کل این سرزمین از شمال تا جنوب شرق و غرب‌اش را بشناسم و با آداب و رسوم و جای‌جای این مملکت آشنا شوم. من یاد گرفتم باید این اشراف و معلومات را داشته باشم تا بتوانم در کارم مسلط‌تر باشم. قطعا آشنایی با چنین آموزه‌های ارزشمندی انسان را به زندگی بهتر و باکیفیت‌تر زندگی کردن ترغیب می‌کند و شوق زندگی را در هر فردی بیشتر می‌کند. من هم از این قاعده مستثنی نبودم و وقتی شوق زندگی در خودم بیشتر به وجود آمد، نگاهم به زندگی مثبت‌تر شد. 

بازیگری شغل بی‌حاشیه‌ای نیست و اتفاقا بالا و پایین‌های بسیاری دارد. در سال‌هایی که فعالیت بیشتری داشتید برایتان پیش آمده بود که در مقاطعی دچار این ناراحتی‌ها شوید؟ چطور آنها را کنترل می‌کردید؟

این حرفی که شما می‌گویید درست است، اما راستش تنش در کار من به آن شکل به وجود نیامد. شاید به‌دلیل اوضاع قدیم و جدید بود که همه چیز خیلی با هم تفاوت داشت. من شانس بزرگ دیگری داشتم و آن همکاری‌ام با آدم‌های درست بود. من همیشه با آدم‌هایی کار کردم که همگی انسان بودند و علم و دانش زیادی داشتند. سر کار هم زیاد پیش می‌آمد که سر مسائل مختلف بحث و گفت‌وگو کنیم ولی هیچ وقت بحث‌هایمان به معنای تنش نبود. 

استاد کشاورز! از این روزهایتان برایمان بگویید؛ بیشتر روزتان را صرف چه کارهایی می‌کنید؟

این روزها که بیشتر در خانه هستم و برای دوران نقاهتم استراحت می‌کنم چون کمی راه رفتن برایم دشوار شده و سعی می‌کنم کمتر حرکت کنم، از خانه بیرون نمی‌آیم ولی وقتی در خانه هستم، بیشتر وقتم را صرف مطالعه می‌کنم. من از قدیم هم مطالعه را خیلی دوست داشتم و الان هم علاقه دارم. به نظرم واقعا باید برای کتاب و کتابخوانی قدم‌های جدی‌تری برداشت. مطالعه یعنی افزایش آگاهی و این مساله خیلی مهم است اما فکر می‌کنم با اینکه این موضوع خیلی مهم است، آن‌طور که باید و شاید به آن بها داده نمی‌شود. البته این را هم بگویم که من به غیر از مطالعه، وقت‌هایی که خانه هستم به دیدار اقوام و دوستان هم می‌روم. آنها هم به من سر می‌زنند و خلاصه دیدار تازه می‌کنیم. از همین دیدارها و رفت و آمدها هم آدم انرژی و روحیه می‌گیرد و چه خوب است بودن‌هایی که حال آدم را خوب می‌کنند. 

اگر اشتباه نکنم دخترتان سال‌هاست در ایران زندگی نمی‌کنند و کنار شما نیستند. دوری فرزند سخت نیست؟

دختر من که تنها فرزند و زندگی من است، سال‌هاست در اروپا زندگی می‌کند. او درس هنر خوانده و همان‌جا هم زندگی می‌کند. طبیعی است که دوری از عزیزان برای انسان خیلی سخت است و برای من هم همین‌طور، اما به هر حال آدم‌ها برای انتخاب مسیر زندگی و محل زندگی‌شان آزاد هستند. دختر من هم زندگی خودش را دارد و خدا را شکر که در زندگی و کارش موفق است. همین برای من مایه دلگرمی و خوشحالی است. 

شما هیج وقت دوست نداشتید از ایران بروید و کنار دخترتان زندگی کنید؟

افتخار زندگی من ایرانی بودنم است و این افتخار سرچشمه خوشبختی‌ام. پس چرا باید از ایران بروم؟

به خاطر هنر ماندید یا کشورتان را دوست دارید؟

در جواب این سوالتان اجازه بدهید یک مثال برایتان بزنم. من بعد از دانشکده هنرهای دراماتیک یک دوره کارگردانی هم در انگلیس دیدم. قبل از این موضوع ما در ایران با مرحوم آنتونی کوئین هم‌بازی بودیم و فیلمی کار کردیم به اسم «کاروان‌ها». من از همان دوران جوانی هر نقشی را که می‌گرفتم و قرار بود بازی‌اش کنم، آنقدر در موردش مطالعه و روی آن کار می‌کردم تا کاملا به آن مسلط شوم. در این فیلم هم طبق روال همین کار را کردم. بعدها که این فیلم ساخته شد، در‌ هالیوود و کشورهای دیگر به نمایش درآمد و بسیار مورد توجه قرار گرفت. یک سال بعد از اینکه آن فیلم نمایش داده شد من به انگلیس رفتم و آنتونی کوئین را اتفاقی در خیابان دیدم. بعد از کلی خوش و بش، به من گفت: «در انگلیس کلی در مورد تو مطلب و مقاله نوشتند و عکست را هم خیلی از روزنامه‌ها و مجله‌های مربوط به فیلم چاپ کرده‌اند. او به من گفت تو نظر بسیاری از اهالی حرفه‌ای سینما و حتی منتقدان را هم به خودت جلب کرده‌ای.» بعد از همه این تعریف و تمجیدها به من گفت: «خانه من بزرگ است. تو پیش من بیا تا با هم زندگی کنیم و چند کار خوب سینما و تئاتر هم با همکاری هم انجام می‌دهیم.» من در جواب به او گفتم: «من اگر تلاشی می‌کنم برای فرهنگ و هنر سرزمین خودم است. من اگر بخواهم ایران را ترک کنم یک انسان بی‌هویت می‌شوم.» بعد برای آنتونی کوئین از مملکتم گفتم؛ از فرهنگ غنی‌ای که کشور ما دارد، از ادبیات کهن و شعرهای غنی‌مان. برای او کلی توضیح دادم و گفتم: «مطمئن باش اگر روزی مجبور شوم از مملکت خودم بروم، دیگر هیچ میلی به فعالیت هنری هم نخواهم داشت. من واقعا عاشقانه ایران و مردم سرزمینم را دوست دارم و بدون اغراق می‌گویم هویت من مملکت و مردم شریف مملکت‌ام هستند.» 

اگر شرایط جسمانی‌تان بهتر شود الان هم دوست دارید بازی کنید؟ کارهایی را دوست دارید که تمایل به حضور در آنها داشته باشید؟

راستش در حال حاضر هم گهگاهی پیشنهادهایی می‌شود و فیلمنامه‌ها را برایم می‌فرستند، سناریوها را هم می‌خوانم اما واقعیت این است که هیچ کدام از کارها نمی‌توانند از نظر قصه جذبم کنند، اما اگر سلامت کاملم را به‌دست بیاورم و به امید خدا بهبود کامل حاصل شود، خیلی دوست دارم یک بار دیگر به خانه خودم یعنی تئاتر برگردم. من هنوز هم تئاتر را عاشقانه دوست دارم و امیدوارم به این هنر بیشتر از اینها بها داده شود . 

نظر شما