گفتگوی برنا با فرزند اولین شهید خراسانی دفاع مقدس؛

دفاع از کیان ایران تا پای جان

|
۱۳۹۴/۱۱/۳۰
|
۲۰:۲۶:۴۷
| کد خبر: ۳۷۵۳۴۳
دفاع از کیان ایران تا پای جان
خراسان رضوی یکی از استان های مهم کشور در 8سال دفاع مقدس بود. این استان با دلاوری فرماندهانی بی نظیر همچون شهید کاوه و شهید صیادشیرازی و غیور مردان دلیر دیگر توانست در مقابله ایران با عراق نقش مهمی ایفا کند و بعد از تهران و اصفهان با 16هزارو407شهید در جایگاه سوم بالاترین تقدیم کنندگان شهدای هشت سال دفاع مقدس قرار گیرد.

اما در این میان همیشه یک نفر پیشگام دیگران است؛یک نفر هست که نخستین لبیک را به دفاع از کشور می گوید و می شود اولین شهید!شاید برای بسیاری از ما خراسانی ها جالب باشد که بدانیم نخستین شهید از این 16هزارنفر کیست و چگونه به شهادت رسیده است؟

شهید حاج علی خبیری نه تنها نخستین شهید استان است بلکه اولین شهید کشور در حوزه حمل و نقل می باشد که خداوند توفیق شهادت را در روز چهارم جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به وی اعطا می کند و این افتخاری است که نصیب هرکسی نمی شود.

در همین زمینه با محمودخبیری فرزند دوم شهید گفتگویی داریم که خواندنش خالی از لطف نیست.

برای خوانندگان ما توضیح دهید شهید از نظر ویژگی های اخلاقی چگونه بودند؟

شهید خبیری از نظر مذهبی بسیار معتقد و مقید بود.او در سال 53به حج واجب مشرف شد درحالی که کمتر کسی در آن زمان به حج واجب می رفت.یادم می اید که ایشان هیچوقت بدون قرآن از خانه بیرون نرفت.سوار ماشین که می شد ابتدا چندخطی قرآن قرائت می کرد  بعد ماشین را روشن می نمود.زمانی که به مشهد می آمد در ابتدای ورودی مشهد پارکینگی بود که برای من کلی خاطره دارد؛پدرم ماشین را در آنجا متوقف می کرد زیارت امام رضا(ع) را می خواند و بعد از ان وارد شهر می شد و به جرات و گواهی سایر همکارانش می تونم بگویم در آن زمان کمتر رانندگانی این قدر مقید و مذهبی بودند.

ایشان چگونه شهید شدند؟

وقتی شهید خبیری همراه برادرم از مشهد به مقصد خوزستان راه افتاد هنوز جنگ شروع نشده بود او 28شهریور 59از مشهد حرکت کرد و 31شهریور به اهواز رسید و در بدو ورودشان اعلام جنگ شد و اعلان کردند که کامیون دارها مهمات به خرمشهر ببرند  و تنها دو کامیون این دعوت را لبیک گفتند و حاضر شدند به خرمشهر برای ارسال مهمات بروند و یکی از انها پدرم بود؛پدرم مهمات را به خرمشهر رساند و خالی کرد و در راه بازگشت یعنی 2مهر59که روز سوم جنگ بود در پادگان حمید اسیر شد و پس از یک روز اسارت و شکنجه های سنگین در برابر چشمان فرزندش با رگبار گلوله در سن 47سالگی به شهادت رسید و فردای آن روز با بمباران پادگان توسط ایران،برادرم از این غفلت استفاده کرد و جسد شهید را از آنجا خارج نمود و به ناچار در گلزار شهدای اهواز دفن کرد.

وقتی برادرتان خبر شهادت ایشان را به خانواده داد چه احساسی داشتید؟

من آن زمان 14ساله بودم .همگی شوکه شدیم.پدرم برای جنگ نرفته بود چون وقتی حرکت کرد اصلا جنگی درکار نبود.شهدای دیگر با هدف جنگ و دفاع از کشور از خانه و کاشانه خود می رفتند و خانواده انها امادگی شنیدن هرخبری را داشتند اما پدرمن برای کار رفته بود و خبرشهادتش را برایمان آوردند.

ازینکه فرزند نخستین شهید استان هستید چه احساسی دارید؟

ازنظر اجتماعی و کسب مزایا هیچ گاه به دنبال این مساله نبودم اما از نظر معنوی خوشحالم که پدرم این گونه از دنیا رفت. او به اقتضای شغلش همواره در معرض خطر تصادف بود، یا شاید ممکن بود در بستر بیماری از دنیا برود ولی توفیق شهادت را در همان روزهای اول جنگ پیدا کرد و در برابر دوراهی حفظ جان خود و حفاظت از کشور راه درست را انتخاب نمود و ما فرزندانش نیز راه پدرمان ا ادامه دادیم و در جبهه حضور پیدا کردیم.

 

 

نظر شما