تصویب طرح تمدید تحریمهای ۱۰ ساله ایران با ۹۹ رای مثبت و بدون رای منفی در سنا، در این سو و آن سو دارای منشأها و بازتابهای مشابهی است. در یک سو، اکثریت نمایندگان سنا بر اعمال فشار بر ایران از طریق تحریم ها تأکید دارند. در این سو نیز طیفی از نیروها و جریان های سیاسی کشور، که از ابتدا برجام را شکست خورده تلقی می کردند، با این اتفاق بر شکست قطعی برجام تأکید دارند و خواهان برخوردهای تقابلی با امریکا و بازگشت به وضعیت پیش از برجام هستند.
اما در همان سو و این سو، یک دوپارگی مشهودی به چشم میخورد. بطوریکه در مقابل دوطیف یادشده، دولتمردان دو دولت امریکایی و ایرانی که در جریان مذاکرات هسته ای تا امضای توافق برجام پایمردی کردهاند، اکنون نگران بربادرفتن نتیجه تلاشهای چندماهه برای اجماع بر سر اصول برجام هستند تا مگر طفره رفتن برخی جوانب موثر در مقطعی از تاریخ بتواند دو سر قطب تضاد و مخالفت را به نقطه درگیری و تنازع برگرداند.
بنابراین، در هر دو سو عدهای موافق اجرای برجام و عدهای نیز مخالف آن هستند. گویی که برجام موفق و یا شسکست خورده است که سرنوشت سیاسی آنها را تعیین میکند. برجام موفق برای افراطیهای امریکایی همان اندازه نگرانکننده است که بخشی از سیاسیون در داخل ایران به دشواری مسیرشان از رقابتها تا پیروزی در فردای انتخابات ریاست جمهوری در 29 اردیبهشت ماه 1396 میاندیشند. برجام شکستخورده نیز به همان اندازه خیال اسرائیل(باتوجه به اظهارات اخیر ناتانیاهو در مصاحبه با شبکه خبری سی بی اس) از ابهام امنیتی در منطقه و تضعیف خط مقاومت را راحت می سازد که مخالفان افراطی برجام از ابهام سیاسی در افکار عمومی و تخطئه مهمترین دستاورد دولت یازدهم آسودهخاطر میشوند.
به هرحال، این رویداد مهم دارای دو جنبه بسیار مهم سیاسی و حقوقی است که هرکدام باید در کمال دقت بررسی و تبیین شود. در حالیکه به نظر میرسد اصول نقد و بویژه اصل انصاف در ارزیابیهایی که ارائه میشود، رعایت نمیشود.
اولین اصل این است که هر رویدادی در شرایط تاریخی خاص خود ارزیابی شود. اقدام سنای امریکا در تصویب طرح مجلس نمایندگان قاعدتاً نبایستی دستاویز به زیرسوال بردن تلاشهای علمی و حرفهای دستگاه دیپلماسی کشور بخصوص زحمات طاقتفرسای دکتر ظریف و همکارانشان از جمله دکتر عراقچی در تیم مذاکرات هستهای شود. چراکه از منظر کارشناسانه به راحتی می توان گفت که این تلاشها و اقدامات برای به ثمر رسیدن برجام در چه شرایطی و با چه بهایی صورت گرفت و اگر نتیجه نمیداد، در آن شرایط چه اتفاقاتی در انتظار میبود؟
مقایسه ابعاد، دامنه و شدت تأثیر تحریمهای لغوشده از سوی شورای امنیت که براساس برجام صورت گرفت، با تحریمهای اعمالی امریکا به واسطه قانون ایسا (ISA) که اساساً ارتباطی با پرونده هستهای ایران ندارد، ارزیابی منصفانه را قرین به دقت و صحت میسازد.
در ادبیات حقوقی، اساساً میان دو اصطلاح نقض یا مغایرت تفاوت ظریف وجود دارد. لذا آنچه بتواند مغایرت با برجام تلقی شود، الزاماً نقض برجام تلقی نخواهد شد.
باید توجه داشت که طرف امریکایی با عدم امضای آن به نوعی در قبال این مصوبه مخالفت کرده اما توان وتو نداشته است. چه رئیس جمهور امریکا نمیتواند قانونی را که بیش از ۶۷ درصد رای اعضای مجلسین آمریکا را داشته، وتو کند و اگر وتو کند، کاملاً بی اثر است و اگر دوباره در مجلس موفق به کسب دو سوم آرا شود، بطور خودکار تبدیل به قانون شده و نیازی به امضای رئیس جمهور نیست. از این نظر، اقدام اوباما در واقع توجیهپذیر بوده است.
با فرض اینکه، طرف امریکایی در تعهد خود به برجام دچار بدعهدی یا نقض شده، باید توجه داشت که برجام توافقی با طرفیت جمهوری اسلامی ایران و کشورهای گروه 1+5 (چین، فرانسه، آلمان، روسیه، انگلستان وآمریکا با نماینده عالی اتحادیه اروپا در امور خارجی و سیاست های امنیتی) بوده است و در صورتیکه در انجام تعهدات یکی از طرفهای هفتگانه توافق مغایرتی پیش آید، یک هفتم توافق با اشکال و خلل مواجه شده و هنوز شش هفتم توافق و معادله بر سر تعهدات خود هستند. در این صورت باید گفت توافق برجام حداکثر به توافق با کشورهای 1 ± 5 تبدیل شده است.
برخی قضاوتها در خصوص عمق فاجعهای که تحت عنوان «نقض صریح برجام» از آن یاد می شود، به حدی تعجببرانگیز است که گویی ارزش پوچ تحریمها در مقطعی از زمان که کاغذپاره عنوان میشد، به کلی از یاد رفته و اکنون تحریمها دارای تأثیر و به کاغذ با ارزشی تبدیل شده است.
هدف قانون ایسا (ISA) در اصل محروم کردن ایران و لیبی از کسب درآمد لازم برای کمک به تروریسم بینالمللی و توسعه صنایع نظامیشان بوده که البته در سال 2006 لیبی از این قانون حذف شد و فقط ایران در ذیل این قانون قرارگرفت. اینکه چرا لیبی با تکیه بر ظرفیت دیپلماتیک توانست از ذیل این قانون خارج شود در حالیکه این احتمال در خصوص ایران منتفی شده، نیازمند پاسخ و تحلیل دیگری است. اما باید توجه داشت که بر اساس بندی در متن قانون ایسا (ویرایش 2011)، مفاد این قانون نهایتا تا 31 دسامبر 2016 ( 11 دی 1395) موثر بود و بعد از این تاریخ باید مفاد آن متوقف و عمر آن به پایان می رسید. حال پرسش این است که چرا امریکاییها، منتظر دسامبر نشده و برخلاف عرف جاری که 5 ساله تمدید میشد، این بار ده ساله تمدید شده است. احتمالاً بتوان گفت که بارزترین پیام اقدام امریکاییها این بوده است که روند اعتمادسازی میان طرفین همچنان با خلل مواجه است و این در ادبیات روابط بینالملل واجد مفهوم است.
در دیباچه برجام تصریح شده است که :
- از منظر گروه 1+5 ، اجرای این برجام به تدریج به آنها اجازه خواهد داد در مورد ماهیت منحصرا صلح آمیز برنامه ایران اعتماد بدست آورند.
- برجام منجر به لغو جامع همه تحریم های شورای امنیت سازمان ملل متحد و همچنین تحریم های چندجانبه و ملی مرتبط با برنامه هستهای ایران میشود و اقداماتی را برای دسترسی به تجارت، فناوری، تامین مالی وانرژی را شامل می شود.
از سوی دیگر، در بند 23 برجام ایالات متحده متعهد شده است پس از هشت سال از روز تصویب برجام یا جمعبندی کلیتر آژانس مبنی بر صلحآمیز بودن همه مواد هستهای در ایران (هر کدام که زودتر بود)، به دنبال عملی تقنینی مقتضی برای لغو یا اصلاح برای ترتیب اثر دادن به لغو تحریمهای مصرح در ضمیمه 2 در زمینه تملک کالاها و خدمات مرتبط با هستهای برای فعالیتهای منظور شده در برجام خواهد بود.
بنابراین، آنچه از این مواد و مفاد آن برمیآید، روح برجام متضمن تعهد اطراف توافق بخصوص آمریکا برای اعتماد تدریجی از اقدامات و برنامه صلحآمیز ایران است که نبایستی با یک اتفاق خارج از اراده مذاکرهکنندگان کاملاً برباد رفته تلقی شود. از این دیدگاه، هنوز فرصت برای ایفای نقش امریکاییها وجود دارد و نباید این فرصت را از نقشآفرینان امریکایی گرفت.
به هرحال، اکنون سه سوال مهم پیش روی تحلیلگر روابط بین الملل قرار دارد: الف) اینکه آیا امریکاییها واقعاً روند پایان دادن به برجام را سازماندهی میکنند؟ ب) آیا میراث تعامل اوباما با ایران در دوره ترامپ کاملاً به تاراج خواهد رفت؟ ج) و اینکه آیا منافع اروپا و ایران در تعامل مبتنی بر توافق برجام تحتالشعاع نگاه و رفتار افراطی امریکاییها قرار خواهد گرفت؟ تنها با پاسخ منصفانه و واقعی به این پرسشهای اساسی است که میتوان به تعیین درست و سامان دقیق نوع و شدت رفتارهای متقابل ایران امیدوار بود.
و پرسش دیگر اینکه با پذیرش این فرضیه که امریکا عملاً از پشت میز مذاکره به عقب خزیده و جای خود را به اروپاییها داده و عملاً «پراکسی اروپا» را پذیرفته باشد، آیا این منطق در دوره ریاست جمهوری ترامپ پاسخگو خواهد بود؟ به عبارت دیگر، اگر اروپا به عنوان میانجی اقتصادی در تعاملات تجاری ایران و امریکا قرار بگیرد، شخصیت تجارتپیشه و ذهنیت سوداگرانه ترامپ تا چه حد پذیرای این منطق خواهد بود؟
در نهایت نباید فراموش کرد که نیاز امریکاییها به ایران در معادلات منطقه به عنوان بازیگر موثر در خط مقاومت و جبهه مبارزه با تروریسم منطقهای در عراق و سوریه، در توازن قدرت منطقهای قابل انکار نیست و اگر این امکان از طرفین سلب شود و مسیری جز راه حل دیپلماتیک تعقیب شود، بنبست چالشهای منطقهای با ورود و مداخله نیروهای ثالث در منطقه از جمله اسرائیل و عربستان گره خواهد خورد.
و این تذکر جدی که هرگونه بنبست در اجرای برجام، احتمال بازگشت راهبردهای امریکایی به منطق تغییر رژیم(Regime Change) را در اختیار ترامپ و همفکرانش خواهد گذاشت تا بار دیگر اعمال فشار به ایران از طریق اهرمهای حقوق بشر و دموکراسی را پیش کشند. با این تحلیل، آیا عدم مراقبت از بیان دیدگاهها و بروز رفتارها در شرایطی که به زمان انتخابات ریاست جمهوری نزدیک شده و پیروزیهایی که این روزها در سوریه و عراق در مبارزه با تروریستها محققشده، به منزله قرارگرفتن در آستانه تحریک برای بازگشت به نقطه تنازع نخواهد بود؟