به گزارش خبرنگار حوادث خبرگزاری برنا، وقتی وارد منطقه حفاظت شده عملیات پلاسکو شدم، گویی شهر را به دو نیمه کرده بودند زیرا این منطقه با شرایط گیر افتاده در آن با همه شهر تفاوت داشت؛ ساختمانی که روزی بلندترین ساختمان تهران بوده و از هرکجای شهر میتوانستند آن را ببینند، حالا آوارهای فرو ریخته و درهم و برهمش، به ابهت همین چند روز قبلش، دهن کجی میکرد، چه کسی فکرش را می کرد این غول عظیم الجثه ساخته شده از حجم بسیار زیادی آهن، روزی مردم بسیاری را همراه با خودش، زمین گیر کند؟
حالا جای پلاسکو در همه عکسهای تهران قدیم خالی است، گویی پلاسکو یک شبه تصمیم گرفته چمدان به دست از همه عکسها و خاطرات نقش بسته در ذهنمان، کوچ کند. پلاسکو روزی محل تجمع مردم و کسبهای بود که از همه نقاط کشور برای خرید اجناس میآمدند، اما حالا دستگاههای غول پیکر آن را در میان انبوهی از مه و دود سرما در بر گرفته و آتش نشانان و گروههای امداد و حتی کارگران شهرداری، همگی در تکاپو بودند تا آوارهای فرو ریخته را جمع آوری کرده و آتش نشانان و مردم بی گناه را از زیر تلهای از خاک و تیرآهن، خارج کنند.
در آن فضای غم گرفته با کمی دقت میشد آتش نشانانی را میان دود مشاهده کرد که بر روی آوار و سوار بر دستگاههای آواربرداری مشغول انجام عملیات برداشت آوار هستند اما گاهی در میان مه و دود گم و پیدا میشدند.
بویی که فضا را در بر گرفته بود تا ساعتها بعد همچنان در ریههایم جریان داشت و با خودم فکر میکردم چطور این همه نیرو میتوانند در میان این دود و بوی آهن سوخته و گچ و تخته و هزاران بوی محسوس و نامحسوس دیگر، نفس بکشند و دم نزنند.
سر چرخاندم، جلال ملکی را دیدم، همان سخنگوی آتش نشانی که همیشه در صدایش انرژی و زندگی موج میزد، اما این بار برخلاف همیشه مغموم شده در حال گفتوگو با خبرنگاری بود که با سماجت دست از پرسیدن سوالاتش برنمیداشت.
جلوتر رفتم و از میلههای حفاظت شده گذشتم، در راه هرکس را میدیدم با وجود همه مشکلات و فضای بی رحم محل عملیات، لبخندی گرم تحویل می داد و خسته نباشید گویان از کنارت میگذشت.
به سمت ملکی رفتم و سوالاتم را برای پرسیدن آماده کردم، هنوز جملهای از دهانم خارج نشده، در میان دود، گروهی از آتش نشانان منطقه پردیس بومهن که برای کمک به همکاران زیر آوار ماندهشان به محل عملیات پلاسکو آمده بودند، به سمت ملکی آمده و ضمن گزارش کار و مطمئن شدن از اینکه دیگر کاری برای آنها نمانده، با کسب اجازه دور شدند؛ از زمان وقوع حادثه، از همه شهرها آتش نشانان برای کمک به عملیات آواربرداری و نجات جان همکارانشان به محل عملیات پلاسکو آمده بودند، مردم هم هر روز برای کمک به آتش نشانان، برای آنها غذا و آذوقه می آوردند.
پس از اینکه با ملکی در رابطه با تجهیزات و روند عملیات آواربرداری گفتوگویی کرده و سوالاتم را پرسیدم، پیرمردی را دیدم، در گوشهای ایستاده و با چشمانی گریان، غول به گل نشسته پلاسکو را نظاره میکرد، با فرض اینکه حتما یکی از خانوادههای آتش نشانان یا مردم زیر آوار مانده است، به سمتش رفتم و پرسیدم آیا نسبتی با افراد زیر آوار مانده دارد؟ گریهاش شدت گرفت و گفت: من از مالکان یکی از مغازه های این ساختمان هستم و با وجود زیان های بسیاری که دیده ام، تنها ناراحت و نگران آتش نشانان مدفون شده در زیر آوار هستم.
دستان زُمخت و سالخورده اش را بالا آورد، اشک چشمانش را پاک کرده و گفت: چرا هیچ گاه اقدامی برای ترمیم و بازسازی این ساختمان انجام نشد؟ چرا هربار از ما پول های کلان دریافت میکردند، وعده میدادند پولها را صرف بازسازی این ساختمان میکنند، اما هیچگاه هیچ اتفاقی نیفتاد؟ چرا بهجای گیر دادن به کف و سقف و جنبههای تزئینی مغازهها، به زیرساختهای این بنا رسیدگی نکردند؟ چرا با وجود اینکه میدانستند این بنا فاقد ایمنی است، درب آن را برای بازسازی، پلمپ نکردند تا امروز شاهد این صحنه دردناک و مرگ این همه انسان نباشیم؟
پیرمرد که درد و اندوه باعث باز شدن سر دردودلش شده بود، گلایه کنان دور شد و در نقطهای دیگر مشغول تماشای روند عملیات شد، من هم به سمت دیگری رفته و برای یافتن آتش نشانی که با او گفت وگویی کنم، منتظر ایستادم، انتظارم زیاد طولانی نشد، زیرا یکی از آتش نشانان با لباسهایی خاکی و خسته، از منطقه آواربرداری جدا شده و شاید برای تازه کردن نفس، به سمت دیگری رفت، کنارش رفتم و خدا قوت گویان، پس از کسب اجازه برای گفتوگو، پرسیدم چرا این شغل را با وجود اینکه میداند چه خطراتی برای او در پی دارد انتخاب کرده؟ لبخندی زد و گفت: هرکسی به حرفه و شغلی علاقه دارد، من هم به آتش نشانی علاقه دارم، زیرا هم باعث نجات جان افراد زیادی میشود و هم خطر کردن برایم هیجان زیادی دارد.
پرسیدم با این همه سختی و مشکلات موجو در شغل شما، آیا این شغل جزو مشاغل سخت قرار گرفته است؟ پاسخ داد: تنها 12 روز قبل از حادثه پلاسکو، قرار گرفتن آتش نشانی در بین مشاغل سخت، تصویب شد.
در ادامه راجع به حقوق، مزایا و بیمه حاصل از شغل آتش نشانی سوال کردم که با اندوه زیادی، گفت: برای ما هیچ گاه بحث مادی شغلمان مطرح نبوده است، تا قبل از این اتفاق تنها خواسته ما قرار گیری شغلمان جزو مشاغل سخت بود، اما حالا تنها خواسته من و همکارانم، این است، دوستانمان که جان بر کف در میان آتش رفته و حالا زیر این آوار گیر افتاده و جان خود را از دست دادهاند، شهدای واقعی محسوب شوند، زیرا این افراد از جان خود گذشته و شجاعانه برای نجات جان مردم به آتش زدهاند، پس هیچ تفاوتی با شهدای دیگری که برای دفاع از وطن و نجات جان هم میهنان خود کشته شدهاند، ندارند.
کمی مکث کرده و سپس پرسیدم آیا از دوستانش کسی در میان آوار مانده است؟ سرش را پایین انداخت و درحالی که به سختی صدایش شنیده میشد، پاسخ داد: بله، حسین سلطانی، در همه این مدت مانند کسی شده ام که شی گرانبهایی گم کرده باشد، چشمانم مدام به دنبالش میگردد، با اینکه از نظر فنی و تکنیکی میدانم احتمال زنده ماندش بسیار کم است اما مدام دعا میکنم معجزهای رخ دهد و زنده از زیر آوار خارجش کنیم، حسین 34 سالش است و یک دختر کوچک دارد که در خانه چشم به راه اوست.
برای اینکه بیش از این ناراحتش نکنم، پرسیدم آیا با وجود این اتفاقات هولناک و تلخی که در این چند روز گذشته افتاده، همچنان میخواهد آتش نشان باقی بماند؟ با قاطعیت پاسخ داد بله صد البته، من این شغل را دوست دارم و به آن افتخار میکنم، مخصوصا وقتی میبینم مردم چقدر به ما لطف و محبت دارند و در این مدت چقدر همدردی خودشان را به طرق مختلف با ما ابراز کردهاند، برای ادامه این مسیر جانی دوباره میگیرم؛ باید بگویم مردم در همه این مدت برای ما سنگ تمام گذاشتهاند و از صمیم قلب بابت کمکها و حضورشان، از آنها تشکر میکنم.
با شنیدن صدای اذان، برای اینکه مانع نماز خواندنش نشوم، ضمن تشکر و دعا برای زنده یافتن دوست و همه همکارانش، از کنارش گذشتم و به تماشای دود برخاسته از لاشههای پلاسکوی 54 ساله و به خاطرات پیوسته نشستم.
اکنون یک روز از اتمام عملیات آواربرداری پلاسکو گذشته و در این مدت آتش نشانان و نیروهای امداد موفق به خارج کردن 15 شهید آتش نشان و 4 تن از شهروندان از زیر آوار شدند و همچنین از ساعتی قبل عملیات دیوارکشی در مقابل این ساختمان مخروبه در حال انجام است؛ خیابان جمهوری هم به حالت حادی خود بازگشته و حالا میتواند فارغ از دود و آتش پلاسکو، یک نفس راحت بکشد و جای خالی آن را با قلوه سنگ هایی که به دهان باز شده پلاسکو ریخته اند، پر کند و ساختمان پلاسکو همراه با خاطراتمان تعدادی از آتش نشانان دلیر و جان بر کف را نیز با خود برد.
تاکنون تعداد شهدای این حادثه به احتساب آتش نشانی که در بیمارستان جان باخته، به 16 شهید میرسد، اما با وجود اینکه تاکنون 10 خانواده از شهروندان اعلام مفقدودی کردهاند، تنها 4 تن از زیر آوار خارج شدهاند و به همین دلیل نیروی انتظامی برای پیدا کردن مفقودین دیگر تحقیقات خود را آغاز کرده است.