تحلیف جنگ

|
۱۳۹۵/۱۱/۱۳
|
۰۰:۲۵:۳۹
| کد خبر: ۵۱۳۵۰۳
تحلیف جنگ
گویی خیلی بی ربط هم نگفته بود آن پیامبر ملحد کمونیسم،که تاریخ دوبار تکرار می شود.بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی و قهرمانان تاریخ دو بار زاییده می شوند.یک بار در قامت اسطوره و بار دیگر به شکل یک دلقک.
در هزاره ای که جهانی شدن، تار و پود جهان را در بر گرفته است شخصیتی با یال و کوپال امریکایی،کاریکاتوری از«آدولف هیتلر» را در کانون اصلی سرمایه داری به نمایش گذاشته است و در حالی که انتخابش با معجونی از بازیهای هکریستهای روسی در هم آمیخته است در اینسوی ماجرا نیز همتای روسی او،ژستهای استالین نما دارد.

«جهانی شدن»با سرعتی که هر لحظۀ آن کمتر از یک هزارم ثانیه است در حال عقب راندن تمدن قدیم است. چه خوب بود که این مَتَرسک،خطابۀ تحلیف خود را به «لورل و هاردی» تحویل می داد تا جهان،اندکی بیشتر بر او می خندید.

 «دونالد جی ترامپ» که از استقرارش در عمارت سفید چند صباحی بیش نمی گذرد در اولین نطق تحلیف خود نشان داد که بر شانه های ناسیونالیسم کور ایستاده و به شکل عریان، تناقضات سرمایه داری را در وضعیتی کاملا مستهجن به نمایش گذاشته است.نظام سرمایه داری در سرحدات نهایی خود قادر به مخفی ساختن این رویکرد فاشیستی و نژاد پرستا نه اش نیست و پدیدۀ ترامپ ابایی از نمایش این تناقض ندارد.

راستگرایان افراطی از جنس« لوپن» هم در فرانسه و ... با دیدن این صحنه ها جانی تازه گرفته اند.اما تقابل آنها با واقعیتهایی است که با زبان رسا بر سر کاخ سفید نشینِ چند روز پیش،فریاد می زنند که دوران دیوار ساختن و سرایت دادن بحرانهای سرمایه داری به دنیای پیرامون،خاتمه یافته است .

ترامپ،ترجمان امریکایی پوپولیستهایی در جهان است که هر ملتی در طول تاریخ خود کم و بیش آنرا تجربه کرده است اما گویی بحران سرمایه داری در گریز از پیچهای نفسگیر خود چاره ای جز توسل به این رویکرد نیافته است.او با سماجتی مذبوحانه در صدد رجعت به دوران«پیشا جهانی شدن» است.غافل است که هر نَفَس نو می شود دنیا و او بی خبر از نو شدن اندر بقا ست.

جهان ،یکبار دیترمینیسم تاریخی را با افکار و اندیشۀ مارکس آزموده و نتیجه ای نگرفته است.غیر ممکن است که در رویکرد تکاملی خود رجعتی به عقب داشته باشد.آنچه از عربده کشی های ترامپ و اطرافیان نئوکان او  به گوش می رسد فاقد کوچکترین نشانی از دموکراسی و احترام به حقوق ملتهاست. بلکه ناله های رو به احتضار یک فکر منحط برای جلوگیری از تولد کامل و تمام عیار تمدنی دیگر است که فرصتهایی مطابق ساز و کار خود برای همۀ ملتها دارد. شاید سَلَف او در کاخ سفید،عاقلتر از وی بود که در مجمع عمومی سازمان ملل گفت:

« مگر ما پلیس جهان هستیم ؟»

 پر واضح است که سازماندهی مذبوحانۀ ترامپ برای پیشگیری از تولد آن تمدن،پاسخ نخواهد داد. ائتلاف پیدا و پنهان او با همتای روسی خود نیز خیلی کوتاه تر از آن خواهد بود که اکنون در ذهن آن ساده اندیش کاخ سفید لانه کرده است .   

تفکرات او به طور آشکار،متعلق به دوران جنگ سرد است و با اتکا بر نظریات تئوری پردازانی مانند فرانسیس فوکویاما و... دچار یک دیترمینیزم تاریخی شده است.در آن نگاه،پدیده هایی مانند جهان متکثر و... محلی از اِعراب ندارد و آمریکای مورد نظر او با تمام توان در مقابل واقعیات قرن بیست و یکم ایستاده است.این بخش از آمریکا،کماکان نمی پذیرد که پایان تاریخ و جبر گرایی حاکم بر آن،اندیشۀ درستی نیست.گویی زمان خواهد برد تا آنها دریابند،کاخ سفید،پنتاگون و... همه کارۀ جهان نیستند.

 امروز، اقتصاد و سیاست جهانی،بر قواعد محض و افراطی ناسیونالیسم متکی نیست و هیچ کمپانی بزرگ جهانی نمی تواند خودرا چینی،امریکایی،ژاپنی و... بخواند.از آن نگاه نه «پاول دوورف» روسی است نه «بیل گیتس »امریکایی.گویی او نمی داند که راکفلرها مرده است و جای خودرا به  بیل گیتس ها داده است که تکیه گاه مطمئنی برای تفکرات ترامپ نیستند.او می خواهد با ریه های موج دومی در فضای موج سوم ،تنفس کند. چنین چیزی غیر ممکن است.رویای خیالپردازانۀ امثال «دونالد ترامپ» تحت تاثیر متغیرهای جدید جهانی، تعبیر ناشدنی است.

«الوین تافلر» خالق کتاب «موج سوم» بعد از سقوط اتحاد جماهیر شوروی ، نگرانیهای امریکا را هم از خطر مشابه کتمان نکرد و با ذکر علائمی،آنرا درس عبرتی برای امریکا دانست که هنوز رویای ناسیونالیسم افراطی را به عنوان خاطرات مردگان بر دوش زندگان حمل میکنند.گویی ترامپیستها در بیخ گوش خود درسی از این آینده نگر بنام امریکایی نگرفته اند .درک این نکته برای ترامپ دشوار است که دنیا در مسیر «بین المللی شدن» حرکت میکند و جهانی شدن،فرا گفتمان عصر ماست که سریعتر از تغافل امثال ترامپ به مسیر پر شتاب خود ادامه میدهد.به قول جیمز روزنا «جهانی شدن»فرایندی مرز گشاست.

اتکاء نئوکانهای امریکایی به تیغ چوبین تئوریهای قرن بیستمی، نمی تواند در برگیرندۀ پیروزی آنها دراین کارزار همه بُعدی بین المللی باشد و زمان آن سپری شده است که امریکا سرنوشت جنگ جهانی دوم را به تنهایی تغییر می داد. امروز او به هر منازعه ای در جهان که وارد بشود، آغازش با اوست اما پایانش با او نخواهد بود.به قول«امانوئل تودر» امریکا که خود زمانی یک راه بود اکنون به یک مشکل تبدیل شده است.این کشور از یک فاکتور مطمئن درقرن بیستم به یک فاکتور نامطمئن در قرن بیست ویکم افول کرده است و ترامپ سرعت این افول را تسریع خواهد کرد مگر اینکه اطرافیانش او را به احتیاط بیشتری در گفتار و عمل وادارند .

تئوریهای مطلق گرایانه ای که امروز برای«دونالد ترامپ هفتاد ساله» باز پروری و ترجمه می شود در حال منسوخ شدن است.ناقواره گی های آن افکار،آشکار تر از آنست که قدرت امریکا قادر به اختفای آن باشد.  

دیگر هیچ قدرتی قادر نیست که از کار جوان سی سالۀ گمنامی،ممانعت کند که با افشای اطلاعاتی از شنود تلفنی امریکا، سران سه قاره از پنج قارۀ جهان را رویاروی هم قرار داد و یا از دَرز یازده میلیون سند پولشویی به مدد الکترونیک معجزه گر،جلوگیری کند که آبروی صدها سیاستمدار را در گسترۀ افکار عمومی جهان به حراج گذاشت.این مثالها از چه تحولی در جهان خبر می دهند؟بشر امروز در هر فاصلۀ کوتاه زمانی، وفشرده شدن زمان به کمتر از یک هزارم ثانیه،هر لحظه در معرض فرصتها،تهدیدها و موقعیتهای جدید قرار می گیرد.

 ملتهایی که در طول مدتهای مدید،درون مرزهای ملی و با قواعد سنتی خو گرفته اند،امروز و به یکباره با تحولی جدید بنام جهانی شدن،مواجه گشته اند اگرچه به تعبیر «دیوید هیوم» وطن معنوی ترین کلام زمینی است اما مفهومی متفاوت از نژاد پرستی دارد.

گویی به رغم تمام آینده نگری هایی که هر روز بر حجم و اندازۀ آن افزوده می شود،تصور آینده برای برخی درهالۀ اوهام و ابهام است و به سان قصۀ «فیل در تاریکی»هر کس ظن خود را از آن دارد.ای کاش در کف هر یک، شمعی بُدی،تا اختلاف از گفتشان بیرون شُدی.به مصداق آن قصه،هنوز نوری که تمام زوایای پنهان آن را نشان دهد بر آن نتابیده است.به نظر می رسد این پرده در درون خود راز های پنهان زیادی دارد.در این راز گشایی،لزوماً ،غرب و فرهنگ آن،مسلط نیست.بلکه تأثیر متقابل ملت ها در آن،تعیین کننده است.شاید وقتی که«مک لوهان» اولین متفکر این مفهوم در سال 1970 کتاب خود را با نام «دهکدۀ جهانی» منتشر  می کرد و برای اولین بار، پرده هایی از راز این پدیده بر می داشت،خود نیز چنین شتابی را در مسیر آن پیش بینی نمی کرد.

 

در این پدیده،حتی تئوری های اندیشمندانی مانند «جان میناردکینز» و...  هم که روزگاری حکم انجیل دانشکده های اقتصاد جهان را داشت،دست تسلیم بالا برده اند.درمان آنها برای اقتصاد کشورها،همچون داروی طبیبان ناتوان قصۀ «پادشاه وکنیزک»مولوی است،اسکنگبینشان صفرا می فزاید و روغن بادامشان خشکی می نماید.به قول حافظ «عالمی دیگر بباید ساخت و زنو آدمی»

ترامپ،به نحو آشکاری،گمان تداوم وضعیتی را دارد که نزدیکترین سرزمینها به ویتنام هم از حجم بمباران وحشتناک امریکا بر سر مردم «هانوی»خبردار نشد .غافل است که تصاویر رسوایی های اخلاقی او قبل از اینکه بدست زن و بچه اش برسد در معرض دید جهانیان قرار خواهد گرفت.فعلا نگه داشته اند که دست از پا خطا کند.او فراموش کرده است که گزارش فساد سربازان آمریکایی در«گوانتانامو» قبل از اینکه در دست فرماندهان پنتاگون قرار گیرد در معرض قضاوت جهانی قرار گرفت.غافل است که تا جمله اش در باز گویی افکار نژاد پرستانۀ او در زبانش منعقد نشده است،انبوه خشم از چهار سوی جهان بر سرش آوار می شود او نمی داند که اکنون فاصلۀ قاره ها از همدیگر به دقیقه و ثانیه کاهش یافته است و دنیا در سازماندهی جدیدخود بسیارجلو تر از افکار وی به سوی آینده حرکت می کند. و در این رویکرد،کسی زبان تهدید و زور و نژاد پرستی را از دیگری نمی پذیرد .

نظر شما