مردِ روزهای سخت!

|
۱۳۹۵/۱۱/۱۵
|
۱۱:۴۷:۱۹
| کد خبر: ۵۱۵۰۱۸
مردِ روزهای سخت!
سوالات من تمامی نداشت اما او باید پیاده می شد. کرایه ی من را حساب کرد و خداحافظی کردیم. و این شد اولین برخورد من و «ابراهیم صادقی». شاید یادش باشد و شاید هم نه، اما از اولین برخورد تصویر خوبی از او در ذهنم ثبت شد و حالا سال هاست دوستی مان ادامه دارد.

خبرگزاری برنا- یادداشت از مصطفی فراغت

اسفند هشتاد و دو یا فروردین هشتاد و سه. دقیقِ دقیق خاطرم نیست. اما یکی از این دو تاریخ بود. اولین برخورد من و او. هجده نوزده ساله بودم و سرباز. پنج یا شش ماه خدمت بودم. رنگ و رو رفته و درب و داغان. از پادگان برگشته بودم و تلو تلو خوران به روزهای نیامده  فکر می کردم که در میدان حصارک کرج چشمم به او خورد. من را نمی شناخت اما چهره اش، خنده اش و راه رفتنش برای من آشنا بود، در قاب تلویزیون دیده بودمش، در زمین بازی یا شاید هم در ورزشگاه آزادی.


درست مثل امروز ساده و دوست داشتنی بود، مُو بور و چشم زاغ.  مهمترین تصویری که از اولین برخورد منتقل شد اخلاقش بود و ادبش. جلو رفتم و احوال پرسی کردم. دست دادیم و چند متری شانه به شانه راه رفتیم. از شرایط خدمتم پرسید، از این که آسان است یا سخت و من هم تند تند جواب می دادم. از خیابان عبور کردیم، حالا نوبت من بود سوال بپرسم. سوار تاکسی شدیم، مقصد من چهارراه طالقانی بود اما نمی دانم او کجا پیاده شد، خیابان المهدی (خانه پدری اش) یا شاید کمی جلوتر. سوالات من زیاد بود. از در و دیوار فوتبال می پرسیدم. ذوق داشتم، هنوز خبرنگار نشده بودم. مهمترین سوالی که پرسیدم و هنوز بخاطرم هست از استقلال و پرسپولیس بود. از این که پیشنهاد داشته و از این که دوست داشته به یکی از این دو تیم برود یا نه. و او یکی یکی پاسخ داد، با لبخندی روی لب؛ « ببین مصطفی هر بازیکنی دوست داره برای یکی از دو تیم استقلال و پرسپولیس بازی کنه، چون هم بازیاشون پخش مستقیم میشه و هم اینکه اگه گل بزنی یا پاس گل بدی یا حتی توپ رو به دیرک دروازه بکوبی فرداش روزنامه ها میان سراغت و تیتر می شی.»


سوالات من تمامی نداشت اما او باید پیاده می شد. کرایه ی من را حساب کرد و خداحافظی کردیم. و این شد اولین برخورد من و «ابراهیم صادقی». شاید یادش باشد و شاید هم نه، اما از اولین برخورد تصویر خوبی از او در ذهنم ثبت شد و حالا سال هاست دوستی مان ادامه دارد.


سیزده چهارده سال از آن روزی که در میدان حصارک همدیگر را اتفاقی ملاقات کردیم سپری شده. خدمت من تمام شده و ابراهیم صادقی نیز لقبِ «نارنجی وفادار» را یدک می‌کشد . از هفتاد و نه تا نود و پنج، شانزده سالِ تمام در سایپا بازی کرده و در روزهایی که برای گرفتنِ «ریالی» بیشتر دروغ می‌گویند و تیم عوض می کنند او در سایپا مانده و با تلخی و شیرینی های فوتبال کنار آمده است. مرد اخلاق لیگ مان حالا بازی های آخرش را برای سایپا انجام می دهد. اما هنوز هم پا به پای جوان ها می دود.


اول فصل از آمدن حسین فرکی «خوشحال» بود اما اگر می دانست با آمدن فرکی کمتر به او بازی خواهد رسید، شاید تصمیم دیگری می گرفت! پانزدهم بهمن ماه، همین دیروز، ابراهیم صادقی وارد سی و هشتمین سال زندگی اش شد. برای نارنجی وفادار، برای مرد با ثبات و با اخلاق فوتبال مان که هم در تیم ملی بازی کرده و هم کاندیدای بهترین بازیکن سال آسیا شده آرزوی موفقیت داریم. با یک روز تاخیر تولدت مبارک کاپیتان.


 

نظر شما