گفتم کولبرها زیر بهمن ماندهاند و غریبانه جان باختهاند...
گفت:کولبر چیست؟
گفتم کولبرهای سردشت را میگویم...
گفت:سردشت کجاست؟
و این غریبانهترین خبری بود که شنیدم... خبر مرگ جگرسوز چهار «کولبر» کرد در سقوط بهمن در سردشت.
از بمباران شیمیایی تا...
اولین باری که به سردشت سفر کردم فکر میکردم در این شهر مرزی فقط یک درد وجود دارد... درد به جا مانده از بمباران شیمیایی... دردی که از سال 66 تا امروز ادامه دارد و در میان تاولها و سرفههای بیامان مردمان سردشت رخ مینماید.
اما این آخرین درد ناتمام مردم سردشت نیست. روزی که رفتم و مهمان شهر کوچک سردشتیها شدم با تمام وجود دانستم که چقدر دردمندند این سادهدلان سادهپوش.
تابستان بود که اولین سفرم به سردشت را تجربه کردم. راستش خیلی دلهره داشتم قبل رفتن. میترسیدم طاقت دیدن تاولها و سرفههای بیامان بازماندگان بمباران شیمیایی را نداشته باشم اما آنقدر این آدمها خونگرم بودند و آنقدر دوستیهایمان عمیق شد که دردشان، درد من شد و تاولهایشان را با تمام وجود درک کردم.
وقتی رسیدم، حوالی ظهر بود. سور و سات عروسی بپا بود اما نه در خانه و تالار. بلکه در پارک سرسبزی کنار میدان اصلی شهر. این باشکوه ترین عروسی بود که در عمرم دیده بودم. ساده، زیبا، رنگی، شاد، بیریا...
عروسیشان را دیده بودم اما طاقت دیدن عزایشان را نداشتم...آن هم چه عزایی... عزایی که تمام مردمان کردنشین سرزمینم را داغدار کرد. این روزها انگار عادت کردهایم به شنیدن خبرهای بد. آن از پلاسکو، این هم از کولبرهای سردشت. در یک هفته چهار نفر از کولبران در سرمای مسیر جان خود را از دست دادند که به گفته اهالی با مرگ یک نفر دیگر در بیمارستان، تعداد قربانیان به عدد پنج رسیده است. دو نفر دیگر هم روی تخت بیمارستان در جدال با مرگ هستند.
فاجعه مرگ کولبرها
هر روز کولبرانی که در میان آنان مردان سالخورده 70-60 ساله هم وجود دارد برای تأمین هزینههای زندگی مختصر خانواده، در منطقه مرزی به صف میایستند که کارتن یخچالی سنگین یا چندین حلقه لاستیک چرخ تریلیهای غولپیکر را بر کمر خمیدهشان بار کنند تا راه پر پیچ و خم کوهستانی پیرانشهر و سردشت را نفسزنان در پیش بگیرند و مسافتی چند کیلومتری را طی کنند. اگر کمرها نشکند و زانوها یاری کند تازه هیولای سفید بهمن زمستانها در کمین آنان است که مدام خبر از کوهستان میرسد که آوار برفی بر سر قطاری از کولبران ریخته و چند کولبر زیر بهمن مدفون شدهاند. مثل خبری که همین چند روز پیش شنیدیم...خبر آن بهمن لعنتی...
بهمن، ساعت10 یکی از شبهای بهمن ماه حوالی سردشت رخ داد و هفت ساعت طول کشید که اهالی روستای بیوران علیا در منطقه سرچشمه قرهدان به پیکر کولبران گرفتار در بهمن برسند. وقتی خبر به روستا رسید، دهها نفر از اهالی روستا از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان لباس گرم به تن کرده و دل به کوه زدند. سه نفر از کولبران توانسته بودند خود را از زیر برف نجات دهند.
صدای شیون زنها در غم همسر و پسران خود فضا را پر کرده بود. کسی قرار نبود خسته شود و هفت ساعت یک نفس جستوجو و برفروبی کردند.
آنجا دیگر پلاسکو نبود که تجهیزات و امدادگران حرفهای وارد عمل شوند. بیل بود و زور بازو. هوا در حال روشن شدن بود که آخرین جسد هم از زیر برف بیرون کشیده شد. امدادگران هلالاحمر مصدومان را با آمبولانس به بیمارستان منتقل و اهالی، کشتهها را تشییع کردند.
بر اثر ریزش بهمن، علی 19ساله، شیرزاد 27 ساله، هیوا 22 ساله و محمد 21 ساله جان باختند.
البته در زمان ریزش بهمن کسی از شمار افراد گرفتار در آن خبر نداشت و بر این اساس، شورای هماهنگی مدیریت بحران سردشت، با صدور اطلاعیهای از مردم خواست تا اگر فرد یا افرادی از اعضای خانوادهشان مفقود و احتمال میدهند که در این حادثه گرفتار شده باشد، موضوع را سریع با مراجعه حضوری به پلیس آگاهی اطلاع دهند.
اهالی روستا در غم از دست دادن مردان خود عزادار بودند که دو روز بعد خبر رسید، سه مرد دیگر در میان برف و کولاک گرفتار شدهاند و در یک قدمیمرگ قرار دارند. این بار امدادگران زودتر از اهالی روستا به آنها رسیدند و نجاتشان دادند.
کولبری هم شد شغل؟
واژه کولبر آنقدر غریبه است که به گوش اکثر ماها نرسیده بود. تا جایی که انگار این واژه چند روزیست که وارد زبان ما شده...درست از روزی که کولبرها زیر بهمن ماندند و در سرمای استخوانسوز کوههای سردشت جان باختند.
اما واقعا این شغل چیست و به چه کسانی کولبر میگویند؟ این سوالی است که این روزها در پی لب گزیدنهای گاه و بیگاه مردم پس از اعلام خبر دردناک مرگ کولبرها مطرح میشود و هرکس براساس دانستههای پراکندهاش جوابی میدهد. اما واقعیت این است که کولبران (حمل کنندگان) به کارگران مرزی گفته میشوند که برای کسب درآمد زندگی خود مجبور به حمل اجناس میشوند. آنان چای، پارچه، تلویزیون، کریستال، مواد خوراکی و… را بر شانههای نحیف و تکیده خود میگذارند تا بدون گمرک از کوه بالا بروند و وارد کشور کنند. سخن ما نه از بزرگ قاچاقچیان است و نه از باندهای کوچک و بزرگ و هزار حرف بیربط و با ربط دیگر. کالا متعلق به افرادی است که با چند دقیقه و چند کلام تلفنی جنس جابه جا میکنند و از نوای پیامک موجودی حسابشان، تبسم میزنند، اما آن مرد ۴۰ ساله نحیف و موی جوگندمیکولبر که بیشتر به بالای ۶۰ سالهها میماند؛ برای یک پشته سنگین خود تنها و تنها چیزی حدود ۵۰ هزار تومان مزد میگیرد. از سر رضایت نیست هیچ، تنها برای روشن ماندن اجاق خانهاش است که مباد اجاق سرد شود و رخسار طفلکانش زرد. همین اندک دستمزد «از هیچ بهتر است.»
تعداد زنان و مردان، کودکان و جوانانی که کولبری میکنند کم نیست، آمار رسمیاز آن نیز وجود ندارد. آنها در تمام نوار مرزی آذربایجان غربی، کردستان و کرمانشاه پراکنده و بیشتر هم اهل روستاهای مرزی هستند. کولبرها در شهر بانه به دلیل فعال بودن مرز نسبت به جاهای دیگر فعال تر هستند. در کرمانشاه هم وجود دارند، اما نه به صورت گسترده.
آیا کولبران همان قاچاقچیها هستند؟
اگر کرد نیستید، دوست کرد ندارید یا به مناطق کردنشین ایران سفر نکرده باشید، شاید با این باور عمومیهمراه باشید که «کولبر» همان «قاچاقچی» است. در ظاهر و طبق قانون و مقررات رسمیکشور البته که این طور هم هست.
اما ماجرا یک تفاوت مهم دارد. مردم مناطق مرزی ایران که اغلب هم کردنشین هستند در چنان محرومیتی به سر میبرند که روزگار، راهی جز کولبری برای آنها باقی نگذاشته است. در واقع جبر زندگی آنها را به این مسیر سخت و پر خطر وامیدارد و آنچه در اینجا آن را «قاچاق» میخوانیم در آنجا «تنها راه نجات زندگی» نام دارد. مثل روز روشن است که مردمان سختکوش کرد هم اگر شرایط مساعد و روزگار پررونقی داشتند، شاید هیچ گاه پا در این مسیر پرخطر نمیگذاشتند، ولی به هر روی، کمبود امکانات، کوتاهی دولتها و سایر مسائل دست به دست هم میدهند تا این روزها کولبری در این مناطق به شیوهای رایج برای گذران زندگی بدل شود.
بیکاری اینجا بیشتر بیداد میکند
این روزها بیکاری معضل اکثر جوانان جامعه ماست اما این فاجعه در مناطق مرزی بیشتر رخ مینماید. در نواحی مرزی استان کردستان بویژه روستاهای مرزی شهرستان مریوان به دلیل شرایط طبیعی و ماهیت توسعه نیافته اقتصادی، قادر به عرضه ظرفیتهای کافی برای اشتغال نیستند و در زمره مناطق منزوی به شمار میروند. ویژگیهای اقتصادی و سیاسی این گونه مناطق ایجاب میکند که مساله نیروی انسانی و اشتغال از ماهیت و ویژگی فوق العاده ای برخوردار باشد و در سطح سیاستگذاریهای ملی طرح موضوع شود.
با این حال مناطق مرزنشین دارای فرصتهای زیادی برای انجام عملیات زیرزمینی قاچاق هستند. این شیوه عمل از رایجترین و دیرینهترین اشتغالات مرسوم مناطق مرزی بوده و از جمله امتیازات این گونه مناطق به شمار میرود.
شرایط کولبری چیست؟
۱۰تا ۸۰ ساله! هیچ مهم نیست؛ جنسیت هم رنگی ندارد میان این کوههای سخت و سرد؛ مهم بلدی راه است و توان. میشود دیپلمه و لیسانسیه هم میانشان یافت حتی دانشجو. باید توشه برداشت و دل به کوه زد. باز آمدن یا نیامدن در این ملک دست تقدیر است. مین تنها بلای جانشان نیست. سقوط از صخره و هزار دامگه دیگر باید از سر بگذرانند. در این کار مسایل حیرتآور هم وجود دارد؛ «گروههای قاچاق که به صورت کاروانی مبادرت به این کار میکنند، کمتر مورد آسیب واقع میشوند، شاید بتوان به آنها لقب قاچاقچیان رسمیداد؛ کولبرها برای امنیت بیشتر باید وارد چنین گروههایی شوند چون آنها راه را از چاه باز میشناسند».
ناچارترینهای سرزمین من
اینکه بسیاری از آنها از سر ناچاری شانههای خود را زیر بار سنگین کالا ستون میکنند، شکی نیست. هیچ نهاد دولتی یا غیردولتی هم وجود ندارد که از کولبرها بویژه در مواقعی که آسیب میبینند حمایت کند. این قضیه برای افرادی که در آن سوی مرز صدمه میبینند حادتر است. برخوردهای تند و نداشتن هر گونه حامی و پشتوانه، امید را در دل این مردمان کمرنگ کرده است. «هرساله تعدادی از کارگران کولبر جان خود را در مرزها از دست میدهند». مردمان مهربان این دیار هنوز از پس این همه سال نگاهشان دوخته به دست مسئولان تا باری را از شانههای بیرمقشان بردارند؛ نه صرفا از راه برخورد قانونی، بلکه با تدبیر و سیاست.
تنها راه حیات
هر بار که یخچالی را به دوش میگیرد، تلویزیونی را روی کول خود میبندد یا 4 گالن سوخت را به پشت میگیرد و در گذر از کوهستان پر خطر با خودش میگوید «خدایا به امید تو»، میداند این بار ممکن است آخرین بار باشد، راهی کوه میشود. بارهای سنگینی که به قول بعضیها باید با جرثقیل آن را جا به جا کنند، مردان این سرزمین برای کسب لقمه نانی بر دوش میبندند. صاحبان بارها در نزدیکی مرز خودروهایشان را متوقف میکنند و منتظرمان هستند تا کولبرها به سراغ شان بروند و وقتی هم در راه کشته میشوند صاحبان بار فقط غصه کالایشان را میخورند و کسی به فکر کولبر بیچاره و زن و بچههایشان نیست. برخی میگویند که آنها به اقتصاد کشور لطمه میزنند اما واقعیت این است اصلاً دلشان نمیخواهد که این اتفاق بیفتد، ولی باور کنید از روی ناچاری است. از طرفی آنها میگویند که دارو و مشروبات الکلی نمیآورند با اینکه درآمدش خیلی بالاست، برای همین وسایل خانگی، سوخت، خشکبار و پارچه از این طرف بار میکنند و به راه میافتند. سیمهای خاردار، میدانهای مین، خطر حمله حیوانات، سر خوردن و پرت شدن از کوه، گیر کردن طناب بار دور گردنشان، دستگیری توسط مأموران و سرما همگی خطرات زیادی است در کمین آنها. گاهی هوا به قدری سرد است که اگر کفشهایشان از پایشان دربیاید دیگر نمیتوانند آنها را پا کنند. مواقعی هم طناب بار باز میشود و دور گردن کولبر میافتد و زندگیاش نابود میشود. نباید نقص عضو را هم نادیده گرفت. میدانهای مین و سقوط باعث قطع عضو میشود و کولبران اما بازهم از سرناچاری با همان با دستها و پاهای مصنوعی به کارشان ادامه میدهند.
دردسرهای کولبران
آدامس، السیدی، لباس و عینک جزو بارهایی است که کولبران با خود حمل میکنند. آنها هفتهای یکی دوبار به مرز عراق میروند و از آنجا بار را تحویل میگیرند. آنها متعهد میشوند که اگر آسیبی به بار وارد شود، آن را جبران کنند.
اگر کار باشد، آنها هیچوقت کولبری نمیکنند. بعد از مدتی کولبری استخواندرد میگیرند و دیگر هیچ کاری نمیتوانند انجام دهند. تازه اگر در این مدت گرفتار ماموران پلیس یا بهمن و سیل نشوند. خطر ریزش کوه هم همیشه هست. برای هر کیلو بار بین 4000 تا 5000 تومان میگیرند. مگر یک انسان چقدر بار میتواند حمل کند؟ حدود 40 تا 50 کیلو باری است که به صورت استاندارد میتوان حمل کرد. گاهی هم تا مرز میروند و باری نیست یا بار آسیب میبیند و باید تاوان بدهند. البته همیشه بارها به صورت قاچاق و از راههای غیرقانونی نیست، گاهی بارهایی که گمرکی آن پرداخت شده است در اختیار کولبرها قرار میگیرد تا از مرز به شهر منتقل شود. و این گونه داستان تلخ زندگی کولبرها ادامه دارد...