«زیست معنوی در دنیایی از تظاهر» در گفت وگو با رضا بابایی:

جوامعی که ظاهر دینی دارند صرفا معنویت گرا نیستند/ انسان‌های معنوی صبورند و اخلاقی زندگی می‌کنند

|
۱۳۹۵/۱۱/۲۵
|
۱۴:۴۲:۴۲
| کد خبر: ۵۲۰۳۹۷
جوامعی که ظاهر دینی دارند صرفا معنویت گرا نیستند/ انسان‌های معنوی صبورند و اخلاقی زندگی می‌کنند
رضا بابایی معتقد است که اگر در جامعه‌ای معنویت نباشد، قطعا در آن جامعه، دین حقیقی هم نیست، حتی اگر از در و دیوار آن جامعه شعائر و مناسک و مظاهر دینی ببارد.

به گزارش گروه خبر خبرگزاری برنا به نقل از شفقنا، دکتر رضا بابایی محقق و پژوهشگر می گوید: اگر جامعه دینی به این معنا باشد که به شعائر اهمیت می‌دهد و اهل مناسک است، باید گفت که همه این امور می‌تواند بدون روح و معنویت هم باشد. جوامعی هستند که ویترین و ظاهری دینی دارند و به احکام دینی عمل می‌کنند، اما وقتی به درون آن جامعه وارد می‌شوید، آنچه نمی‌بینید، معنویت است، با افراد این جامعه نشست و برخاست می‌کنید ولی خداوند و عالم معنا در وجود شما تداعی نمی‌شود؛ آنان خدا را برای فردایشان می‌خواهند.

او اظهار می کند: جوامعی که مناسک و شعائر دینی در میان مردم آن رواج دارد، صرفا دینی نیست بلکه آن جامعه سنتی است، جامعه سنتی، جامعه‌ای است که قالب‌های مرسوم را حفظ می‌کند؛ ولو خالی از محتوا. ما ممکن است عاشورا را نگاه داشته باشیم، بسیار هم پر شور برگزار کنیم، اما یک جامعه شجاع، ازخودگذشته و اهل ایثار نداشته باشیم. یا ممکن است نام علی(ع) از زبان ما نیفتد که این نشانه دینداری نیست، نشانه دینداری این است که مقداری از مشی علی(ع) در وجود ما باشد. اگر جامعه‌ای در هنگام حرکت نام علی(ع) را می‌آورد و آثار دینداری و مذهب از سر و روی او می‌بارد، نباید گمان کنیم که این جامعه دینی است، احتمالا این جامعه سنت‌هایی را نگه داشته و ما چون می‌دانیم این سنت‌ها ریشه در دین داشتند گمان می‌کنیم که این جامعه دینی است؛ تا روح دین و دینداری در جامعه‌ای پیدا نشود، آن جامعه دینی نیست اگرچه به همه احکام ظاهری عمل کند.

او آیندۀ معنویت‌گرایی در ایران را چندان امیدوار کننده نمی داند ولی امیدوار است نسل‌های آینده، عاقل‌تر و معنوی‌تر از نسل های گذشته باشند.  

متن گفت وگوی شفقنا زندگی با دکتر بابایی را می خوانید:

* بسیاری از کارشناسان گوشزد می کنند که باید در جهان جدید که در بخش هایی تحت تاثیر مدرنیته قرار دارد، دل ‌مشغول ساحت قدسی یا به عبارتی زیستن معنوی هم باشیم. به نظر شما چه نوع زیستی، معنویی است و موانع آن چیست؟

انسان معنوی، در درون جهانی دیگر دارد و بیشتر در آن زندگی می‌کند تا در دنیای خاکی. در جهان درونی او، هستی غایتی دارد که به سوی آن می‌رود و او نیز روی به سوی همان غایت دارد. لذت‌ها و رنج‌های او متفاوت است. انسان معنوی، خدا را در همه ذرات عالم می‌بیند و در نزد او هیچ موجودی و هیچ رخدادی، هویتی مستقل ندارد.

وقتی به ماهیت معنویت یا به جهان معنوی می‌اندیشیم، موانعی برای آن می‌بینیم که مدرنیته در رتبه نخست نیست. یعنی اگر ما بخواهیم دشمنان معنویت یا موانع معنویت را بررسی کنیم، نمی‌توانیم جایگاه نخست را به مدرنیته بدهیم. خیلی از مختصات دیگر در این دنیا و زیست بشری هست که مانع معنویت‌گرایی است. مدرنیته در صورتی دشمن اصلی معنویت است که زلف سنت و معنویت را به هم گره بزنیم. حال آنکه چنین نیست. معنویت یک نوع نیست و یک طریقت ندارد که احیاناً اگر مشکل یا مانعی برای آن دیدیم، کلا عطای آن را به لقای آن ببخشیم. معنویت شکل‌های گوناگونی دارد و از محیط انسان‌ها، سابقۀ فرهنگی، تربیت و جهان ذهنی آنها اثر می‌پذیرد. قالب‌های مختلفی برای معنویت هست که این قالب‌ها خودشان اصالت ندارند، بلکه ما می‌توانیم معنویت را در قالب‌های مختلف ببینیم. بنابراین من مدرنتیه را مزاحم و مانع معنویت نمی‌دانم بلکه مدرنیته دستاوردهایی دارد که برای معنویت مفید است؛ از جمله آزادی‌ها و امکاناتی که به بشر می‌دهد و فراغتی که برای او فراهم می‌کند. مدرنیه به استقلال انسان معنوی کمک می‌کند و می‌دانیم که معنویت در فضایی آکنده از جبر و جمع‌گرایی کور، خفه می‌شود.

* آیا هر نوع دینداری می‌تواند ما را در آستانه نوعی معنویت‌گرایی قرار دهد؟

همان‌طور که گفتم، معنویت یک محتوا و معناست؛ مانند معنا که نیاز به لفظ دارد تا ادا شود، معنویت هم نیاز به یک قالب و فرم دارد. همین مناسک، ادیان و مسلک‌هایی که انسان‌های معنوی برمی‌گزینند، در واقع فرم و قالبی است برای حفظ و استمرار معنویت در وجود خودشان، ما بدون لفظ نمی‌توانیم معنایی را به کسی منتقل کنیم. راه مکالمه و انتقال معنا، لفظ و اشارات است لذا همان قدر که معنا به لفظ نیاز دارد، معنویت هم به قالب‌ها و فرم‌هایی نیازمند است. انسان‌های بسیاری در جهان معنوی هستند، اما در فرم و قالب مخصوص خودشان. اگر معنا برای ما مهم و محتوا برایمان اصالت داشته باشد، چندان نباید در فرم و قالب‌ها سخت‌گیری کنیم. البته کسی که مسلمان یا مسیحی یا بودایی است، فرم و قالب معنویت‌گرایی او کم و بیش مشخص است، ولی باید توجه کنیم که اصل آن، معنایی است که با الفاظ مختلف ادا می‌شود و اگر دیدیم که الفاظ مختلف هستند، این امر نباید باعث جنگ و جدال شود؛ چرا که «عبارتنا شتی و حسنک واحد؛ تو یک زیبایی داری ولی هر کسی که تو را می‌بیند به زبان خود تو را وصف می‌کند» به قول شاعر: بلبل به غزل خوانی و قُمری به ترانه. قالب‌پرستی، مانع مهم معنویت‌گرایی است و زیان آن به مراتب بیشتر از مدرنیته است؛ چون محتوا را مسخ می‌کند و معنویت بر خلاف شریعت، بیشتر محتوا است تا قالب. اگر در شریعت، نماز بدون حضور قلب هم مقبول است، در معنویت نماز بدون حضور قلب، معنا ندارد. به قول مولانا:

بشنو از اخبار آن صدر صدور

لا صلوه تمّ الا بالحضور

تعصب به پوست، قشر و قالب، نوعی از دینداری را به وجود می‌آورد که اصلا با معنویت کنار نمی‌آید، شما نمی‌توانید آن نوع دینداری را با معنویت جمع کنید. چون قشری‌گری شما را چنان سرگرم خود می‌کند و وقت و انرژی و انگیزه شما را صرف خودش می‌کند که شما دیگر به آن مغز نمی‌رسید. این مساله بسیار مهم است و باید به آن توجه کنیم و گمان نکنیم که هر نوع دینداری می‌تواند ما را معنوی کند. دین در جهان سنت، بر خلاف تصور ما، بیشتر کارکرد‌های دنیوی داشته است تا معنوی. تاریخ را که می‌خوانید، می‌بینید که دین شیرازه جوامع بوده است. چرا ما اصلا حاکمی در تاریخمان نداریم که آشکارا سخنان ضد دین بگوید و خود را بی‌دین معرفی کند؟ چون نظام جامعه بر پایۀ دین و دینداری بوده است. اما آیا دین اجتماعی و قانو‌ن‌ساز و نظم‌دهنده و بسیج‌کننده، از عهدۀ معنویت‌گستری هم برآمده است؟ دین از آبشخورهای معنویت است؛ اما این گونه نیست که هر جامعه‌ای به همان اندازه که دیندارتر می‌نماید، معنوی‌‌تر هم هست.

* در جامعه دینی چه تعریفی می‌توان برای زیست معنوی ارایه داد و این تعریف مطلق است یا نسبی؟

ابتدا باید جامعه دینی را معنا کرد. جامعه دینی قطعا یک جامعه معنوی است و در این تردیدی نیست، اما آیا جامعه دینی بدون معنویت قابل تصور است؟ اگر جامعه دینی به این معنا باشد که به شعائر اهمیت می‌دهد، اهل مناسک است، حج می‌رود، روزه می‌گیرد و نماز می‌خواند، همه این امور می‌تواند بدون روح و معنویت هم باشد. ما می‌توانیم نمازی بخوانیم که از اول تا انتهای آن یک لحظه یاد خدا نیفتیم، روزه نیز می‌تواند به انگیزه‌های مختلف باشد، حج هم می‌تواند برای سیاحت باشد، در حقیقت عمل به شعائر و مناسک اگرچه ممکن است ظاهر را بیآراید، اما یک جامعه را دینی نمی‌کند.

چرا مناسک و شعائر به تنهایی نمی‌توانند جامعه را دینی کنند؟

چون اگر خالی از معنویت باشند، هیچ فرقی با کارهای دنیایی ندارند. بنابراین اگر در جامعه‌ای معنویت نبود، قطعا در آن جامعه، دین حقیقی هم نیست، حتی اگر از در و دیوار آن جامعه شعائر و مناسک و مظاهر دینی ببارد. معنویت در ذات دین است . برای من معنویت بدون دین، قابل تصور است؛ اما عکس آن، نه.

* اهداف مختلفی برای زیست معنوی تعریف شده؛ زیست معنوی چه هدف غایی برای انسان در نظر گرفته و آیا انسان امروز توان رسیدن به چنین قله ای را دارد؟

ما در معنویت، دنبال هدف خاصی نیستیم، چون خود هدف است. معنوی بودن، آن قدر اصالت دارد که وسیله نباشد. در ضمن، معنویت، نوعی جهان‌نگری است. انسان معنوی، انسانی است که جهان، خلفت و انسان را به گونه‌ای خاص می‌بیند. مثلا برای جهان یک متافیزیکی قائل است. جهان را مخلوق و متحرک می‌بیند و خدا را اول و آخر آن. انسان معنوی معتقد است که تمام خلقت مانند یک کاروانی به یک سویی می‌رود. فرق معنویت با اخلاق هم همین هست، معنویت بیشتر یک جهان‌بینی، نگاه و تصور است و این تصور در اخلاق تثبیت می‌شود. انسانی که جهان را این‌گونه می‌بیند، رفتار و گفتار خاصی نیز از او صادر می‌شود. معنویت، زایندۀ اخلاق است؛ اگرچه هر اخلاقی، لزوما معنوی نیست.

* اگر معنویت یک جهان‌بینی و نگاه و تصور است، بنابراین می‌توان به این نتیجه رسید که در میان افراد متفاوت است، آیا معنویت می‌تواند اهداف مختلفی داشته باشد؟

نمی‌توان گفت اهداف متفاوت؛ ولی به هر حال طیف مختلفی از معنا و تفسیرها در معنویت وجود دارد. وقتی پای اهداف یا رفتار به میان می‌آید، دیگر بحث اخلاق است. اینکه ما با اطرافیان و در موقعیت‌های مختلف چگونه عمل کنیم، این امور داخل حیطه اخلاقیات است و اخلاقیات، اعم از معنوی و غیر معنوی است. پایۀ نخستین معنویت این است که نگاهمان به جهان یک نگاه الهی باشد، نگاهی که در آن جهان سرگردان و عبث نیست و مبدآ و معادی دارد. این نوع نگاه نشانه‌هایی می‌آفریند. به عنوان مثال به انسان امیدی می‌دهد که این نوعش در جایی دیگر نیست. انسان‌های معنوی هیچ‌گاه نا امید نمی‌شوند؛ چون هیچ دلیلی برای نا امیدی ندارند. انسان‌های معنوی صبورند و اخلاقی زندگی می‌کنند. البته این بدین معنا نیست که انسان‌های غیر معنوی، اخلاق‌گریزند. اینگونه نیست که اگر کسی به خدا قائل نبود و این جهان را ماده محض دانست، پس نمی‌تواند اخلاقی باشد. انسان معنوی قطعا اخلاقی است، اما اینکه هر انسان اخلاقی، معنوی هم باشد، کلیت ندارد. برخی انسان‌های اخلاقی، اهل معنا هم هستند و برخی اعتقادی به متافیزیک و ماوراء طبیعه ندارند، اما اخلاق دارند، مثلا همسایه‌آزار نیستند، به عهدشان وفا می‌کنند، دروغ نمی‌گویند و صداقت دارند.

* جامعه دینی و معنویت را در کنار هم معنادار می‌دانید و به نوعی این دو را در رابطه مستقیم با هم می‌دانید، اما برخی از جوامع که دینی هم هستند، آشوب، آشفتگی و ظلم و جفا در این جامعه مملو است.

جوامعی هستند که ویترین و ظاهری دینی دارند و به احکام دینی عمل می‌کنند، اما وقتی به درون آن جامعه وارد می‌شوید، آنچه نمی‌بینید، معنویت است، با افراد این جامعه نشست و برخاست می‌کنید ولی خداوند و عالم معنا در وجود شما تداعی نمی‌شود. خدا را برای فرداشان می‌خواهند نه امروز. این نگاه هم ممکن است یک ریشه معنوی ضعیفی داشته باشد ولی معنویت نیست، هرگاه معنویت به چیزی آلوده شود، دیگر معنویت نیست.

* بنابراین چنین جوامعی فقط نام دین را یدک می‌کشند؟

می‌توان گفت که آن جامعه سنتی است، اما نمی‌توان گفت که دینی است، جامعه سنتی، جامعه‌ای است که قالب‌های مرسوم را حفظ می‌کند؛ ولو خالی از محتوا. ما ممکن است عاشورا را نگاه داشته باشیم، بسیار هم پر شور برگزار کنیم، اما یک جامعه شجاع، ازخودگذشته و اهل ایثار نداشته باشیم. یا ممکن است نام علی(ع) از زبان ما نیفتد که این نشانه دینداری نیست، نشانه دینداری این است که مقداری از مشی علی(ع) در وجود ما باشد. اگر جامعه‌ای در هنگام حرکت نام علی(ع) را می‌آورد و آثار دینداری و مذهب از سر و روی او می‌بارد، نباید گمان کنیم که این جامعه دینی است، احتمالا این جامعه سنت‌هایی را نگه داشته و ما چون می‌دانیم این سنت‌ها ریشه در دین داشتند گمان می‌کنیم که این جامعه دینی است؛ تا روح دین و دینداری در جامعه‌ای پیدا نشود، آن جامعه دینی نیست اگرچه به همه احکام ظاهری عمل کند.

* ظاهرا در جامعه در حال مسابقه با هم هستیم، «بودن»‌های مناسبی نداریم، می‌خواهیم لااقل «داشتن»‌های مناسبی داشته باشیم. دوم اینکه، چون با خودمان نمی‌خواهیم مسابقه دهیم، لااقل با دیگران مسابقه دهیم پس یکی تبدیل بودنهای خوب به داشتنهای زیبا و دوم هم تبدیل وضعیتمان از این که با خودمان مسابقه دهیم به اینکه با دیگران مسابقه دهیم. انسان معنوی قدیم، اصلاً برایش «داشتن» و بودن مهم بود؟ انسان معنوی قدیم چطور زیست می‌کرد؟

باید بپذیریم که میان انسان معنوی قدیم با انسان معنوی جدید تفاوت‌هایی وجود دارد، اما این مساله به این معنا نیست که انسان‌های قدیم لزوما معنوی‌تر بودند. به هر حال انسان‌های قدیم، دنیای ساده‌تری داشتند و دنیایشان جذابیت کمتری داشت و دسترسی آنها به مواهب دنیوی کمتر بود، البته در حال حاضر معنویت به شکل و شمایل دیگری ظهور می‌کند و قدم اول این است که بپذیریم یکسری تفاوت‌ها وجود دارد؛ چون انسان قدیم با انسان جدید متفاوت است، نگاه و شناخت و نوع راه‌ها و شیوه‌هایی که برای حل مسایل خود برمی‌گزینند، متفاوت است. میان این دو معنویت می‌توانیم تفاوت‌های بسیاری را برشماریم، اما به نظر من شاید مهم‌ترین فرق معنویت قدیم و جدید در نوع موانع آن است، یعنی معنویت در انسان قدیم و جهان سنت، یکسری موانعی داشته و ما اکنون با برخی از آن موانع مواجه نیستیم، اما از طرف دیگر موانع دیگری پیش روی ماست، مثلا انسان قدیم چون دانش و آگاهی کمتری داشت، جهان را خیلی بسیط، ساده و کوچک می‌دید و این باعث می‌شد که جهان ذهنی او کوچک باشد و به راحتی بتواند خدا را در هر مسئله‌ای ببیند. بنابراین معنویت‌گرایی او پیچیدگی نداشت. انسان جدید امکانات بیشتری دارد و خودش را بیشتر می‌شناسد، جهان را بهتر می‌فهمد و همه این فهم‌ها، فهم ما را از خدا پیچیده‌تر می‌کند. پس انسان قدیم چون شناخت کمتری داشت، معنویت او هم شکل دیگری می‌یافت، ولی ما از این جهت استعداد و امکانات بیشتری داریم و احیانا اگر کسی در این دنیا بخواهد در روزگار و دنیای ما معنویت‌گرایی کند، معنویت او ارزشمندتر است، اما از طرف دیگر یکی از مسایلی که انسان‌ها را از معنویت بازمی‌دارد، همان اشتغالات بیرونی است، اشتغالات بیرونی اگر بیش از ظرفیت روحی و روانی انسان‌ها باشد، نیروهایی او را هرز می‌دهند.

انسان قدیم این‌قدر نمی‌دوید، این‌قدر با دیگران مسابقه نمی‌گذاشت و این باعث می‌شد که فراغت و آرامش بیشتری داشته باشد. ما اکنون در دنیایی زندگی می‌کنیم که وجود تکنولوژی، خلوت را از ما گرفته است. در جهان قدیم فقر و تبعیض بود، اما بشر در برابر تبعیض حساسیت امروز را نداشت. انسان‌ها تبعیض را می‌دیدند و حواله می‌کردند به جبر و قضا و قدر و می‌گفتند خدا این چنین خواسته، اما انسان جدید تبعیض را نمی‌پذیرد. بنابراین از فقر رنج بیشتری می‌برد، و چون رنج بیشتری می‌برد، بخش زیادی از نیروی درونی خود را از دست می‌دهد و بعد هم به تاب و تب می‌افتد که چرا تبعیض هست؛ یعنی مسئولیت‌هایی یافته است که پیش از این نبود. لذا بخشی از زندگی او صرف همین مبارزات می‌شود و این مسایل در مجموع تمرکز درونی او را آشفته می‌کند. انسان قدیم اگر فقر داشت با فقر می‌ساخت، انسان جدید چون فقر را حق خود نمی‌داند، می‌گوید که به من ظلم شده و ظلم را هم به گردن خدا نمی‌اندازد. بنابراین از لاک خودش بیرون می‌آید تا حق خودش را بگیرد و همه اینها باعث می‌شود که خلوت‌های او کمتر شود. به همین دلیل است که در روزگار ما فقر واقعا ضد معنویت است. برخلاف جهان قدیم که فقر این اندازه ضد معنویت نبود.، در حال حاضر به سختی می‌توان جامعه‌ای یافت که هم فقیر است و هم محتوای معنوی دارد. حدیث «کاد الفقر ان یکون کفرا» در روزگار ما معنایی روشن‌تر یافته است. به همین دلیل، کسانی که واقعا دوست دارند جامعه‌شان اخلاقی‌تر و معنوی‌تر باشد، باید فقرستیزی را بر مسجدسازی مقدم کند. الان رسانه‌های رسمی ما پر شده است از برنامه‌های دینی. ولی نتیجه‌ای نمی‌دهند. چرا؟ چون خانه از پای‌بست ویران شده است. کسی که دوست دارد که جامعه اش معنوی باشد و صداقت هم دارد، دشمن فقر می‌شود.

* آنچه شاهد آن هستیم، ظاهرا توقف در مرز مدرنیته و سنت‌گرایی است. در این شرایط باید چه تصمیمات، برنامه‌ها و رفتارهایی داشته باشیم و فرهیختگان و عالمان در این زمینه چه نقشی می‌توانند ایفا کنند؟

ما در عصری به سر می‌بریم که مشکلات سنت را تجربه کردیم، مثلا فرض کنید دیدگاه‌های سنت درباره زن، زندگی و حقوق انسان‌ها را می‌دانیم و دیگر نمی‌خواهیم زیر بار آن حرف‌ها برویم. پس ما سنت را تجربه کردیم، اما هنوز مدرنیته را کاملا نشناختیم. کشورهایی مانند ایران هنوز پا به عصر جدید نگذاشته‌اند. در مرحله گذار از سنت به تجدد هستیم. از طرفی از سنت روی‌گردان شدیم و از طرفی با تجدد آشنایی نداریم. دچار یک سرگردانی و تحیر هستیم. از این بدتر، این است که مرعوب هم شده‌ایم؛ مرعوب تجددی که در کشورهای دیگر می‌بینیم؛ غافل از آنکه تجدد ایرانی، نمی‌تواند مانند تجدد آلمان باشد یا تجدد فرانسه. با جهان، تجربه‌های مشترک داریم، اما افتراقات هم کم نیست. تجددخواهان ما، آن مقدار که مشترکات بشری را می‌بینند، به نقاط افتراق نگاه نمی‌کنند. ما در تفکر می‌توانیم جهانی بیندیشیم، ولی باید بومی عمل کنیم.

مشکل دیگر ما این است که نزاع سنت و تجدد در ایران، سویۀ سیاسی هم یافته است و این، مسئله را هزار برابر پیچیده‌تر کرده است. پیشنهاد من این است که نیروهای سیاسی و رسانه‌های رسمی کشور، باید بی‌طرف باشند و بگذارند پوست‌اندازی‌ها در طبقات اجتماعی طبیعی‌تر باشد. هر چه بیشتر دخالت کنند، مسئله را پیچیده‌تر می‌کنند. اگر مردم با یکی از جناح‌های سیاسی کشور مشکل داشته باشند و آن جناح سیاسی، افزون بر مواضع سیاسی، عاملیت فرهنگی هم در کشور داشته باشد، مردم به مواضع فرهنگی آن جناح هم واکنش منفی نشان بدهند، بدون اینکه ربطی به هم داشته باشند.

در دورۀ گذار، ما نیاز بیشتری به مسالمت، عقلانیت، تدبیر و معنویت‌گرایی داریم. ما در جهانی یخ‌زده و معنویت‌کش زندگی می‌کنیم و اگر معنویت را هم به سیاست آلوده کنیم، راه را درازتر کرده‌ایم. ما – به قول سهراب سپهری – در «عصر معراج پولاد» زندگی می‌کنیم؛ عصری که آهن و فلزات به معراج می‌روند و به دستگاه‌های مدرن تبدیل می‌شوند. در چنین عصر و زمانه‌ای، گوهر معنویت ارزنده‌تر است، اما شرایط بیرونی و تاریخی، همچون پتک بر سر ما فرود آمده و ما را گیج کرده است. در این مواقع است که انسان‌های فرهیخته و فرزانه و معنوی باید سرمایه‌گذاری و تلاش بیشتری کنند تا دست عده‌ای را بگیرند و از همه مهم‌تر گریبان این جامعه را از دست مدعیان دروغین اخلاق و معنویت بیرون بیاورند.

* آیندۀ معنویت‌گرایی را در ایران و جهان چگونه می‌بینید؟

امیدوارم بهتر از امروز باشد. در کوتاه‌مدت، چندان امیدوار نیستم ولی امیدوارم نسل‌های آینده، عاقل‌تر و معنوی‌تر از ما باشند.

نظر شما