به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، ساخته جدید مارتین اسکورسیزی داستان سفر مسیحیت به کشور و قلمرو جدید برای گسترش و معرفی به عنوان "دین یکتاپرستی حقیقی" را بیان میکند. از لحاظ تاریخی، دین مسیحیت در سال 1542، یعنی زمانی که کشور پرتغال با ژاپن در حال داد و ستد اسلحه بود، به این کشور راه یافت. بنابراین، تقریبا به مانند تمامی ادیان گذشته، این دین نیز تلاش کرد تا در "باتلاق" ژاپن ریشه پیدا کند. همچنین، به این دلیل که مسیح خود به تمامی مریدان خود دستور داده بود "بروید در سراسر دنیا، و انجیل را به تمامی موجودات زنده بیاموزید." در ابتدا، این خدا و دین جدید بسیار مورد استقبال عموم قرار گرفت. اما درست از زمانی که سعی کرد دین پیشین، بوداییسم، را کنار زده و خود جایگزین آن شود، با مقاومت شدید مواجه شد. با این حال، اعمال تحریم کامل مسیحیت تا سال 1930 انجام نگرفت، و این تحریم همراه بود با آزار، شکنجه و قتل روحانیون مسیحیت و همچنین کسانی که به این دین گروینده بودند.
داستان فیلم اسکورسیزی در سال 1643 اتفاق میافتد، زمانی که دو روحانی مسیحی از کشور پرتغال، پس از دریافت گزارشی که حدود 10 سال پیش درمورد استاد خود، شایعه کافر شدنش و موقعیت مسیحیان در ژاپن دریافت کرده بودند، به این کشور سفر کردند. سباستین رودریگز جوان، یکی از شخصیتهای اصلی و پروتاگنسیت های داستان، به همراه دوستش گاروپه، شخصیت و پروتاگونیست دیگر داستان، برای یافتن پدر فررا و آگاهی از سرنوشت وی به این سفر خطرناک راهی می شوند. درطول داستان، این دو روحانی جوان از طرف فردی به نام "مامور تفتیش عقاید"، که درواقع آنتاگونسیت داستان است، با خطرهای بسیاری روبرو می شوند و در نهایت درستگیر شده و ...
با هدایت استادانه مارتین اسکورسیزی، با داستان این دو جوان، خطراتشان، امیدهایشان، تردیدهایشان، آرزوها و در نهایت سرنوشتشان کاملا همراه می شویم. بازی چشمگیر دو بازیگر اصلی داستان، به خصوص اندرو گارفیلد، به طوری کاملا ناخواسته و شاید تا حدی ناآگاهانه، ما را درگیر و نگران کنشها و واکنشهای آنها در دنیای جدید میکند، و همچنین حس همدردی بیننده را در زمان رویارویی آنها با چالشها برمیانگیزد. متن فیلمنامه چنان گیرا و خوب است که بیننده را مشتاق بیشتر دانستن کرده و همراه میکند. البته طولانی بودن فیلم تا حدی برای بیننده دردسر ساز است، البته بینندگاه عجول! اما اگر در داستان، دیالوگها و مفهوم اصلی عمیق شویم، خواهیم فهمید که اگر این متن از این کوتاهتر میشد، ارزش خود را تا حد بسیاری از دست میداد. به عنوان متنی اقتباسی از کتابی با همین نام که در سال 1966 توسط شوساکو اندو نوشته شده است، این فیلمنامه حاوی مهمترین و اصلیترین نکات بیان شده باشد.
با این وجود، موضوع فیلم بسیار چالشبرانگیز است. در یک سو، دو روحانی جوان را داریم که ماموریت یافتن استاد خود و همچنین اشاعه دین خود را دارند؛ در سوی دیگر، ماموران و مردم ژاپن را داریم که دین خود را دارند و هر دین جدید دیگری را "خطرناک" می شمارند. شاید بتوان گفت که مشکل این ماموریت این است که بدون آگاهی کامل از کشور مقصد انجام میگیرد، که طبیعتا نتیجهای نخواهد داشت جز مقاومت دارندگان دین پیشین. هردو طرف در تلاشند که حقانیت خود را به اثبات برسانند، همانطور که در قسمتی از فیلم مترجم می گوید: " ما دین خود را داریم! حیف که نمیتوانی این را ببینی!"
در مورد شخصیتها، از سویی شخصیت رودریگز را داریم، که فردی ملایم و آرام است و گاهی تصویر خود مسیح می شود، مثلا هنگامی که خود را در آب نگاه میکند و بسیار به خود پیامبر شباهت پیدا میکند؛ از سوی دیگر، گاروپه را داریم که نماینده تمامی قوانین سخت و انعطاف ناپذیر کلیساست. این دو با هم نشانه مسحیت هستند. و همینطور مامور تفتیش عقاید و مترجم را داریم که نماینده و نشانه "باتلاق" ژاپن و مذهب بوداییسم و قوانین و باورهایش هستند. در این کشمکش میان این مذهب، به نظر می رسد چیزی که کاملا فراموش شده است "خدا و فرزندانش" هستند. هر 2 طرف در تلاش هستند که قدرت خود بر مردم را به هر شکل ممکن به نمایش بگذارند. و در میان این بحثها و دعواها بر سر قدرت، تنها موجوداتی که در عذاب هستند مردم معمولی، یا همان "رعیت"، هستند که حاضرند تمامی این رنجها و دردها را با وعده ورود به "بهشت" به جان می خرند، جایی که در اونجا "کسی گرسنه نیست، یا مریض. مالیاتی نیست، و یا دردی و یا کار سخت". با چنین وعدهای این مردم حتی به استقبال مرگ نیز میروند: "آیا مردن خوب نیست؟" و در تمام مدت رنج کشیدن مردم، ظاهرا هر دو خدا سکوت کردهاند!
این سکوت حتی برای نمایندگان ادیان هم ایجاد شک و تردید میکند، مخصوصا برای پدر رودریگز. این شک در طول فیلم و در چندین صحنه از طریق تکگویی های پدر رودریگز به نمایش گذاشته می شود: " آیا او (خدا/مسیح) صدای فریاد آنها را شنید؟ چگونه میتوانم این سکوتش را به این مردم، که اینقدر عذاب کشیدند، توضیح دهم؟ من خود برای درک این سکوت به تمام نیروی خود نیاز دارم!" یا در جای دیگر و در تنهایی خود میگوید: " بسیار وسوسه ناامیدی شده ام!... سنگینی سکوت تو بسیار عظیم است. من دعا میکنم، اما گم شده ام. و یا شاید برای هیچ دعا میکنم؟! هیچ چیز یا هیچ کس! چون تویی وجود ندارد!" ما نیز، درست مانند او و دیگر مسیحیان در فیلم، منتظر یک نشانه هستیم، یک نشانه ملموس که حضور الوهیت را در جا و زمانی که فرزندانش در رنج و عذاب هستند به ما ثابت کند. و اسکورسیزی با استادی تمام ما را از داشتن چنین حسی محروم میکند، تا جایی که بیننده هم در این تردید با شحصیت همراه می شود. ما نیز شروع به پرسیدن سوالات مشابه در باب حضور این ربوبیت میکنیم. و در نهایت پاسخ تمامی تردیدها و شکهای خود را در صحنههای نهایی می یابیم.
حرکت پاگذاشتن بر روی شمایل مسیح به عنوان تنها روشی که از طریق آن ژاپنیها مطمئن شوند که مسیحیان از دین برگشتهاند تلقی می شود. اما، این فیلم درواقع نمایانگر تفاوت دین با باور است. جالب است دانستن این موضوع که درواقع تمامی کسانی که مورد شکنجه و مرگ قرار گرفته اند معتقدین راستین بودند. آنها بیشتر اعتقاد داشتند تا دین. اعتقاد به مسیح و خداوند و بهشت. به اندازه ای که هیچ چیز، حتی مرگ هم، نمیتوانست آنها را از این اعتقاد منصرف کند. این حرکت ساده تنها "یه کار فرمالیته" برای نجات جانشان بود. بعضی از آنها، مانند یکی از جالبترین شخصیتهای داستان به نام "کیچیچیرو" به طور مرتب این حرکت را انجام میداد، ولی بعضی دیگر نکردند، که نشانه قدرت درونی و شخصیتی شان بود. در تمام طول فیلم، رودریگز، گاروپه و حتی فررا به دین خود ایمان داشتند، که تنها به شک و تردیدشان منجر شد. اما در نهایت، رودریگز ایمان خود را پیدا میکند، و تنها در آن زمان است که صدای خدای خود را می شنود! تنها در آن زمان است که سکوت شکسته می شود، و مسیح براو آشکار می شود و به او اجازه کفرگویی میدهد. رودریگز خود می گوید: "تنها در سکوت بود که صدای تورا شنیدم!" و ان سکوت درواقع ایمانش بود. در این بازی قدرتهای دینی، درنهایت باور و ایمان برنده است. و البته فهم و داشتن ایمان کاری بس دشوار است.
مارتین اسکورسیزی کار بر روی این پروژه را در سال 2007 آغاز کرد. با وجود کتابی به این سنگینی و عمق، که در آن تکتک دیالوگها، مونولوگها و شخصیتها از چندین و چند رویکرد و دیدگاه قابل بررسی هستند، جای تعجب نیست که حدود 10 سال طول کشید تا بتواند فیلمنامهنویسی بیابد که قادر به فهم و بیرون کشیدن مفاهیم و نکات اصلی کتاب باشد، تیم بازیگرانی را بیاید که بتوانند با شخصیتها ارتباط گرفته و حس همذاتپنداری و همچنین کنجکاوی بینندگان را برانگیزند، و تیم کاری خوبی که حاضر باشند در شرایط سخت و گرمای طاقتفرسای جنگلهای شرق او را تا نهایت کار همراهی کنند.