نگاهی به سریال "زیر پای مادر"

پای یک قصه مادرانه، محبت به جای قضاوت!

|
۱۳۹۶/۰۳/۲۱
|
۱۲:۳۴:۵۸
| کد خبر: ۵۷۰۸۳۹
پای یک قصه مادرانه، محبت به جای قضاوت!
یادداشت: سید رضا صائمی

به گزارش برنا، سیدرضا صائمی نوشت: تجربه تلویزیونی در دو دهه تولید سریال های مناسبتی نشان می دهد که درام و ملودرام های خانوادگی بیش از هر موضوع و محتوی دیگری جواب میدهد و با مخاطب شناسی تماشاگر ایرانی انطباق و همسویی بیشتری دارد. اگرچه این تجربه را می توان در یک تحلیل فرامناسبتی هم صادق دانست اما در ماه رمضان به دلیل برخی شرایط فرامتنی که وجود دارد سریال های ازاین جنس با اقبال بیشتری مواجه می شود و نمی توان آن را به پای تکرار مکرارت گذاشت. زیر پای مادر نیز به همین دلیل به مثابه یک درام خانوادگی که در بستر یک موقعیت پر تعلیق روایت می شود باید مورد ارزیابی قرار گیرد و موفقیت این ژانر را نباید به تکراری شدن آن تقلیل داد. آنچه فراتر از این فرم و ساختار روایی و حتی مضمون و درون مایه داستانی آن اهمیت دارد،قصه گو بودن آنست. سریال،سریال قصه گویی است و این وجه آن با سویه تعلیق پذیری و قهرمان داشتن اثر نیز همراه شده تا در نهایت پازلی شکل بگیرد که منطبق با ذائقه مخاطب ایرانی است.

سریال زیر پای مادر را می توان در یک مثلث ساختاری مورد خوانش قرار داد.مثلثی که در یک نسبت معنایی و تعاملی با هم، کلیتی هویت بخش ایجاد کرده که به حفظ انسجام و پایداری مرکز ثقل قصه کمک می کند. اول خود درام و ساختار داستانی آن که توانسته به شکل گیری قصه کمک کند، دوم مفاهیم اخلاقی- رفتاری قصه که ناظر بر آسیب های اجتماعی- خانوادگی مبتلاء به جامعه است و سوم کیفیت دیالوگ پرادزی که فارغ از کارکردهای دراماتیک واجد ظرفیت و ظرافت های زیبایی شناختی است.هر کدام از این سه ضلع چه به عنوان یک قطب مستقل و چه یک کلیت ساختاری، به سریال پویایی و کشش درونی داده که به واسطه کشمش های بیرونی قصه نیز تقویت می شود به همین دلیل مخاطب را در یک کنشمندی ذهنی با خود همراه می کند.شاید آنچه که از هم افزایی دراماتیک این سه مولفه استخراج می شود شخصیت پردازی آدم های قصه است که کاراترهای کارا خلق کرده که قابلیت تعاملی حسی- عاطفی با مخاطب برقرار می کنند و همین رمز موفقیت آن است. سعید نعمت الله تلاش کرده تا در شخصیت پردازی ها به ویژه به واسطه توانایی که در خلق و نگارش دیالوگ دارد به دنیای درونی آنها راه پیدا کرده و زلف آن را با زلف عاطفی مخاطب گره بزند. این یک فرمول مهمی در سریال سازی ایرانی است که اگر نویسنده و کارگردانی بتوانند به این نقطه برسند به نقطه موفقیت رسیده اند. بخشی از این موفقیت ریال در شخصیت پردازی را باید در تشخیص و تلفیق درست تضادها و پارادوکس های شخصیتی کاراکترها جستجو کرد مثلا خلیل کبانی با بازی کامبیز دیرباز که توانسته به جمع اقتدار وجذبه مردانگی و عطوفت و جوانمردی ایرانی برسد و امکان همذات پنداری مخاطب با او بالاست به طوری که در پس رفتار سرد و جدیش می تواند تردیدها و دودلی ها و حتی شکندگی درونی خود را در برخی بزنگاههای زندگی درک کرده و باور کند.ضمن اینکه مفاهیم اخلاقی قصه مثل قضاوت صرفا در جلوه های گفتاری و زیبایی شناسی دیالوگ ها محدود نمی شود و دیالوگ ها بر پایه ترسیم یک موقعیت نمایشی برساخته شده و پیش می رود لذا باید به کارگردانی بهرنگ توفیقی نیز در صورت بندی مولفه ای که ذکر شد اشاره کرد که به پختگی بیشتری نسبت به کارهای قبلی خود رسیده و نوع همخوانی و هارمونی درونی بین روایت بیرونی قصه و هویت درونی اثر برقرار کرده که از گفتمان مفهومی آن بیرون نمی زند و در یک تعادل موازی پیش می رود. به این موارد باید تقطیع پلان ها و ریتم مناسب را نیز اضافه کرد که به زاویه دید دوربین و جنس قاب بندی های سریال نیز الصاق شده و بالانس می شود. خوشبختانه این تعادل با توجه به تنوع لوکیشن و متغییر بودن موقعیت های و بافتار جغرافیایی اثر نیز حفظ شده و به تکه تکه شدن قصه یا گسست دراماتیکی منجر نمی شود. با همه این احوال و تلاش عوامل فیلم در انسجام و همبستگی عناصر درام، آنچه به نظر نگارنده برجسته تر بوده و عناصر و مصالح داستانی دیگر را در خدمت خود می گیرد وحدت و تعامل دیالکتیکی بین قصه و شخصیت پردازی است. شخصیت هایی که شناسنامه دار و هویتمند بوده و در ذهن مخاطب تثبیت می شود. خلیل، اسماعیل،آتنه و رخساره بیش از شخصیت های دیگر توانستند در یک بده – بستان دراماتیک به خلق شخصیت های تاثیر گذار و قدرتمند کمک کرده و حتی بار برخی از عناصر دیگر را بر دوش بکشند. وقتی از پردازش پخته شخصیت ها حرف می زنیم قطعا نمی توانیم به توانمندی بازیگران این نقش ها اشاره نکنیم که به قدرت عاطفی سریال و جذب مخاطب،کمک زیادی کردند.در این میان بازی پریوش نظریه را در نقش رخساره نباید دست کم گرفت که به شدت سمپاتیک بوده و یک نوع اقتدار زنانه و مهر مادرانه را به شکل توامان به نمایش می گذارد.بازی آتیلا پسیانی هم در نقش سرهنگ تماشایی است.

اگرچه سریال چند داستان را به موازات م روایت می کند یا واجد داستانک های مرتبط است اما خط اصلی قصه خود را بدون خارج شدن ازریل داستانی پیش میبرد. قصه مردی میانسال است که با پسرش در شهر مشهد زندگی می‌کند. همسر این مرد بنا به دلایلی در سال‌های اول زندگی مشترک، او و پسرش خلیل را ترک کرده است. مرد میانسال که به شغل رستوران‌داری مشغول است، آخر هفته‌ها از رستورانش به زائران امام رضا(ع) نذری می‌دهد. قبول شدن در یکی از دانشگاه‌های تهران و آشنا شدن او با ستاره، راه ورود رخساره را به قصه باز می‌کند. در نهایت آنچه در پس این فراز و نشیب ها می بینم که به نوعی مانیفست سریال را می سازد تکریم حریم خانواده و حفظ و صیانت از آن است. قصه ای که موقعیت فیزیکی خانواده را مورد توجه قرار داده و به اصلاح به نوعی ابطال ضرب المثل دوری و دوستی است. قصه ای که موقعیت های متضاد اخلاقی را در بستر یک زمینه اجتماعی و ساحت خانواده و مناسبات خانوادگی بازنمایی می کند. این درهم تنیدگی موقعیت اجتماعی و مفاهیم اخلاقی به واسطه پردازش دراماتیک از اگزجره شدن یا سانتی مانتالیسم اخلاقی نجات پیدا کرده و علی رغم جنس دیالوگ های نعمت الله که گاه به کلمات قصار پهلو می زند خوشبختانه در ورطه احساسی گری اخلاقی نیفتاده و فاصله گذاری خود را به خوبی حفظ کرده است. اگر بخواهیم ماهیت و محوریت مفهومی این سریال را در یک گزاره اخلاقی صورت بندی کنیم می توانیم به حدیث اول سریال ارجاع دهیم. حدیثی که انسان ها را از قضاوت درباره گناههای هم بر حذر داشته و نوعی زیست اخلاقی را توصیه می کند. حدیثی با این مضمون که «ای مالک اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی» حدیثی که قصه  و غصه روزگار ماست.

نظر شما
اخبار برگزیده