برای قسمت هشتم و مخاطبانی که در انتظار معجزه‌اند؛

نوشتن درباره چنین شهرزادی آسان است

|
۱۳۹۶/۰۵/۲۸
|
۰۶:۳۷:۵۹
| کد خبر: ۶۰۱۶۷۴
نوشتن درباره چنین شهرزادی آسان است
نوشتن راجع به «شهرزاد» کار سختی است چون کمتر از یک‌چهارمِ قسمت‌های یک‌ساعته‌اش، مفید و باقی تلاش سازندگان برای پر کردن مدت‌زمان مورد نظر برای تبدیل شدن به یک قسمت کامل است که در شمایل یک دی‌وی‌دی چند هزارتومانی در سراسر کشور همراه با تبلیغات عجیب و غریبِ گسترده توزیع ‌شود.

نوشتن از «شهرزاد» سخت است چرا که تاکید روی ضعف‌هایش، تکراری است و کاری عبث به نظر می‌رسد؛ ضعف‌هایی که چون زخمی چرکی وسط هر قسمت دهان باز می‌کند و قصه و هر چه دَرَش هست و نیست را می‌کشد داخل و مخاطب را پس می‌زند.

نوشتن از «شهرزاد» سخت است چون نکته ویژه‌ای ندارد و همه‌چیز در تک‌لحظه‌های درخشان _ درخشان در نسبت با خودِ سریال _ که حاصل ذوق و خلاقیت فردی است، خلاصه می‌شود. لحظاتی واقعا کوتاه که اثربخشی‌شان بالافاصله با زمختی نهفته در قلب و رسوخ کرده تا بن مجموعه، به چشم بر هم زدنی نیست و ناپدید می‌شوند و همه‌چیز به اول‌اش، به روند خسته‌کننده‌ و لاکپشتی‌اش باز می‌گردد.

البته نوشتن از «شهرزاد» زیاد هم سخت نیست؛ اگر این‌طور بود، عده‌ای به خودشان اجازه نمی‌دادند این سریال را با فیلم بزرگ فورد کاپولا مقایسه کنند و بازی‌های تخت و تک‌بعدی‌اش را با بازی‌های «پدرخوانده» که به یک شوخی می‌ماند و یا هجو... وقتی کارگردان در قسمت هشتم از تدوین موازی استفاده می‌کند و به سیاق فیلمی که تلاش برای بومی‌سازی‌اش را داشته، دو اتفاق را باهم جلو می‌برد و با بالا بردن ریتم موسیقی و برش‌های متوالی، تلاش می‌کند، مهارتش را به رخ بکشد؛ غافل از بی‌ربط بودن پیش‌برد فرار شیرین از دارالمجانین و شربت از عمارت دیوان‌سالار در کلیت قصه؛ غافل از داستان منجمد شده‌ای که حقه‌های این‌چنینی دردی از دردهایش دوا نمی‌کند. این‌ها نوشتن از «شهرزاد» را کمی آسان می‌کند.

نوشتن از شهرزاد آسان است: زنی که سریال به نام او سند خورده است؛ یک‌جا... زنی که آینه دق همه آن‌هایی شده بود که مقابل ظلم دهان‌ و چشمان‌شان را بسته بودن؛د زنی که برای گرفتن سهمش می‌جنگید و از دل تقابلش با نقطه مقابلش، بزرگ‌آقا و حتی شوهر تحمیل‌شده‌اش، قباد، قصه می‌خزید و به راهش ادامه می‌داد و البته مخاطب را با خود همراه می‌کرد. حالا دیگر خبری از او نیست؛ زنی به معشوقش رسیده... زنی که برای شوهرش ناشتایی می‌آورد و از سر به هوایی شوی و ندیدن تزیین غذایی‌اش، گلایه می‌کند... شهرزادی که برخلاف ظاهر سرزنده‌اش در ابتدا، به زنی خانه‌دار بدل شده و فقط می‌خواهد پسرش را ببیند... زنی خانه‌نشین که اضافه وزن پیدا کرده و دیگر بود و نبودش اثری ندارد. البته بی‌اثر هم نیست و دعوای قباد و فرهاد در آینده سر او خواهد بود، اما شهرزاد در این میان نقشی ندارد و احتمالا پس از مرگ یکی از دو طرف، فارغ از نتیجه، کاملا منفعلانه گوشه زیرزمین دنج فرهاد می‌نشیند و به حال و روز خودش گریه می‌کند. همان کاری که مادر خودش و فرهاد از قسمت اول تا به حال انجام داده‌‌اند؛ همان کاری که تمام زنان ایرانی در فیلم‌های مردانه انجام می‌دهند... زنی که نه‌تنها خودش، که فرهاد را هم به قعر کشید و خانه‌نشین کرد؛ فرهادی که آذر گلاب‌دره‌ای شکوفایش کرده بود... راستش نوشتن راجع به چنین شهرزادی آسان است...

نوشتن از سریالی که مخاطبانش برای بهتر شدن و بازگشتش به مسیری که در فصل اول آغاز کرده بود، در انتظار معجزه هستند، سخت است. سریالی که بیش از یک‌سوم داستان خود را تعریف کرده و از سر نداری و درماندگی دل به حرکات انتحاری و خودزنی‌های لحظه‌ای چون حذف بی‌دلیل شخصیت‌هایش بسته تا شاید سر مخاطبانش را گرم کند، به معجزه نیاز دارد اما حیف؛ حیف که دوران معجزه به سر آمده است. 

نویسنده:سعید طاهری

نظر شما