به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا،ایران نوشت: ساعت 4 بامداد سهشنبه 28 شهریور، اهالی کوچه «محتشم» در محله پاسگاه نعمت آباد-جنوب تهران-با شنیدن صدای فریادهای زن جوان و دخترانش سراسیمه خود را به کوچه رساندند، اما ناگهان صداها قطع شد و اهالی وقتی کسی را در کوچه پیدا نکردند به سمت خانه هایشان رفتند. هنوز کوچه خلوت نشده بود که چند نفر از ساکنان، مرد کلاه به سری را دیدند که از خانه شماره 12 خارج شد و کوچه را ترک کرد.
ساعاتی بعد، نخستین کسانی که متوجه شدند ممکن است بلایی سر ساکنان خانه شماره 12 آمده باشد همبازیهای دختربچهها بودند. یکی از آنها به خبرنگار جنایی «ایران» گفت: «آذین همیشه برای بازی به کوچه میآمد اما سهشنبه نیامد. هر وقت آذین میخواست به میهمانی برود یا به کوچه نیاید به ما خبر میداد اما این بار هیچ حرفی نزد. برای همین نگرانش شدیم. ضمن اینکه آذین به ما گفته بود اگر عمویش به محل آمد و سراغ آنها را گرفت بگوییم که خانه نیستند.»
غیبت آذین و خواهرش به قدری ذهن همبازی هایشان را مشغول کرده بود که ساعت هشت شب همانروز، دختر کوچولوی همسایه طبقه اول ساختمان شماره 12 به مادرش گفت که امروز از آذین وآیلین، دختران همسایه بالایی خبری نیست و به نظرم برای آنها اتفاقی افتاده است.
این نگرانیها و سر و صدای عجیب بامداد سهشنبه باعث شد تا همسایهها موضوع را به پلیس اطلاع دهند. با این گزارش بلافاصله مأموران کلانتری 152 خانی آباد خود را به محل رساندند.
مرد همسایه به خبرنگار «ایران» گفت: «این خانواده 5 ماه قبل در ساختمان ساکن شده بودند. در طبقه اول هم مستأجر دیگری زندگی میکند. وقتی مأموران کلانتری آمدند با آنها راهی خانه مورد نظر شدیم. به طبقه سوم که رسیدیم مأمور کلانتری متوجه شکستگی شیشه و خون شد. از من خواست جلوتر نروم. بعد هم خودش وارد شد که با جسد مادر و دختر 4 سالهاش و پیکر نیمه جان آذین روبهرو شد.»
جدال نفسگیر با مرگ
زن جوان در کنار دختر 4 سالهاش در رختخواب افتاده بود و جراحات روی بدن آنها نشان میداد که با ضربات متعدد چاقو از پا درآمدهاند. اما آذین، دختر 10 ساله که کمی آن طرفتر غرق خون روی زمین بود، هنوز نفس میکشید. با رسیدن امدادگران، کودک روی برانکارد قرار گرفت اما پیش از اینکه خونریزی و ضعف بر او غلبه کند، به آرامی به مأموران گفت: «نصفه شب مردی وارد خانه شد که صورتش را پوشانده بود. من پارچه روی صورتش را برداشتم و او را شناختم. او عموی بزرگم بود.»
دخترک پس از گفتن این حرفها از هوش رفت. دختر نوجوان که ساعتها با مرگ دست و پنجه نرم کرده بود بلافاصله به بیمارستان ضیائیان تهران منتقل شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت. از سوی دیگر موضوع این جنایت هولناک به بازپرس کشیک قتل پایتخت و تیم تحقیق اعلام شد.
دستگیری در صحنه قتل
شامگاه سهشنبه، بازپرس محسن مدیر روستا و تیم جنایی در محل حضوریافته و به تحقیق پرداختند. بررسیها نشان میداد از زمان مرگ مادر و دخترکوچولو، بیش از 12 ساعت گذشته است.
با توجه به سالم بودن در ورودی، فرضیه جنایت توسط یک آشنا قوت گرفت. در نخستین گام مرد 35 ساله خانواده تحت بازجویی قرار گرفت. «به خاطر اینکه در بازار میوه و ترهبار غرفه دارم برخی شبها به خانه نمیآیم. شب گذشته هم در غرفه بودم و صبح هم چون کارم زیاد بود به خانه نیامدم تا اینکه ساعت 8 و نیم شب پلیس با من تماس گرفت و از ماجرا با خبر شدم.»
در مرحله بعدی برادر وی-مظنون اصلی-به بازجویی فراخوانده شد؛ مرد 55 ساله که از همان لحظه اول و با توجه به اظهارات آذین، انگشت اتهام به سمت او نشانه رفته بود. او به محض ورود به خانه و با دیدن اجساد شیون و زاری کرد و سعی داشت با نمایشی حزن انگیز، روند رسیدگی به پرونده را منحرف کند. اما استرس و هراسی که در چشمانش دیده میشد از نگاه بازپرس جنایی و کارآگاهان مخفی نماند.
بدین ترتیب مرد میانسال به دستور بازپرس شعبه ششم دادسرای امور جنایی تهران بازداشت شد.حال آنکه منکر قتل همسر برادر و برادرزاده 4 ساله او بود و خود را بیگناه میخواند.
قتل به خاطر سوءظن
مرد میانسال که تا ساعت 9 صبح چهارشنبه و در تمامی مراحل بازجویی منکر اطلاع و ارتکاب جنایت بود، سرانجام زمانی که با مدارک و شواهد پلیسی روبهرو شد به ناچار لب به اعتراف گشود و به هجوم نیمه شب و قتل عام خانواده برادرش و مجروح کردن آذین 10 ساله اعتراف کرد. او در بازجوییها، انگیزه جنایت را شک و ظن به همسر برادرش اعلام کرد.
سرهنگ کارآگاه حمید مکرم - معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران بزرگ-دراین باره گفت: «مرد میانسال در تحقیقات مقدماتی منکر جنایت بود اما با بررسی شواهد، دلایل و مستندات بهدست آمده مشخص شد که او عامل جنایت است. متهم پس از اعتراف، برای ادامه تحقیقات دراختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی قرار دارد.»
فهرست سیاه آدمکش
زمانی که آخرین ضربه را به مادرش زدم، چاقو به گردن بچه گرفت و این اتفاق افتاد. دختر دیگرش هم مدام سر و صدا میکرد و برای ساکت کردن او مجبور شدم چند ضربه هم به او بزنم.
چه زمانی تصمیم به این کار گرفتی؟
شش ماه قبل. آن زمان برادرم در این خانه زندگی نمیکرد. چند باری که به خانه برادرم رفتم متوجه شدم همسرش دیر وقت به خانه میآید. هر چه به برادرم گفتم که همسرت چرا شبها ساعت 9 به خانه میآید جواب درستی نمیداد. خودم هم نمیتوانستم از همسر برادرم سؤال کنم. چرا که برادرم حمایتی از من نمیکرد. از آن زمان بود که به صورت نامحسوس رفتار همسر برادرم را زیر نظر گرفتم.
بعد چه شد؟
برادرم دوستی به نام «اردلان» دارد. در این مدت میدیدم اردلان به خانه آنها زیاد رفت و آمد میکند. حتی این خانه را نیز او برای برادرم اجاره کرد. این مرد مدام در خانه برادرم بود و در شب نشینیها همراهیشان میکرد. همین مسأله باعث شد که شک و تردیدهایم بیشتر شود.حتی برای اطمینان به برادر دیگرم زنگ زدم و او را به بهانهای به تهران کشاندم. میخواستم خودش رفتار همسر برادرم را ببیند. اما زن برادرم آن شب با بچههایش به خانه نیامدند. حالا دیگر مطمئن شده بودم که او ریگی در کفش دارد.فردای آن روز که برادرم به خاطر مصرف مواد به خواب رفته بود کلید خانه را برداشتم و از روی آن یک کلید یدکی ساختم.
این اتفاق چند روز قبل افتاد؟
تقریباً 40 روز قبل بود و از آن روز گاهی مخفیانه به خانه آنها سر میزدم و شاهد خیلی مسائل زن برادرم با اردلان بودم. هر بار بیشتر از قبل مطمئن میشدم که آنها باهم در ارتباط هستند.
به برادرت حرفی نزدی؟
چرا گفتم. 4 یا 5 باری هم گفتم، اما اصلاً توجه نکرد. میگفت اردلان دوستم است و اشتباه میکنی. اما من اشتباه نمیکردم برای همین تصمیم گرفتم که برادرم، اردلان و همسربرادرم را بکشم.
از شب حادثه بگو؟
ساعت 11 شب دوشنبه بود که به مقابل خانه برادرم رفتم و خودروی پژوی اردلان را مقابل خانه برادرم دیدم. تصور کردم که برادرم خانه است؛ اما آنجا نبود و در بازار ترهبار خواب بود. همان موقع آنجا را ترک کردم و ساعت 4 صبح برگشتم.
از ساعت 11 شب تا 4 صبح کجا بودی؟
یک ماشین بار را به میدان ترهبار بردم و برگشتم.
بعد به خانه برادرت رفتی؟
بله، با کلیدی که داشتم وارد خانه شدم اما اردلان آنجا نبود. به محض ورود همسر برادرم را دیدم که در کنار دو دخترش خوابیده بود. از اینکه اردلان آنجا نبود کمی حرص خوردم. آن موقع نظرم عوض شد و تصمیم گرفتم که با همسربرادرم صحبت کنم و از او بخواهم که دست از کارهایش بردارد. با نوک چاقویی که در دستم بود او را بیدار کردم. به او گفتم:«صدایت در نیاید، حتی نفس هم نکش. فقط به حرفهایم گوش کن.» به او گفتم «تا کی میخواهی این کارها را ادامه دهی؟» ناگهان «آذین» بیدار شد و شروع به داد و بیداد کرد و به سمت من حمله ور شد. من هم با مشت چند ضربه به او زدم؛ عصبی بودم و با چاقو چند ضربه هم به همسربرادرم زدم. آخرین ضربه چاقویی که زدم به «آیلین»، دختر 4 ساله برادرم خورد و کشته شد. بعد از اینکه چند ضربه دیگربه همسربرادرم زدم، چون «آذین» دست برادر نبود، چند ضربه هم به او زدم و خانه را ترک کردم.
کجا رفتی؟
نمی خواستم بچهها آسیبی ببینند و از اتفاقی که برای آنها افتاد گریه کردم. اگر این اتفاق برای بچهها نیفتاده بود سر فرصت نقشه قتل برادرم و اردلان را هم اجرا میکردم. بعد از اینکه کمی گریه کردم سوار ماشینم شدم. یک بار میوه زدم و بعد از آن به خانه رفتم. البته قبل از آن کتی که تن کرده بودم و دستکشها و چاقو را در سطل آشغال انداختم.
خانوادهات از این ماجرا خبر دارند؟
بله، من خیلی تلاش کردم که برای این کار کسی را با خودم همراه کنم اما نشد. همه میگفتند اشتباه میکنم یا میگفتند به تو ربطی ندارد. به همه اقوام گفتم اما کسی توجه نکرد و برای همین تنهایی دست به کارشدم. اگر کسی را داشتم که الان هر سه نفر آنها مرده بودند.
بعد از قتلها به محل برنگشتی؟
نه، دلیلی نداشت برگردم. میدانستم چه اتفاقی افتاده است. زمانی که برادرم زنگ زد و از من خواست که به آنجا بروم، از همه چیز خبر داشتم.
پشیمانی؟
از اینکه بچه برادرم کشته شد خیلی ناراحتم. نباید این اتفاق برای او میافتاد. من که قاتل هستم و دوست دارم هر چه زودتر مجازات شوم و گفتن این حرف نقشی در ماجرا ندارد. اما واقعاً از اینکه برادرزادهام به قتل رسید خیلی ناراحتم.
تصمیم به فرار نداشتی؟
کجا فرار کنم؟ از چه کسی؟ 5 سال عمرم را فرار میکردم بعد چه میشد؟ مگر شده قاتلی بتواند فرار کند؟ امسال دستگیر نمیشدم سال دیگر دستگیر میشدم. خون دامنگیر است و هر قاتلی اول و آخر دستگیر میشود.
شغلت چیست؟
با ماشین برای غرفهها بار میوه میبرم. برادرم اما با یکی از دوستانش شریک شد و غرفهای زدند.
ساکن تهران هستی؟
نه، خانهام شهرستان است و هر 15 روز یک بار به خانهام سر میزنم. اما سه تا از بچههایم در بازار ترهبار کار میکنند و تهران هستند.
پشیمانی؟
فقط ازقتل برادرزادهام.