به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا؛ روزنامه خراسان نوشت: «متهم ۲۴ سالهای که چند ماه برای قتل عروس و داماد جوان نقشه کشیده و با بررسی همه جوانب، قطعات پازل جنایت خود را با صحنهسازیهای دقیق کنار هم چیده بود، تنها یک ساعت بعد از عملی کردن نقشه وحشتناک خود وقتی در برابر سوالات تخصصی قاضی ویژه قتل عمد قرار گرفت، به ناچار لب به اعتراف گشود و پرده از دعوت پیامکی برای «ضیافت مرگ» برداشت.
این متهم صبح سهشنبه توسط کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی به منزل نقلی در اطراف آرامگاه فردوسی (محل جنایت) هدایت شد تا در حضور قاضی با تجربه شعبه ۲۱۱ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، چگونگی ارتکاب جنایت هولناک خود را تشریح کند. او که مدعی بود تاکنون سراغ هیچ گونه ماده مخدر یا مشروبات الکلی نرفته است، به دستور قاضی «کاظم میرزایی» در حالی مقابل دوربین قوه قضاییه ایستاد که هنوز آثار خونهای ریخته شده بر کف اتاق خودنمایی میکرد.
در آغاز بازسازی صحنه قتل، ابتدا سرگرد نجفی (افسر پرونده) خلاصهای از محتویات پرونده و اعترافات متهم را در مراحل اولیه بازجویی شرح داد سپس مقام قضایی با تفهیم مواد قانونی به متهم از وی خواست ضمن معرفی کامل خود مواظب اظهاراتش باشد و حقیقت ماجرا را بیان کند.
«سعید» (متهم) در حالی که بیان میکرد دیگر چیزی برای پنهان کردن ندارد و همه چیز لو رفته است، گفت: «بهرام» (مقتول) سومین همسر خواهرم بود. او درحالی که فرزندی نداشت زنش را طلاق داده و به این دلیل که از بستگان پدرم بود، به منزل ما رفت و آمد داشت که در همین زمان نیز خواهرم با او آشنا شد. آنها به منطقه سبزوار فرار کردند و بهرام خواهرم را عقد کرد ولی من از رفتارهای غیر اخلاقی خواهرم عصبانی بودم و از سوی دیگر کینه عمیقی از بهرام در دل داشتم؛ چرا که او بعد از رفتوآمد به منزل ما، خواهرم را با خود برده بود تا با یکدیگر ازدواج کنند. تحمل این موضوع برایم بسیار سخت بود و نمیتوانستم نگاههای مرموز و سرزنشآمیز دیگران را تحمل کنم! در واقع من از همان روزهای اول تصمیم به قتل بهرام و خواهرم گرفتم اما اگر آن زمان آنها را میکشتم همه به من شک میکردند! به همین دلیل نقشه زیرکانهای طرح کردم. تصمیم گرفتم مدتی از ماجرای ازدواج آنها بگذرد و در این مدت هم خودم را به عنوان یک دوست صمیمی برای بهرام جا زدم ولی هیچ وقت این کارهای خواهرم و سوءاستفاده بهرام از موقعیت به وجود آمده در زندگی او را فراموش نمیکردم! خیلی با بهرام گرم میگرفتم و با او به تفریح میرفتم اما از سوی دیگر هم نقشه قتل را با همه ریزهکاریهایش بررسی میکردم تا جایی برای اشتباه نماند. حدود ۲۰ روز قبل از قتل، پیامکی برای بهرام فرستادم و او را با خانوادهاش به مشهد دعوت کردم تا چند روزی در منزل مادرم مهمان ما باشند؛ چرا که پدرم بعد از آن که مادرم را طلاق داد، با زن دیگری ازدواج کرد و من هم با مادرم زندگی میکردم! آنها ابتدا به اطراف چناران و منزل یکی از بستگانشان آمدند که من با پراید خودم سراغشان رفتم و آنها را به منزل مادرم آوردم.
در این مدت با هم به باشگاه میرفتیم و تفریح میکردیم و من کاملا به او نزدیک شده بودم تا این که آنها تصمیم گرفتند به سبزوار بازگردند. دیگر وقت آن رسیده بود که نقشه خودم را اجرا کنم. صبح روز سوم مهر وقتی مادرم برای تامین مخارج زندگی از خانه خارج شد و سر کار رفت، من هم چماق را برداشتم و میله فلزی پشت در منزل را انداختم تا کسی نتواند داخل بیاید.
خواهرم در فاصله اندکی از بهرام خوابیده بود که من ابتدا با چماق ضربات محکمی در خواب به سر بهرام زدم و قبل از آن که خواهرم بیدار شود، خیلی سریع به سراغ او رفتم و بدون آن که پتو را از روی سرش بردارم، ضربات محکمی هم به سر او زدم. سپس چاقو را برداشتم و هر دو نفر آنها را با وارد آوردن ضربات چاقو بیجان کردم!
وقتی از مرگ آنها اطمینان یافتم، چاقوی خونآلود را داخل حمام شستم و طبق نقشهام به پمپ بنزین رفتم تا دوربینهای پمپ بنزین و کارگر جایگاه سوخت شاهدی باشند که در ساعت وقوع قتل من در منزل نبودم! وقتی چند لیتر بنزین داخل باک خودرو ریختم به منزل بازگشتم و مرحله بعدی نقشهام را اجرا کردم. هراسان و وحشتزده به در منازل همسایگان میکوبیدم که خواهرم و همسرش را کشتهاند! اما نمیدانم در کجای این نقشه اشتباه کرده بودم که قاضی پرونده در همان نگاه اول متوجه شد، من قاتلم! دیگر حرفی برای گفتن نداشتم داستانسراییها هم فایدهای نداشت. قاضی ویژه قتل عمد مرا در اختیار کارآگاهان اداره جنایی گذاشت و من در همان مسیر حرکت به سوی پلیس آگاهی اعتراف کردم. حالا هم خیلی پشیمانم ولی این پشیمانی دیگر سودی ندارد.
در حالی که هنوز پیامک «دعوت به ضیافت مرگ» روی صفحه گوشی تلفن متهم به قتل عروس ۲۷ و داماد ۲۰ ساله خودنمایی میکرد، قاضی کاظم میرزایی دستور پایان بازسازی صحنه قتل را داد و بدین ترتیب جوان ۲۴ ساله با کولهباری از ندامت راهی زندان شد تا در سیاهی آینده خود غرق شود.»