اینجا سرپل ذهاب است انبار جنازه ها!اینجا شهر جنگ زدگانیست که انگار نباید روی آرامش می دیدند!اینجا غم است و ماتم!شیون است و سرگردانی!گرسنگی است و نگرانی!
درکوچه پس کوچه های غبارگرفته این شهر بذر مرگ پاشیده اند و چهره های تکیده عمق فاجعه را به تصویر می کشند.
برای دیدن ویرانی های زلزله کافیست به چشم های گریان و صورت های ناخن کشیده زنان و مردان خیره شد.
اینجا زمان گمشده و انگار ساعت ها از وقوع زلزله نگذشته است! همه تشنه و گرسنه و دریغ از آب و خوراک!لب ها خشک و دل ها پر از غم! کودکان شیرخوار هم سرنوشتی غمگنانه دارند نه شیرخشکی وجود دارد و نه گاهی آغوش مادر یا دستان گرم و محکم پدر!
با بیرون کشیدن هر جنازه ای از زیرآوارها "وی وی" زدن های زنان کرد که سوزناکترین موسیقی دنیا است را می شود شنید!
اینجا دستان عکاس و فیلمبردارهای رسانه ها هم از شدت غم می لرزد!مگر می شود در متن این فاجعه بود و اشک نریخت!
در سوی دیگر این شهرخاکستری تکاپوی سرخ پوشان هلال احمر را می بینی و پرواز هلی کوپترها که با هر نشستنی نور امید را به دل زخمی ها می نشانند.
اینجا دستان خالی هم توان یافتن و کاوش پیدا کرده اند بازوها توان برانکارد شدن و دل ها عظمتی برای انسانیت!
عجیب اینکه آمبولانس ها هم نای آژیر کشیدن ندارند و ساختمان های مسکن مهر نامهربان ترین خانه هایی شدند که شدیدترین ویرانی های خانمانسوز را رقم زده اند.
آفتاب سرپل ذهاب هم انگار نمی خواهد به آوارگان زلزله روی خوش نشان دهد اینجا برق، آب و ...نیست و همزمان با گرگ و میش شدن هوا کانتینرهای آب و بسته های نان و غذا در شکلی کاملا بی نظم بین مردم تشنه و خسته توزیع می شود و انگار نه انگار که مقامات از هر ارگانی با سفر به سرپل ذهاب مانوری از حضور داده اند و با جولان های تبلیغاتی وعده هایی توخالی از امدادرسانی کامل داده اند!
شب شده است و باید رفت هنوز صدای گریه های و ضجه های زنان و مردان در گوشم نوای تلخی دارند به شهری می اندیشم که در بهترین تصور و تجسمم از قبل زلزله شهری نا مطلوب و فقیر بود و حالا فقیرتر و ناتوان تر شده است و به راز پرواز دسته جمعی کلاغ های سیاه در آسمان سرپل ذهاب که شاید داستان شومی دارد!
اینجا سرپل ذهاب است که بی گریه نمی توان آن را ترک کرد اینجا آغوش گرم می خواهد تا التیام یابد!اینجا دست نوازشگر می خواهد تا لبخند بزند!اینجا امید می خواهد تا زنده بماند!