یادداشتی بر فیلم « معکوس» نخستین ساخته پولاد کیمیایی در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر

گذر از کیمیایی برای کیمیایی شدن

|
۱۳۹۷/۱۱/۱۲
|
۰۹:۳۷:۴۶
| کد خبر: ۸۰۷۰۴۹
گذر از کیمیایی برای کیمیایی شدن
فیلم معکوس اثری است که به نظر می رسد، فیلم او نیست بلکه به قلم و نگاه مسعود کیمیایی نوشته و ساخته شده است. زیرا رد پای فضا سازی ها، فیلمنامه و دیالوگ هایی که معمولا در آثار مسعود کیمیایی می شناسیم بچشم می خورد. اگر قرار است فیلمسازی بلحاظ فکری مستقل باشد باید بر اساس فضاها ، دغدغه ها و نگرش ها و سبک وسیاق دیالوگ نویسی خودش فیلم بسازد. پولاد کیمیایی اگر قرار است پا جای پدر بگذارد باید فرزند زمان خود باشد.پس برای کیمیایی شدن باید پولاد از نام و سایه کیمیایی خارج شود و فیلم خودش را بسازد.

 «معکوس» نخستین فیلم پولاد کیمیایی است که در جشنواره فیلم فجر 37 به نمایش درآمد.   فیلم معکوس اثری است که به نظر می رسد، فیلم او نیست بلکه به قلم و نگاه مسعود کیمیایی نوشته و ساخته شده است.  زیرا رد پای فضا سازی ها، فیلمنامه و دیالوگ هایی که معمولا در آثار  مسعود کیمیایی می شناسیم بچشم می خورد. اگر قرار است فیلمسازی  بلحاظ فکری مستقل باشد باید بر اساس فضاها ، دغدغه ها و نگرش ها و سبک وسیاق دیالوگ نویسی خودش فیلم بسازد. اما این روند درباره فولاد کیمیایی  رخ نداده است. او  باید  بکوشد خودش را از زیر سایه نام  بلند و سبک سیاق آثار پدرش خارج کند تا بتواند فیلم خودش را بسازد.

داستان فیلم "معکوس" در باره سرعت و مسابقات اتومبیل رانی است. از همین رو نام معکوس برای آن انتخاب شده  است.فیلم قصد دارد تا روابط چند خانواده و شخصیت را به نمایش بگذارد. روابط سالار با مادرش، زندگی فعلی سالار و دوستش ، تصادف و مشکلات سالار با خانواده همسرش،  شخصیت مهم و تاثیر گذار «رضا دردشتی» که حلقه اتصال داستان دو شخصیت اصلی قصه یعنی سالار افرشته با خانواده ندا است، اما در این میان برخی از شخصیت ها و قصه هایشان در فیلمنامه سردرگم و گنگ هستند. از جمله ، شخصیت پیمان در داستان ندا ، علت ترک پدر سالار از خانواده و اینکه چرا رضا دردرشتی با تعهد حاضر می شود تا از خانواده سالار حمایت کند. اما این تعداد  شخصیت آواره در قصه هیچ یک شخصیت پردازی درستی ندارد و ناگهان همراه با ضرب آهنگی کند به بیننده معرفی و در نهایت نیز رها می شوند. علل اصلی سردرگمی و مشکلات و ریشه دلخور ها و اختلاف ها در هاله ای از ابهام می ماند و هیج چیز را عاید مخاطب نمی شود. از جمله این افراد و سکانس داستان ندا است، معلوم نیست او چه نوع رابطه و آشنایی با رضا دردرشتی دارد؟ چرا ندا از پدرش فاصله گرفته و در نهایت طی چه فرایندی این مشکل حل می شود؟ شخصیت پدر نیز از جمله همین معماهای ساختگی است که هرگز باز نمی شود. رابطه او با رضا دردرشتی چیست؟ چرا  او رضا را مسئول گرفتاری ها و مشکلات خانوادگی اش می داند؟ علت رابطه صمیمانه ندا با رضا دردشتی چیست؟ گذشته  دردشتی نیز در هاله ای از ابهام قرار دارد.  چگونه می شود که مشکلی و اختلافی دیرینه اما نا معلوم با چند دیالک گل درشت  آن هم از نوع کیمیایی آن در شبی بارانی برطرف می شود. رابطه پیمان و ندا چیست؟ اساسا پیمان کیست؟ اوکه بلحاط سنی کوچک تر از رضا دردشتی است چگونه رقیب او در مسابقات بوده و امروز می خواهد او را شکست دهد. هیچ یک از این روابط پاسخی ندارد زیرا نویسنده و کارگردان بسیار سردستی از همه این روایت ها و داستان ها می گذرد و در انتها نیز با چند سکانس  کار را به پایان می برد. معلوم نمی شود قرار است چه چیزی به مخاطب نمایش داده شود.

شخصیت های قصه پولاد کیمیایی از کدام سیاره به این زمین خاکی آمده اند؟  چرا شخصیت های مسن و  جوانان  داستان تکیه کلام‌ها ،اصطلاحات و شیوه گفتارشان مشابه هم است؟ پولاد کیمیایی در کدام جامعه زندگی می کند؟ جوانان و حتی میانسالان امروز قرار نیست به سبک سیاق پدرانشان صحبت کنند. بخصوص نسل جوان رالی بازی  که در فیلم به آن اشاره شده است. پولاد کیمیایی شخصیت هایش را از فیلتر ذهنی مسعود کیمیایی می گذراند. شاید رضا دردشتی و پدر سالار که هم نسل مسعود کیمایی اند با سبک سیاقی که او داستانش را می سازد صحبت کنند اما بطور قطع این شیوه دیالوگ نویسی در دهان جوانان قصه پولاد کیمایی قرار نمی گیرد.

« پولاد » دوست دارد تا پا جای پای پدرش بگذارد این اتفاقی خوب است اما هر شخصیتی فرزند زمانه خویش است. مسعود کیمایی فرزند زمان خودش بود. این فضا متعلق به اوست و همگان این جنس از دیالوگ نویسی را از مسعود کیمیایی پذیرفته اند و این جز خصایص آثار اوست اما قرار نیست این نحوه دیالوگ نویسی را از پولاد کیمایی هم بپذیریم.

بجز این موارد پولاد کیمیایی در دکوپاژ و استفاده از لوکیشن و نماها نیز  همین راه را طی کرده است. بطوری که در سکانس اول فیلم زمانی که  سالار داشبرد را باز می کند و به دنبال پول می گردد همگی در انتظار دیدن یک چاقوی دسته زنجانی هستیم.البته دیری نمی پاید که  او به این انتظار مخاطب در سکانسی پاسخ می دهد. آن هم در لبو فروشی   زمانی که چاقویی در دل لبو های قرمز قرار دارد و آب قرمز لبو ها به جوش آمده است. البته این  سکانس هم به مخاطب می گوید کارکرد چاقو فقط برا ی بریدن لبو است و در ادامه فیلم چاقو  دیده نخواهد شد اما دیری نمی پاید که  در درگیری گونه سالار خراشیده می شود و جای زخم آن بهانه ای برای دیالوگ های گل درشت علی دردشتی و سالار درباره اینکه جای زخم مهم است و...  می شود.  در پایان فیلم نیز، نه تنها این جای برش از بین نمی رود بلکه با بریدگی صورت ندا نیز تکمیل می کند.

 سعی پولاد کیمیایی بر این بود تا جدای از صحنه ها، دیالوگ‎ها و شخصیت‌های آواره قصه حرف‌های سیاسی هم در فیلم زده شود.  زیرا در کنفرانس رسانه ای فیلم عنوان کرد از اینکه دیالوگ ها و فیلمش سانسور شده بسیار ناراضی است. اگر چه سانسور در آثار هنری و ادبی امری تقبیح شده است، اما واقعا  اصرار برای بیان برخی از دیالوگ‌ها در فیلم  پولاد که کارایی لازم را ندارد و بودنشان هیچ کارکردی ندارد چه دردی از فیلم و روایت داستانی مشوش آن دوا می کند. به عنوان مثال زمانی که که ندا تصادف می کند گفتن این دیالوگ آشنا که " ندا نرو و بمون" چه کارکردی دارد؟ این چه دیالوگ سیاسی است؟ اساسا چه ارتباطی به قصه دارد؟ یا اینکه شخصیت پیمان  پس از آن که در مسابقه اتومبیل رانی توسط پلیس دستگیر می‌شود و با پلیس خوش و بش می کند و.. چه حرف مهم سیاسی و اجتماعی است که بود و نبودش در فیلم مهم باشد. و پولاد کیمیایی چه نکته مهم و حرف نگفته و خاصی در قالب آن مطرح کرده است؟  

در کل باز هم باید بر این نکته تاکید کرد که پولاد کیمیایی اگر قرار است پا جای پدر بگذارد باید فرزند زمان خود باشد تا حرف و سخنش را ابتدا برای هم عصران خود بزند تا بتوان گفت که کارگردانی خوش فکر و خلاق است. پس برای کیمیایی شدن باید پولاد از نام و سایه کیمیایی خارج شود و فیلم خودش را بسازد.

نظر شما