به گزارش خبرنگار برنا ؛از همان روزهای اول پس از وقوع سیل ؛ با دستور وزیر ورزش و جوانان ؛درب استادیوم های ورزشی برروی مردم سیل زده کشور گشوده شد تا فضای امن برای اسکان داشته باشند . مردمانی که هر آنچه داشتند را از دست داده بودند ؛ حال ساکن چادرهایی شدند که بر کف استادیوم ها برایشان برپا شده است و در زیر سقف پلاستیکی این چادرها به روزهای گذشته و روزهایی که درآینده ، پیش رو دارند می اندیشند .
در فضای لا به لای این چادرها؛ تنها کودکان هستند که ناامید نشدن را یادآوری می کردند و کودکانه با توپ هایشان بازی می کنند و گل می زدند و هورا می کشند و علامت پیروزی به یکدیگر نشان می دهند و لبخند می زنند ؛ لبخندی که بر چهره بزرگسالان نمی بینی ...
یکی از این چادر نشین های سیل زده که این روزهای ساکن استادیوم ورزشی تختی شهر اهواز است صابر نام دارد . مردی 40 ساله که سیل زندگیش را ویران کرد .
صابر در گفتگو با خبرنگار برنا اعزامی برنا به خوزستان اینگونه از روز زلزله ؛ آنچه رخ داد و این روزهایش می گوید : « اهل روستای حلاف بودم . روستایی در جاده اندیمشک از توابع اهواز. سیل آمد و نابود شدیم . سیل آمد و آواره شدیم . خانه ؛ زندگی ؛ همه را برد . خانه ای داشتم و کشاورزی می کردم ؛ نه دیگر خانه ای دارم و نه زمینی و باغی برای کشاورزی . نمی دانم آینده چه می شود . »
صابر در حالیکه دست پسر خردسالش را چنان گرفته بود که انگار در آن فضای بسته استادیوم و در آن محیط امن نیز ؛تصور می کرد اگر کمی دور شود او را هم از دست می دهد با صدایی که شادی در آن نبود ادامه داد : زندگی داشتم ؛ کشاورزی می کردم ؛ گندم و جو محصول زمین هایم بود ولی حالا همه جا را آب گرفته است . از این به بعد امیدم به دولت است . نیاز دارم که دولت کمکم کند تا زندگیم دوباره سرپا شود و خانواده ام از آوارگی نجات یابند . کشاورز در پس این سیل بدبخت شده است. مردم دیگر هیچی ندارند . تمام وسایل زندگی در آبگرفتگی نابود شد. زندگی در سیل گم شد . زندگی من کشاورزی بود ؛ الان بیکار شدم .
صابر با تاکید بر اینکه مانده ایم که آینده چه می شود گفت : اینکه چه کنیم را نمی دانیم . قبل از سیل ؛ از یک سو قرض گرفته بودیم از یک سوی دیگر وام دریافت کرده بودیم و تمام امیدمان برای باز پس دادن آنها زمین و کشاورزی بود ؛ الان همه چیز را آب برد . ماشین های کشاورزی را قسطی خریدیم ؛ ماشین ها را آب برد و تنها بدهی آنها برایمان مانده است . دیگر به چشم بچه هایم نمی توانم نگاه کنم . فقط توکلم به خداست.