سلام ای روح پاک و آسمانی! ای فریاد رسای اللهاکبر! ای طنین زیبای حقیقت! سلام ای برگزیده اسوه رشادت، اسطوره دلاوری، سلام بر تو و نجابتت!
درود بر اشک و لبخند خدا گونهات و سوگند به لحظه ملکوت، سوگند به بوی اقاقیا به ثانیههای نور و غایت و نهایتت.
امروز (بیستم فروردین ماه ۱۳۹۸) مصادف شد با سالروز ولادت سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین و به روز پاسدار نامگذاری شد و امروز بهانهای شد تا یادداشتی را تقدیم پاسدار شهید «موسی صادقی التپه» کنم.
قلم به دست میگیرم، می خواهم از این شهید والامقام بنویسم که چند وقت پیش خوابش را دیدهام و آن شب حرفهایی به این بنده حقیر زد که زندگیام دگرگون شد و این امید شیرینی که اصلا نمیخواهم با چیزی عوضش کنم. پس شروع میکنم به نوشتن و میگویم از همان الف ابتدا تا کلمه به کلمه حرفهای ناگفتههایم، مینویسم روی کاغذ تا شاید آرام بگیریم!
می گویم از همان شبی که تو را در خواب دیدهام و آرزوهای بر زبان آمدهام سوار بر اسب آمین شد و به آسمان رفت و از پس اجابتش سربلند کردم و دیدم رویای شیرین به حقیقت تبدیل شد.
و من امروز به همراه برادر و زنِ برادرت آمدهام کنارت، کنار مزار پاکت زانو زدم و حال که لایق دیدار شدم اشک از روی گونه پاک میکنم و به این میاندیشم چه خوب است که تو هستی، هستی تا گوش کنی درد و دلهای پنهانم را، تا که نجوا کنم برایت آرزوهایم را...
اما حضورت اینجا کنارم تا این حد نزدیک به قلبم ندا داد که خدا دوباره من را به تو رساند تا در پس تیرگیهای زمانه به یاد آورم چگونه به خاطر آرامش ما جنگیدی و رفتی، رفتی تا که امروز به حرمت نامت به خودم اجازه بدهم برای قطره، قطره خونی که برای وطنم دادی، به جای مادرت خاک بر سر بریزم و به جای خواهری که امروز نیازمند پشتوانه گرم توست، شیون سر دهم و به جای فرزندت، بیقراری کنم و بهانه بابا، بابا بگیرم و به جای همسرت ناله سردهم و همچون کوهی قامت خمیده، آرام و متین همچون پدرت اشک بیصدا بریزم.
ناله امانم را بریده با صدایی خفه شده در گلویم از پس همه تنهاییهایم صدایت میزنم... برادرم، موسی جان...
شهید عزیز! تو رفتی، بی آنکه لحظهای تردید کنی، بی آنکه لحظهای درنگ کنی در رفتن یا ماندن!
موسی جان! رفتی بی آنکه، دلبستگیهایت را مرور کنی و آرزوهایت را بارور...
در رفتن، شتابی عجیب داشتی و در ماندن، اکراهی عمیق! مطمئن بودی راه، درست است، از جاده، از سفر نمیترسیدی! فهمیده بودی آخر این جاده، دل کندن از خاک، بلند شدن، اوج گرفتن و پرواز است.
درود بر شرافتت و درود بر تو ای شهید خوشنام مازنی، درود...
بد نیست بدانیم شهدا به استقبال کاری رفتند که همه از آن میترسیم
ولی ای شهید تو با لبی خندان شربت شهادت را نوشیدی!
به خاطر عزت پشت پا به لذت زدی!
و من خدا را قسم میدهم به خون تو، خونی که برای حفظ ارزشها ریخته شده تا نگذارد انقلاب به دست نااهلان بیفتد.
امیدوارم امانتداران خوبی باشیم و خود را مدیون این خونها بدانیم.
شهید خوبم! به سبکبال رفتنت غبطه میخورم، غبطه میخورم به عشق و ایثارت، که راه هرگونه توجیه برای نرفتن را بست.
«شهید زنده هست»
و من به وجود امام زمان (عج) قسمات میدهم اجازه ندهی راه و رسم جوانمردی و خون بهایتان تاریخ انقضا داشته باشد.
همواره راهنما و مدافع راهتان باشید.
در آخر چشمانم را باز میکنم و به آسمان مینگرم... آسمان هم، رنگ خون را به خود گرفته است! آسمان نیز با زبان بیزبانی میگوید؛ «شهدا شرمندهایم»
خدایا! خدای مهربان به حرمت شهدای والامقامت کمکمان کن تا به اندازه آنهایی که حضور شهدا قلبشان را سبز و گرم کرد و یا زهرا (س) گفتند به حجاب فاطمی و همه آنهایی که یا علی (ع) گفتند به غیرت حسینی، ماهم آنی شویم که تو میخواهی.
مختصری از زندگینامه شهید؛ پاسدار شهیدموسی صادقی در سال ۴۲ در روستای خوشنام التپه از توابع شهرستان بهشهر دیده به جهان گشود.
او در خانواده متدین بزرگ شد و در دوران کودکی به رکوع و سجود درگاه الهی و قرائت قرآن عشق و علاقه خاصی داشت.