به گزارش برنا،اگر در جامعه ای ناهنجاریها جای ارزش را بگیرد و هر روز از گوشه و کنارش خبر اختلاس به گوش رسد. اگر رانتخواری نشان شایستگی تلقی شود و ثروت حاصل از فرصت طلبی و سوداگری جای دسترنجهای ناشی از تولید و تلاش را بگیرد. اگر گرفتن حقوق های نجومی، سهم برخی از سفره ی انقلاب تلقی شود و موقعیتهای خدمت به فرصتهای یغماگری بدل شود. اگر رانت و فساد و اختلاس و فرصت طلبی و مفتخواری به قاعده تبدیل شود و سوئ استفاده از موقعیت در پناه حزب و جناح و باند و گروه آرام گیرد.اگر موقعیت طلبی، جای موفقیت طلبی را بگیرد.اگر بهانه اینکه دیگران نیز بیش از ما و پیش از ما برده اند و خورده اند به توجیهی ملال آور و نخ نما بدل شود.اگر از موازنه فساد محملی بر توجیه یغماگری ها تراشیده شود و ....دیگر از اعتماد عمومی چه می ماند که ترمیم زخم آن به هزاران رفو و بخیه میسر شود؟!
آنوقت است که رانت و سودجویی، مدافعین قداره بند خود را هم از لُمپَنیسم جامعه می یابد. و چنان قبحش می ریزد که از قعر شرمندگی با طلبکاری تمام به کف قاعده می آید و آتش آن تا نخشکاند گلستان تو را و نسوزد عدل و احسان تو را ،رهایت نمی کند.
در آنصورت، با حیایان و حیاورزان جامعه چه چاره ای می یابند جز اینکه سر فرو آرند اندر گلیم و بر منتقدان هم چنان ز منجنیق فلک سنگ فتنه بارد تا منفعلانه بگیرند درون شیشه قرار؟!
اما خواهی نخواهی هر گونه تعلل در برخورد با چنین ناهنجاریهایی، ما را با حکایت آن مردی مواجه می کند که در میان ره، نشاند او یک خاربُن. رهگذریانش، ملامتگر شدند و مدتی گفتند بکَن این را. نَکَند.
آن درخت خار، رشد کرد و با آب و غذا و هوایی که از محیط و خاک و فضا گرفت،هر دمی افزون شد و پای خلق هم از زخم آن پر خون شد...
تا اینکه حاکم شهر گفت آقا، چرا مردم را می آزاری؟! زود این خار را از سر راه مردم بِکَن .
اما او شانه ای از بی اعتنایی تکان داد و گفت
" آری بر کَنَم روزیش من..."
مدتی فردا و فردا وعده داد و شد درخت خار او محکم نهاد!
گفت روزی، حاکمش ای وعده کژ
پیش آ در کار ما واپس مغژ.
لیکن او باز با بی قیدی و بی اعتنایی تمام که نشان از قدرت و پشتوانه ی وی داشت با حالتی استهزا آمیز به حاکم گفت،
" ایام و روزها زیاد است عمو ،حالا چه اصرار داری که همین امروز آنرا بَرکَنم ؟!"
حاکم گفت :
ببین آقا ،
تو که میگویی که فردا، این بدان
که به هر روزی که میآید زمان
آن درخت بد جوانتر میشود
وین کَنَنده پیر و مُضطر میشود
خاربُن در قُوَت و برخاستن
خارکَن در پیری و در کاستن
خاربُن هر روز و هر دم سبز و تر
خارکَن هر روز زار و خشکتر
او جوانتر میشود تو پیرتر
زود باش و روزگار خود مَبَر....
علم و اطلاع صاحب این قلم از میزان رانتها و نجومی بگیرها و سود جویی ها و....چندان زیاد نیست .همین اندازه است که تاثیر سوئ آن بر روح و روان مردم و اقتصاد جامعه را کم و بیش از مردم می شنوم و خبر رو به تزاید آنرا از زبان خود دست اندرکاران می خوانم و می بینم.
اما اگر چنین نگرانی در خود دست اندرکاران نیز هست.راهکارش روشن است با یک تصمیم بی مسامحه
"تبر بر گیر و مردانه بزن و علی وار ،ریشه آنرا بِکَن."
هر روز که بگذرد دیر است