به گزارش برنا،این انحرافات، در عصبیتهای اموی به اوج خود رسیده بود. طوریکه تحت تاثیر تبلیغات زهرآگین آن و حماقتهایی که در تاروپود امت ریشه دوانده بود؛ از علی، اولین مومن به اسلام، استغفار طلب میکردند و "لاحکم الالله"گویان شمشیر جهالت بر فرق مبارکش فرود میآوردند. واقعا بر سر امت چه آمده بود که از ابنملجم هم شهید میساختند؟!
حسین در مناسبتهای مختلف، تاکید مکرر بر سیره پیامبر اکرم و علی داشت که امت را از دام مکر و تزویر اموی رها و به دریای زلال عدالت علی متصل سازد.
در عدالتی که حسین دنبال میکرد، خبر از عدالت و آزادگی علی بود که گفته بود: "…با من، چنانکه با جباران سخن میگویید، سخن نگویید و آنگونه که از تندخویان فاصله میگیرید، از من کناره مجویید. با ظاهرآرایی و ظاهرسازی با من معاشرت نکنید و گمان نکنید که شنیدن سخن حق بر من سنگین است. نمیخواهم مرا بزرگ انگارید؛ زیرا کسی که شنیدن سخن حق بر او دشوار باشد، رفتار کردن او بر مبنای حق و عدالت دشوارتر خواهد بود…".
او با چنین اساسنامه زیبایی و بعنوان تنها وارث این فضیلت، رهسپار کوفه گشت.
علی سالها قبل شهید شده بود، اما نام او هنوز در اذهان معدود حقیقتجویان امت زنده بود و لذا سَبّ علی در دستور کار معاویه قرار گرفته بود که آن نام نیز فراموش شود. کودکان بر سَبّ علی تربیت مییافتند.
معاویه دریافته بود که مشکلش با شهادت علی حل نشده است. اگر نام علی نیز بر سر زبانها باشد، کار حکومت او تمام است. لذا نامگذاری علی را بر هر طفل نوزادی، قدغن کرد و مجازات مرگ برای نوزاد و والدینش در نظر گرفت.
حسین در چنین فضایی نام تمام فرزندان ذکور خود را "علی" نام مینهاد تا آن نام از اذهان فراموش نشود. فرزندان حسین همه علی، نام گرفتند و فقط با پسوندهای سنوسال، از هم متمایز گشتند: "علیاکبر، علیاصغر، علیاوسط و…".
روزی در پاسخ به اعتراض مروانبنحکم، فرماندار مدینه، که به حکم بخشنامه رسمی از حسین پرسید: "چرا همه فرزندان ذکور خود را بهرغم ممنوعیت دولتی، علی نام نهادهاید؟"؛ فرمود: "اگر خداوند صد پسر دیگر نیز به من عطا کند، همه را "علی" نام خواهم نهاد. نام علی باید تا ابد زنده بماند".
خطایی آشکار است، اگر آن دلبستگی به نام علی صرفا در عاطفه پدری و فرزندی، تحلیل و تفسیر شود. او در طول زندگی خود، یک لحظه هم از نام علی غافل نشد تا این نام برای همیشه بر تارک تاریخ بدرخشد.
اما در چنان فضای رعب و خفقانی که معاویه ساخته بود، زنده نگه داشتن نام علی کار آسانی نبود. خدا می داند که در آن سالهای غمبار بر حسین و دوستداران علی مانند "زیدبنارقم"، "حجربنعدی" و... چه گذشت که هر روز، سب و لعن علی را بر بالای منابر رسمی شنیدند و از شنیدنش، نیمهجان گشتند تا نهایتا شربت شهادت نوشیدند.
"حجر" پدر سه شهید است: "طَریف"، "طُرفه" و "طارف". بعد از شهادت علی، روزی معاویه برای ایجاد بذر تردید در ذهن حجر گفت: "علی انصاف نکرد که حسن و حسین خود را پشت جبهه صفین نگه داشت و سه فرزند تو را در خط مقدم به کشتن داد"؛ و او با تیزهوشی خارقالعادهای، این حماقت را به خود معاویه برگرداند و گفت: "من انصاف نکردم که علی شهید شد و من هنوز زندهام". بیجهت نیست که او را "حجر الخیر" نامیدهاند. او نماد پاکی بود.
وقتی "حجر" را در شام گردن زدند، "عایشه" به معاویه اعتراض کرد که آن حلم ابوسفیانی تو کجا رفت که مرتکب این قساوت در مورد صحابی پیامبر گشتی!؟ و معاویه با تمسخر و استهزا گفت: "مثل تو کسی نبود که مرا نصیحت کند!".
خدایا، وارونگی تا کجا پیش رفته بود که همسر پیامبر، حلم و بردباری را در ابوسفیان میدید و معاویه را به صفات نداشته او توصیه میکرد؟!
آیا او فراموش کرده بود که یکدهه پیش، همین معاویه سر "محمدبنابوبکر"، برادر خود او، را از مصر تا شام، شهر به شهر گردانده بود!؟ آیا او نمیدانست که در دنیای معاویه و ابوسفیان از حلم و ایمان خبری نیست؟!
این وارونگیها، فقط علی وحسین را قربانی نکرد، بلکه امت را به نیستی کشاند و معیار و ترازوی حقیقت را قربانی کرد که به تعبیر زیبای مولوی: