جوان مشهدی خود را آزار می داد / خون را دوست داشتم !

|
۱۳۹۸/۰۷/۰۴
|
۰۹:۵۰:۵۱
| کد خبر: ۹۰۳۳۳۴
جوان مشهدی خود را آزار می داد / خون را دوست داشتم !
توهم می زدم و با تیغ جراحی به جان دست هایم می افتادم و با جاری شدن خون فرش زیر پایم قرمز می شد.

به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری برنا؛ فقط با فواره خون و دیدن آن احساس آرامش می کردم و بعد از آن مثل جنازه گوشه ای می افتادم. البته این خاصیت مصرف زیاد مواد صنعتی است که مصرف کننده را از حالت طبیعی خارج می کند و او را در اعماق چاه توهم می اندازد»؛ این ها بخشی از صحبت های یک پسر جوان شیشه ای است که به واسطه خودزنی های زیاد یک جای سالم در بدنش باقی نمانده و حالا بعد از سال ها قانون گریزی آمده است تا روزهای سیاه گذشته اش را در کمپ یکی یکی پاک یا کم رنگ کند.

 

انگار با خلاف عجین شده بود و یک به یک دستورات شیطان را انجام می داد.

15 سال داشت که به واسطه دوستان نارفیق اش با سیگاری آشنا و این سرآغاز دوران سیاه زندگی او شد. به گفته خودش، بعد از مدرسه به جای رفتن به خانه داخل خیابان ها با سیگاری وقتش را پر می کرد.

پسر جوان که رد تیزی در دستانش نمایان است، می گوید: پدر و مادرم اهل دود نبودند، من توسط دوستانم بعد از آشنایی با سیگاری کم کم پایم به بساط مواد باز شد و بعد از آن بود که دوران تاریک زندگی ام آغاز شد.

البته در مدرسه دانش آموز شری بودم و دانش آموزان و حتی معلمان از دستم عاصی شده بودند.

روزی داخل کلاس از غفلت معلم سوءاستفاده و جیب اش را خالی کردم.

پسر شرور بیشتر اوقاتش را با رفیقان ناخلف اش می گذراند و به گفته خودش پدر و مادر پیرش نمی توانستند او را کنترل کنند و اگر شاکی می شدند از کرده خود به خاطر عکس العمل دیوانه واراو پشیمان می شدند.

با ادامه شرارت های دانش آموز دیروز و خلافکار امروز، مدیر مدرسه چاره ای جز اخراج او نداشت و پرونده را زیر بغل اش گذاشت.

او تعریف می کند: بعد از این که به خاطر دعوا و کتک کاری از مدرسه اخراج شدم سراغ نمایشگاه خودرو رفتم تا استعدادم را در آن جا بارور کنم. بعد از مدتی پدر و مادرم متوجه اعتیادم به تریاک و سیگاری شدند اما نمی توانستند من را کنترل کنند.

زمانی که به من گیر می دادند به وسایل خانه از جمله کمد و تلویزیون آسیب می رساندم و ناراحتی ام را سر آن ها خالی می کردم چون با مصرف سیگاری اعصابم به هم می ریخت.

سیگاری ام را با کاشت بوته آن داخل باغچه خانه مان تهیه و با فروش آن خرج بریز و بپاش و دور دور کردن هایم را جور می کردم. رفته رفته پسر جوان با شیشه آشنا و روزگارش سیاه تر از قبل می شود.

به قول خودش بعد از مصرف شیشه با گرفتن دو کام سیگاری سرحال می شد و با خرید و فروش آن هزینه موادش را جور می کرد.

او می گوید: چندین سال با این دست فرمان جلو رفتم و در دست اندازهای زیادی افتادم. چون در نمایشگاه کار می کردم پول خوبی گیرم می آمد و بابت همین دوستان زیادی اطرافم پرسه می زدند.

سر این قضایا بعد از شیشه با هروئین آشنا شدم و با مصرف آن مدام چرت می زدم. با شدت گرفتن اعتیادم به موازی آن از کار در نمایشگاه دور و گوشه نشین شدم و اعصابم به هم ریخت. پسر رنگ به رخسار نمانده بعد از آن برای تهیه هزینه موادش سراغ اسباب خانه می رود و با فروش آن ها سعی می کند تن خمارش را مدتی سرپا نگه دارد.

او هر بار در برابر واکنش پدر و مادرش عکس العمل بدی نشان می دهد و با شکستن شیشه های خانه و برخی وسایل زهر چشم می گیرد تا دست از سر او بردارند و بدون مقاومت مسیر مصرف موادش را باز کنند.

او با لحنی پر از افسوس می گوید: زمانی که می دیدم مواد جواب نمی دهد قرص های روان گردان مصرف می کردم و از حالت طبیعی خارج می شدم و کسی حریفم نمی شد.

بعد از آن با تیغ جراحی به جان دستهایم می افتادم تا جایی که فرش زیر پایم قرمز می شد.

فقط دیدن خون من را آرام می کرد، این خاصیت مصرف زیاد مواد صنعتی است که مصرف کننده را از حالت طبیعی خارج می کند و در اعماق توهم گیر می اندازد.

به گفته پسر جوان، او یک روز خوش برای خانواده اش باقی نگذاشته بود.

دیگر بدنش به هیچ موادی جواب نمی داد و مصرف قرص های روان گردان او را دیوانه می کرد و تیک های عصبی شدیدی داشت و با صدمه زدن به خودش سعی می کرد کمی آرام شود.

او ادامه می دهد: زمانی که بدنم به هیچ موادی جواب نداد و به نوعی خالی کرد از همه چیز دل بریدم و دیگر کشش هیچ کاری را نداشتم. مصرف کردن یا نکردن مواد برایم هیچ فرقی نداشت.

برادرم زمانی که این وضعیت را دید با وجود این که دل خوشی از من نداشت اما دلش به حال من سوخت و دستم را گرفت و من را به کمپ آورد تا بدنم را از هر چه سیاهی و آلودگی است پاک کنم و بعد از آن فرزند خلفی برای پدر و مادر پیرم شوم.

نظر شما