پانزده ساله بودم که حاج قاسم به دبیرستان ما آمد، من مجری برنامه بودم و او در آخرِ برنامه به من کت و شلواری را وعده داد، به ایشان گفتم: حاج آقا (آن وقتها درجه به سپاه نیامده بود)ما یک گروهیم، ده نفر.
ایشان رو به مدیر دبیرستان حاج اقای کازرونی گفت: به ده نفرشان کت و شلوار بدهید، مربیها دمِ گوشم گفتند: بگو مربی هم داریم و گفتم و حاج آقا شانزده کت و شلوار جایزه داد و رفت.
این ارزشمندترین جایزه زندگی من است.
نه به خاطر کت و شلوار، نه به خاطر نوجوانی که جایزه برایش مائده بهشتی است، چون حاج قاسم سلیمانی از همان زمان اسطوره و الگو و شخصیت بینظیر زندگی نسل ما بود.
و ما در کرمان بیشتر میشناختیمش. از همان اول یوسفی بود دلربا....