دونالد ترامپ و کاخ‌سفیدش را بهتر بشناسیم

|
۱۳۹۸/۱۲/۲۱
|
۱۰:۴۳:۲۱
| کد خبر: ۹۷۶۲۹۶
دونالد ترامپ و کاخ‌سفیدش را بهتر بشناسیم
کتاب «آتش و خشم» با رویکرد ارائه تصویر کاخ‌سفیدِ ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا را فردی هیز، درغگو، متوهم، خودرای و بی‌سواد معرفی می‌کند.

به گزارش گروه روی خط رسانه‌های خبرگزاری برنا؛ پس از ۸ مقاله از سلسله‌مقالات «قاتل سردار سلیمانی را بهتر بشناسیم»، در قسمت نهم به شخصیت دونالد ترامپ رئیس‌جمهور آمریکا و صادرکننده دستور ترور سردار سلیمانی می‌رسیم.

البته در قسمت‌های پیشین پرونده مانند «ترامپیسم چه مولفه‌هایی دارد؟ / کلک‌های ترامپ برای رسیدن به قدرت» (قسمت هفتم)، به ترامپ و چگونگی کسب‌وکار و قدرت‌گرفتنش پرداخته‌ایم، اما در این قسمت بنا داریم با استفاده از کتاب «آتش و خشم (کاخ سفید ترامپ از درون)» این فرد و دولتش را در آمریکا از نزدیک بشناسیم.

کتاب «آتش و خشم» برای اولین‌بار، سال ۲۰۱۸ یعنی دو سال پس از آغاز ریاست‌جمهوری ترامپ منتشر شد. مایکل وولف نویسنده این اثر، خبرنگار و نویسنده آمریکایی است که روایت‌ها و مطالب کتاب را در مصاحبه و گفتگو با نزدیکان و اطرافیان ترامپ نوشته است.

او هم که مانند بسیاری از مردم جهان با اعلام ریاست‌جمهوری ترامپ، دچار تعجب و حیرت شده بود، مراسم تحلیف ترامپ در ۲۰ ژانویه ۲۰۱۷ را پس از رسوایی واترگیت، عجیب‌ترین توفان سیاسی آمریکا می‌داند. مایکل وولف هم با نااومی کلاین نویسنده کتاب «نه گفتن کافی نیست» همصدا و همداستان است که نوآوری بنیادین ترامپ در حکومت‌کردن، از این قرار است: انفجار‌های مهارنشدنی و دائمی از خشم و غضب.

کتاب «آتش و خشم» اثری است که رهبر انقلاب آیت‌الله خامنه‌ای در بازدید خود از سی‌ویکمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران در اردیبهشت ۹۷ آن را به دست گرفته و تورق کردند. تصویر این تورق و بررسی هم در بسیاری خبرگزاری‌ها و رسانه‌های غربی مانند نیوزویک انعکاس داشت. این کتاب همچنین باعث شد ترامپ ضمن شکایت از نویسنده و ناشرش، هزاران دلار برای جلوگیری از توزیع آن هزینه کند که البته شکایت از کتاب، راه به جایی نبرده و باعث شهرت بیشتر این اثر شد.

آن‌چه مایکل وولف در کتاب «آتش و خشم» از کاخ سفید دولت ترامپ به تصویر می‌کشد، نشان‌گر هرج‌ومرج، بی‌برنامگی، جنگ درونی و دوطرفه درون کاخ سفید و یک رئیس‌جمهور بی‌سواد، خودرای، احساسی، غیرمعقول و مترسک‌وار است به‌شدت تحت تأثیر اطرافیانش است، چون خودش برنامه و استراتژی خاصی خود ندارد.

وولف در این کتاب تمرکز زیادی روی نقش پررنگ و تاثیرگذار استیو بنن در تصمیم‌گیری‌های ترامپ، دارد؛ همین‌طور تاثیرات جراد کوشنر و ایوانکا ترامپ که وولف سیاست تلفیقی آن‌ها را «جروانکا» می‌نامد. بنن همان‌مردی است که باعث تحریک ترامپ برای خروج آمریکا از پیمان پاریس شد. کوشنر نیز داماد اوست و در ادامه به نقش هر دو در کاخ سفید، به‌طور مبسوط خواهیم پرداخت. بنن در ابتدای امر سعی کرد ترامپ را طوری بسازد که پیرو سیاست‌های مدنظر خودش باشد. او بر این باور بود که عده بسیاری از مردم با انتخاب ترامپ، ناگهان پذیرای یک پیام جدید شده بودند: این‌که دنیا نیاز به مرز دارد و یا این‌که جهان باید به زمانی برگردد که مرز داشت؛ یعنی وقتی آمریکا بزرگ بود؛ و ترامپ سکویی برای آن پیام بود.

در مجموع برای جمع‌بندی مقدمه؛ این‌که ترامپ به‌عنوان رئیس‌جمهور آمریکا معرفی می‌شود، به این معنی است که او نخبه و نماینده مردم آمریکا برای اجرای سیاست‌های این کشور است و این‌که چنین چهره‌ای که حتی در آمریکا مسخره‌کنندگان زیادی دارد، سکان قوی‌ترین قدرت جهان را به دست می‌گیرد، احتمالاً باید معانی زیادی را در خود داشته باشد. مایکل وولف هم با اشاره به پدیده ترامپیسم که نویسندگان دیگر هم به آن اشاره کرده‌اند، این پدیده را ساخته دست استیو بنن می‌داند و از نوشته‌هایش چنین برمی‌آید که در برهه‌ای این نگرانی به وجود آمد که ترامپیسم به دست خود ترامپ نابود شود.

در ادامه تصویری را که مایکل وولف در کتابش از ترامپ به‌عنوان چهل‌وپنجمین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا و کاخ سفید تحت فرمانش ارائه کرده، در ۶ بخش «ویژگی‌های شخصیتی ترامپ»، «برنده‌شدن با استفاده از باختن»، «ورود آقای تاجر به کاخ سفید»، «جنگ دو جبهه در کاخ سفید؛ بنن یا کوشنر؟»، «برخی از سیاست‌های خارجی ترامپ» و «جمع‌بندی» مورد بررسی قرار می‌دهیم.

* ۱- ویژگی‌های شخصیتی ترامپ

۱-۱ هیزترین مرد دنیا

یکی از صفات و القابی که مایکل وولف در کتاب «آتش و خشم» برای اشاره به ترامپ استفاده کرده، «میلیاردر خانم‌باز» است. یکی از اتهامات وارده به ترامپ هم که زمان مبارزات انتخاباتی برایش هزینه‌ساز شد، تجاوز به ۱۶ زن است که نویسنده کتاب مورد اشاره هم، مطالبی درباره این اتهام نوشته است؛ از جمله این‌که ترامپ در پاسخ به طرح این اتهام در مناظره ملی مبارزات انتخاباتی‌اش گفت: «من به‌طور ناخودآگاه نسبت به زیبایی کشیده می‌شوم _ فقط دوست دارم آن‌ها را ببوسم. مثل یک آهن‌رباست. فقط بوسیدن. حتی منتظر نمی‌شوم؛ و وقتی شما یک‌ستاره هستید، آن‌ها به شما اجازه این کار را می‌دهند. می‌توانید هر کاری بکنید… با دست شرمگاهشان را بگیرید. می‌توانید هر کاری بکنید.» (صفحه ۳۴)

«هیزترین مرد دنیا» هم از دیگر القابی است که وولف در کتابش برای ترامپ به‌کار برده است. در همین‌زمینه او می‌نویسد ترامپ، زن‌باره‌ای بدنام بود و طی مبارزه انتخاباتی احتمالاً به هیزترین مرد دنیا تبدیل شده بود. در حالی‌که کسی هرگز نمی‌گفت ترامپ در مورد زنان حساس است، او دیدگاه‌های بسیاری در رابطه با کنار آمدن با آن‌ها داشت.

اصولاً بحث رابطه با زنان و چگونگی کام‌جویی از آنان یکی از مؤلفه‌های اساسی شخصیت ترامپ است که هیچ‌گونه ابایی هم از بیانش ندارد. یکی از کشفیات او در این زمینه هم این بوده که هرچه اختلاف سنی بین مردی مسن‌تر و زنی جوان‌تر بیشتر باشد، زن جوان‌تر کمتر خیانت مرد مسن‌تر را جدی می‌گیرد. مایکل وولف در دومین فصل کتاب «آتش و خشم» با عنوان «برج ترامپ» چنین جمله‌ای دارد: «ترامپ همان بود که بود. هوس‌رانی در چشم‌هایش، دزدی در وجودش.» (صفحه ۴۴)، اما با کمی فاصله‌گرفتن از مساله ارتباط با زنان، در همین‌فصل از کتاب، وولف در فراز‌هایی که ترامپ را از دید دوستان و آشنایانش توصیف می‌کند، می‌گوید: «ترامپ، اصلاً وجدان نداشت.

او یک یاغی بود، یک مخل نظم که خارج از قوانین زندگی می‌کرد و قوانین را با تحقیر می‌نگریست.» چنین توصیفی به‌طور صریح و مشخص، مخاطب را به یاد دوران غرب وحشی یا کمی متاخرتر، دوران قانون‌گریزی گانگستر‌های شهری می‌اندازد؛ گانگستر‌های کت‌شلواری و شیک‌پوش که هدف اصلی‌شان کسب پول و قدرت بیشتر بود و ظاهراً ترامپ هم یکی از اخلاف آن‌هاست. یکی از دوستان نزدیک ترامپ که از دوستان بیل کلینتون نیز بوده، این دو را به‌طرز عجیبی شبیه به هم دانسته است؛ جز این‌که کلینتون ظاهری محترم داشت و ترامپ نداشت.

از دید همان‌دوست مشترک، هم ترامپ هم کلینتون، زن‌باره و آزارگر جنسی بوده‌اند؛ بنابراین در این مقایسه، دو گانگستر قدرت‌طلب امروزی آمریکایی را شاهدیم که تنهانقطه اختلاف‌شان داشتن یا نداشتن ظاهر محترم است. درباره ساختار ظاهری سازمان کسب و کار ترامپ هم نکته جالبی در روایت‌ها وجود دارد و آن‌هم این است: مردان مثل ترامپ کت‌وشلوار به تن با کروات، و زنان هم همان‌گونه که ترامپ می‌پسندد پوتین‌های بلند، دامن کوتاه و گیسوانی تا سر شانه‌ها دارند.

یکی از کلی‌ترین جملاتی که درباره رویکرد لذت‌طلبانه و زیاده‌خواهی ترامپ نسبت به زنان در کتاب «آتش و خشم» وجود دارد، در صفحه ۲۵۳ و از این قرار است: «وقتی موفق می‌شد، خرسند و وقتی موفق نمی‌شد، بی‌خیال» آن‌طور که مایکل وولف به‌نقل از دوستان ترامپ روایت می‌کند، چهل‌وپنجمین رئیس‌جمهور آمریکا دوست داشته بگوید یکی از کار‌هایی که زندگی را سزاوار زیستن می‌کند، این است که همسر دوستت را به رختخواب ببری! برای پوشاندن جامه عمل به‌چنین‌باوری، ترامپ سعی کرده بود برای به‌دام‌انداختن همسر یکی از دوستانش، او را متقاعد کند که شوهرش، شاید آن‌چه او خیال می‌کند، نیست.

درمجموع، هرچند ترامپ در بسیاری جهات یک زن‌ستیز متعارف بوده و هست، اما به گواه نزدیکانش، در محل کار، به زن‌ها بیشتر نزدیک است تا مردها. به قول دوستانش، «او با زن‌ها درد دل می‌کرد و مرد‌ها را از خود دور نگه می‌داشت. همسران دفتری‌اش را دوست داشت و به آن‌ها نیاز داشت و مهم‌ترین مسائل شخصی را با آن‌ها در میان می‌گذاشت.» خود ترامپ هم در جایی گفته زن‌ها فقط وفادارتر و قابل اعتمادتر از مردان هستند.

۱-۲ یک‌رئیس‌جمهور بی‌سواد و خود رأی

وقتی ترامپ و تیم همراهش وارد کاخ سفید شدند، هیچ‌گونه سابقه کار سیاسی نداشتند و چهره‌های تاجر مآب بودند؛ همچنان که هنوز هم هستند. اما خود ترامپ ظاهراً جز پول‌درآوردن و بودن با زنان، کار دیگری در زندگی نیاموخته است. مایکل وولف در این زمینه از کلیدواژه‌های «یک پوپولیست» یا «یک تلویزیون تمام‌عیار» برای ترامپ استفاده کرده و او را به‌عنوان شخصیتی ترسیم می‌کند که به گواه دوستانش «نه تنها نمی‌خواند، گوش هم نمی‌داد.» همچنین برخی باور داشتند که به‌دلایل مختلف، او بیش از یک آدم نیمه‌بی‌سواد نیست.

یکی از روایت‌های مساله بی‌سوادی ترامپ، مربوط به میک مالوینی مدیر اداره دفتر مدیریت و بودجه ایالات متحده آمریکاست. او در روایت خود درباره حضور ترامپ در جلسات و تصمیم‌گیری‌های کلان گفته است: «قاتی‌پاتی‌تر از آن بود که بتواند کمک زیادی بکند، و اکثراً با سوالات نامربوط برنامه‌ریزی را متوقف می‌کرد؛ سوالاتی که ظاهراً از لابی‌گری اخیر کسی یا حاصل تداعی آزاد خودش بود. اگر ترامپ به چیزی اهمیت می‌داد، معمولاً دیدگاهی ثابت مبتنی بر اطلاعات محدود درباره آن داشت. اگر اهمیت نمی‌داد، یعنی دیدگاه یا اطلاعاتی نداشت.» یکی از نمونه‌های جدید و متاخر بی‌سوادی ترامپ و سخنان بیهوده‌اش، در بحبوحه مبارزات بهداشتی علیه ویروس کرونا بود که پرسید: نمی‌شود با واکسن آنفولانزا این ویروس را درمان کرد؟

اما بی‌سوادی، صفتی است که در ترامپ با خودرای‌بودن قرین است. در کتاب «آتش و خشم» چندمرتبه به این مساله اشاره شده که ترامپ واقعاً به حرف کسی گوش نمی‌داد و هرچه بیشتر صحبت می‌کرد، کمتر گوش می‌داد. در همین‌زمینه، «نابغه‌ها» یکی از اصطلاحات او، برای مسخره‌کردن هرکسی بوده و هست که او را می‌رنجاند یا فکر می‌کند از او باهوش‌تر است.

در جای دیگری از کتاب هم آمده که ترامپ «تقریبا هیچ تجربه‌ای در سیاست خارجی نداشت، اما هیچ احترامی هم برای کارشناسان قائل نبود.» دولتمردان و افرادی که از نزدیک با ترامپ کار کرده‌اند، می‌گویند از هرچیزی که بوی کلاس درس یا آموزش داشت، متنفر است و اگر احساس کند چنین فضایی بر جلسه یا گفتگو حاکم شده، اتاق یا محل را ترک می‌کند. به‌علاوه، «استاد» هم یکی از کلماتی است که از آن نفرت دارد و افتخار می‌کند که هرگز به کلاس نرفته، هرگز کتاب درسی نخریده و هرگز یادداشت برنداشته است.

در مجموع، درباره تصمیم‌گیری‌های ترامپ در کاخ سفید باتوجه به حضور و تأثیر افراد خانواده‌اش، مایکل وولف در «آتش و خشم» نوشته است: ترامپی که از سوی خانواده‌اش در کاخ سفید تحت فشار بود، آدمی وسواسی بود نه یک استراتژیست. یکی از جملات دیگر وولف هم درباره بی‌سوادی و علم کم ترامپ، که توجیه‌گر کنش‌ها و واکنش‌های دولت اوست، به‌این‌ترتیب است: «ترامپ خیلی کم می‌دانست، ولی ترامپی‌ها یا همان طرفداران ترامپ تلاش می‌کردند باور کنند که شاید بتوانند از طریق دیوانه‌ای، امیدی تازه به نظام بدهند.»

۱-۳ عطش ارتباط با رسانه‌ها و دیده‌شدن

همان‌طور که در فصل «رسانه‌ها»‌ی کتاب «آتش و خشم» آمده، مهم‌ترین نگرانی ترامپ، شهرت رسانه‌ای است بوده است. ترامپ همیشه خواستار تائید رسانه‌ها بوده و تاریخچه فعالیت‌ها و سرمایه‌گذاری‌هایش در زمینه تلویزیون‌های کابلی و همچنین حضور در شو‌های تلویزیونی به‌خوبی این مساله را تائید می‌کنند. به‌هرحال ترامپ خواستار تائید رسانه‌ها بوده، اما همان‌گونه که استیو بنن گفته، هرگز نمی‌خواسته واقعیت‌ها را به‌درستی درک کند و بپذیرد که واقعیت‌ها را اشتباه متوجه شده است. به‌همین‌دلیل هم بوده که نمی‌توانسته تائید رسانه‌ها را به دست آورد و همیشه با نوعی طنز و مسخرگی به او نگاه شده است. به این ترتیب، ترامپ مجبور بوده برابر مساله عدم تائید رسانه‌ها از خودش دفاع کند.ترامپ همیشه فکر کرده از نظر مردم آدمی خواستنی است و ایده‌آلش درباره ارتباط با رسانه‌ها این بوده که او را جدی بگیرند.

بیرون‌بودن از دایره توجه رسانه‌ها هم همیشه برایش باعث رنج و عذاب بوده است. اما رسانه‌ها از مدت‌ها پیش از رئیس‌جمهوری ترامپ، به او به چشم یک آدم حسرت‌به‌دل و بی‌اهمیت نگاه می‌کردند؛ چیزی شبیه به همان‌نگاهی که ولادیمیر پوتین هم پیش از ریاست‌جمهوری ترامپ نسبت به او داشت. شهرتی هم که ترامپ در رسانه‌ها داشت، به‌قول مایکل وولف، شهرتی وارونه است یعنی او معروف بود، اما به‌خاطر بدنامی‌هایش. وولف در صفحه ۱۲۳ کتابش می‌گوید مدت‌ها پیش از آنکه ترامپ برای مبارزه در انتخابات ریاست‌جمهوری اقدام کند، او و کوشنر، داماد صمیمی‌اش را «نه‌تن‌ها به‌خاطر جهل‌شان می‌شناختند بلکه به خاطر شکنجه تدریجی از طریق استهزا، تحقیر و خوش‌طبعی سرگرم‌کننده معروف بودند.

این آدم‌ها هیچ بودند.»، اما نویسنده کتاب «آتش و خشم» مانند نااومی کلاین نویسنده کتاب «نه گفتن کافی نیست» [که می‌گفت چرا هیچ اتهامی به ترامپ کارگر نیست؟]، معتقد است با چنین وضعیتی، ترامپ و خانواده‌اش به سطحی از موفقیت غایی و حتی نامیرایی دست پیدا کرده‌اند که ورای هر کابوس وحشتناکی است و وارد قلمرو یک شوخی جهانی شده‌اند. راهی هم که ترامپ برای رسیدن به این وضعیت طی کرده، چنین است: «ترامپ در اقدامی هوشمندانه، شهرت رسانه‌ای خود را به دست آورد و آن را از نیویورک عیب‌جو به هالیوود که مستقل از ارزش‌های اخلاقی بود، منتقل کرده و به ستاره شوی تلویزیونی خود به نام شاگرد تبدیل شد و به نظریه‌ای چسبید که در مبارزه انتخاباتی‌اش خیلی برایش چاره‌ساز بود: در سرزمین زیر پرواز (Flyover country) سرمایه‌ای بزرگ‌تر از شهرت وجود دارد. معروف‌بودن یعنی محبوب بودن _ یا دست‌کم اینکه دیگران از تو چاپلوسی کنند.» در همین‌بحثِ روئین‌تن‌بودن ترامپ برابر اتهامات و رویکرد منفی رسانه‌ها، بحث گسترده‌ای درباره رسوایی‌های اخلاقی و مالی ترامپ وجود دارد که اشاره کوچکی به آن، در این فراز از مطلب چنین است: «هیچ نامزد معقولی نمی‌توانست حتی در بررسی یکی از این معاملات کثیف قسر در برود.» که منظور وولف از معاملات کثیف، فساد اقتصادی و قانون‌گریزی‌های ترامپ در این زمینه است.

به‌هرحال یکی از مسائلی که بار‌ها و بار‌ها درباره ارتباط ترامپ و رسانه‌ها مطرح شده و می‌شود، این است که او همه‌جا در جستجوی لطف رسانه‌ها بوده است. او که پیش از رئیس‌جمهور شدن هم کار‌های زیادی برای دیده‌شدن در رسانه‌ها انجام داده بوده، ارزش زیاد رئیس‌جمهوربودن را در این می‌بیند که معروف‌ترین آدم دنیا باشد و این‌که شهرت همیشه از طرف رسانه‌ها مورد تمجید و تحسین قرار می‌گیرد.

اما ترامپ با وجود همه علاقه‌ای که به دیده‌شدن در رسانه‌ها داشته و دارد، آن‌ها را در جایگاه دشمن خود دیده و سعی کرده در فوج رسانه‌های فعال، متحدانی هم برای خود داشته باشد. دیدگاه کلی ترامپ درباره رسانه‌ها این است که هیچ خبر اتفاقی وجود ندارد و تمام اخبار دست‌کاری و طراحی می‌شوند. یعنی رسانه‌ها روی اخبار نقشه می‌ریزند و آن نقشه را عملی می‌کنند. مایکل وولف با استفاده از روایت دوستان و نزدیکان ترامپ به این مساله اشاره کرده که او ذاتاً به اخبار کذب تمایل داشته، چون خودش بار‌ها در حرفه‌اش به دروغ پناه برده است؛ بنابراین ترامپ ضمن بهره‌برداری از تاکتیک دروغ، این مساله معتقد است تمام اخبار تا اندازه‌ای کذب هستند.

۱-۴ یک پیرمرد لوس و دیکتاتور

اگر با اصول و چارچوب‌های نقد روانشناختی و علم روان‌شناسی، مورد دونالد ترامپ را بررسی کنیم، رفتار پُر های‌وهوی بیرونی او، پوششی برای مخفی‌کردن درون آشفته و پُر کمبود اوست. کیتی والش یکی از مدیرانی است که ابتدای کار ترامپ، در کاخ سفید با او همکاری کرد و سپس توسط او اخراج شد. او در نقل قولی که در صفحه ۴۲۹ کتاب «آتش و خشم» آمده، درباره شخصیت ترامپ می‌گوید: «رئیس‌جمهور اصولاً می‌خواهد دوستش بدارند. اصولاً چنان نیاز به محبت دارد که همیشه همه‌چیز برای او یک نوع تقلا و تلاش است.» در همین‌زمینه می‌توان به توئیت‌های ترامپ در فضای مجازی اشاره کرد که می‌توانیم از حرف‌ها، مواضع مربوط به آن‌ها و پشت‌پرده مسائل به این نتیجه برسیم که این‌توئیت‌ها در واقع واکنش‌های عاطفی و غیرعقلانی ترامپ نسبت به اتفاقات، حوادث یا واقعیت‌ها هستند.

خواست قلبی ترامپ این بوده که برابر ترس‌های خود سر تعظیم فرود بیاورد؛ ترس از اینکه چه‌قدر در مورد ریاست‌جمهوری کم می‌داند. ترامپ، به گواه نزدیکان و کسانی‌که با او کار کرده‌اند، شخصیتی عجول دارد و از تصمیم‌گیری خوشش نمی‌آید. او همیشه تلاش کرده از زیر بار چیزی که اصلاً از آن سر در نمی‌آورد، فرار کرده و امیدوار بوده تصمیمات سخت، خودشان اتفاق بیافتند. مایکل وولف می‌گوید به نظر می‌رسید ترامپ با هر کسی که ظاهراً در مورد موضوعی که او اهمیتی به آن نمی‌داد بیشتر می‌دانست، موافقت می‌کرد؛ و یا به زبان ساده با کسی که نمی‌توانست به سهولت جزئیاتی را که شرح می‌دهد، درک کند. می‌گفت: عالیه! (صفحه ۲۴۷)

در مجموع، رفتار هنجارشکنانه ترامپ در واکنش با پدیده‌ها و افراد، فرار به جلو است. به روایت اطرافیانش، او نه‌تن‌ها وقتی به او می‌تازند، آشفته می‌شود بلکه وقتی به آدم‌های پیرامونش هم حمله شود، پریشان می‌شود. یکی از فراز‌های کتاب «آتش و خشم» که باز هم شبیه نوشته‌های نااومی کلاین است، درباره خودمداری ترامپ است که می‌توانیم آن را کنار این مولفه شخصیتی او قرار دهیم که دائماً حرف خودش را تکرار می‌کند و به حرف کسی گوش نمی‌دهد: «شاید ترامپ در خودمداری بنیادینش با دیگر ثروتمندانی که اکثر عمرشان را در محیطی کنترل‌شده زندگی کرده‌اند، آن‌قدر‌ها فرق نداشته باشد؛ اما یک اختلاف آشکار این بود که او فاقد هرگونه نظم اجتماعی بود _ حتی تلاش نمی‌کرد از نزاکت تقلید کند.».

اما در ادامه بحث خودمداری ترامپ یا همان عشق آتشین و همیشگی‌اش به رئیس‌بودن [در کتاب‌های دیگر هم به آن اشاره شده]که به دیکتاتوری می‌انجامد، باید به این فراز از کتاب «آتش و خشم» اشاره کنیم که ترامپ «شبیه یک هنرپیشه بسیار موفق و لوس و ناآموخته بود. همه یا نوکر بودند که دستور او را اطاعت می‌کردند یا یک‌متصدی عالی‌رتبه در فیلم که می‌کوشید با چاپلوسی توجه او را به خود جلب کند.» سال‌ها کار مالی و اقتصادی و فعالیت در کسب‌وکار ساخت‌وساز، باعث شده ترامپ دارای این مولفه شخصیتی باشد که دوست دارد به او التماس کرده و از او چیزی بخواهند. طبق شهادت جیمز کومی مدیر سابق اف‌بی‌ای که ترامپ اخراجش کرد، رئیس‌جمهور آمریکا احتمالاً یا احمق است یا یقیناً یک‌دروغ‌گو. او در شهادت خود درباره ترامپ گفت: «او به دنبال چیزی است که در من عوض آن، تقاضا کنم و در مقامم باقی بمانم.»

ترامپ می‌خواست با مدیر اف‌بی‌آی برخورد کند و او را تحقیر کند. در روایت‌های مربوط به اخراج کومی، راویان، بی‌رحمی را هم از دیگر صفات ترامپ برمی‌شمارند. اخراج کومی توسط ترامپ، به‌طور علنی و برابر خانواده‌اش انجام شد؛ یعنی وقتی مشغول سخنرانی در کالیفرنیا بود، همان‌حین جلسه سخنرانی خبر اخراجش را به او دادند. جالب است که نمونه چنین‌رفتاری را در برخی سیاستمداران ایرانی هم دیده‌ایم! ترامپ مدیر اف‌بی‌آی را اخراج کرد، چون به قول راویان، با جدیت، او دولتش را مورد تحقیق قرار داده بود. سم نانبرگ هم که زمانی در جرگه داخلی ترامپ بود و مانند خیلی‌های دیگر اخراج شد، درباره او گفته است: «یکی از بدترین چیز‌ها وقتی است که فکر کند تو به ضرر او به موفقیت دست یافته‌ای. اگر پیروزی تو، در هرحال، ضرر او تلقی شود، دیگر واویلا.» (صفحه ۳۴۲) نکته و واقعیت مهمی که در این زمینه وجود دارد و ریشه در شخصیت تاجرمآب ترامپ دارد، این است که او منفعت دیگران را دوبرابر ضرر محسوب می‌کند.

در همان اوایل راه ریاست‌جمهوری و زمانی که رسانه‌ها و سیاستمداران آمریکا و جهان، هنوز ترامپ را جدی نمی‌گرفتند، او برای برگزاری باشکوه مراسم تحلیف خود به دوستان و آشنایاش به‌تعبیر مایکل وولف «التماس می‌کرده» تا از نفوذشان برای دعوت ستارگان به مراسم استفاده کنند. در نهایت هم از بی‌توجهی و بی‌تفاوتی ستارگان نسبت به مراسم رنجیده می‌شود و تصمیم می‌گیرد خودش اداره امور را به دست بگیرد. در نتیجه با خشم به دستیارانش می‌گوید خودش می‌تواند از هر ستاره‌ای برتر باشد.

این واقعیت را می‌توان در امتداد بحث «چهره گلف‌ای» ترامپ دنبال کرد که مایکل وولف در کتابش به آن اشاره کرده است. او از لفظ «چهره گلفی» یا چهره اجتماعی ترامپ (ترامپِ تندخو) استفاده کرده و این‌گونه تشریحش کرده است: «خشمگین و دمغ، با شانه‌های قوزکرده، دستان آویزان، ابروان درهم‌کشیده و لب‌های ورچیده.» سخنرانی تحلیف ترامپ توسط استیو بنن نوشته شد و همان‌طور که مایکل وولف می‌گوید، بیشتر حجم این سخنرانی ۱۶ دقیقه‌ای حاوی سخنان روزمره و خصمانه بنن بود؛ دیدگاه‌هایی مثل این‌که «اول کشور آمریکا را دوباره پس بگیریم» و یا «در همه جا کشتار». اما مواضع بنن که در ادامه بیشتر به او خواهیم پرداخت، در این سخنرانی سیاه‌تر و شدیدتر ارائه شدند، چون از فیلتر نومیدی ترامپِ چهره‌گلفی عبور کردند.

رویه کلی ترامپ در برخورد با دیگران این بوده که اگر به چاپلوسی جواب ندهند، احتمالاً به توهین و افترا پاسخ می‌دهند. این رفتارش را در کنش و واکنش‌های سیاسی و بین‌المللی این شخص شاهد بوده‌ایم. یکی از تحلیل‌های اطرافیان ترامپ هم از او و شیوه مدیریتش این بوده که «متغیری بود که از منظر مدیریتی نمی‌شد به‌سادگی مهارش کرد. او رفتاری مانند کودک دوساله‌ای بدقلق و ناسازگار داشت. اگر سعی می‌کردی مهارش کنی، فقط نتیجه عکس داشت» (صفحه ۴۱۰)

یکی از واقعیت‌های دیگر شخصیت ترامپ که از همان شخصیت رئیس و گانگسترمآبش ریشه می‌گیرد، توهم خودبزرگ‌پنداری و دردانه خداوند بودن است؛ که البته خیلی از ثروتمندان، دیکتاتور‌ها و قدرتمندان جهان چنین توهمی را داشته و دارند.

یکی از مواردی که ترامپ در آن خودش را خیلی جدی گرفت، مربوط به سخنانش درباره عنایت خدا به مراسم سخنرانی‌اش در ابتدای راه ریاست‌جمهوری بود. این جملات هم مانند خیلی از جملات دیگر ترامپ، بی‌سروته و عاری از معنی هستند [واقعیتی که مایکل وولف هم به آن اشاره کرده است]، اما این معنی از آن‌ها استخراج می‌شود که او بارش باران و قطع‌شدنش را نشان از عنایت خدا و توجه ویژه‌اش به خود می‌داند: «اما خدا به پایین نگاه کرد و گفت ما هنگام سخنرانی تو باران نازل نخواهیم کرد و در واقع وقتی شروع کردم، گفتم آه نه، همان خط اول چند قطره باران بارید و من گفتم آه خیلی بد شد، اما ادامه می‌دهیم. حقیقت این است که باران فوراً بند آمد…» چنین سخنانی، به‌خوبی تصویر یک آمریکایی قلدر را نشان می‌دهد که آینه‌دار امروزی هفت‌تیرکش آدم‌کشی است که پس از ورود به کافه یا باری در غرب وحشی، به طبقه بالا رفته، کام‌جویی‌ها و عیش‌ونوش‌هایش را با زنان داشته و سپس دوباره به آدم‌کشی و هفت‌تیر کشی می‌پردازد؛ خدا هم پشتیبان اوست تا ناجی جهان باشد.

۱-۵ اخراج؛ واکنش غریزی و اولیه به هر اتفاق

به گفته دوستان و آشنایان ترامپ، واکنش غریزی و اولیه او نسبت به هرمساله‌ای، این است که افراد را به‌سرعت اخراج کند. به‌خاطر همین واکنش هم هست که خیلی از اطرافیان ترامپ، در انتظار اخراج مدیران مختلف او نشسته بودند. کیتی والش که به او اشاره کردیم، یکی از اخراجی‌های ترامپ بود؛ و یا جیمز کومی رئیس اف‌بی‌آی. ترامپ ۱۰ هفته پس از تشکیل دولتش، کیتی والش را که وظیفه سروسامان دادن به اوضاع کاخ سفید را داشت، اخراج کرد. در حالی‌که چندهفته پیش‌تر مایکل فلین مشاور امنیت ملی خود را اخراج کرده بود. فلین فردی نظامی بود که ایران را سرچشمه همه مشکلات و گرفتاری‌های آمریکا می‌دانست.

در همین‌زمینه اطرافیان ترامپ معتقدند او فکر می‌کند آدمی است صاحب تاکتیک غایی و همیشه هم می‌داند طرف مقابل چه می‌خواهد. استیو بنن مشاور و استراتژیک ترامپ که او هم یکی از اخراجی‌های ترامپ است، معتقد بود ترامپ همه‌چیز را شخصی می‌کرد و نمی‌توانست این کار را نکند.

۱-۶ ترامپ و یهودیان

یهودیان و اسرائیل دو کلیدواژه‌ای هستند که به قول وولف، معنای نهفته عجیبی برای ترامپ دارند. نویسنده کتاب «آتش و خشم» در کندوکاو گذشته رئیس‌جمهور آمریکا، برای اشاره به پدر دونالد ترامپ از لفظ «پدر حیوان‌صفت ترامپ» استفاده کرده و می‌گوید در کلام، اغلب یک یهودستیز بود. اما یک‌نکته مهم درباره خود ترامپ این است که استاد و مرادش، روی کوهن یک یهودی (به قول وولف سرسخت، موذی و مرموز) بود. ترامپ حتی بیشتر از پدرش یک آدم عامی محسوب می‌شود. یکی از تذکر‌های وولف در این زمینه این است که نباید فراموش کرد که ترامپ، نام خودش را روی یک ساختمان گذاشته (همان برج ترامپ) که کاری کاملاً عامیانه و بی‌کلاس است.

ترامپ در کار‌های تجاری، به‌تعبیر مایکل وولف یک صفت ویژه «عموی یهودی دهه پنجاه» را دارد. دخترش ایوانکا هم که پس از ریاست‌جمهوری پدرش، عملاً بانوی اول آمریکا بود، (با تشویق شوهر یهودی‌اش جراد کوشنر) به یهودیت گرویده و اولین یهودی در کاخ سفید محسوب می‌شد. اما خود ترامپ، یهودی نیست. در این زمینه یک‌جمله بسیاری مهم از هنری کسینجر وزیر پیشین امور خارجه وجود دارد که استاد سیاست جراد کوشنر محسوب می‌شود و گفته است: «در کاخ سفید ترامپ، جنگ میان یهودیان و غیریهودیان است.» به این مساله در بخش‌دیگری از این مطلب خواهیم پرداخت.

* ۲- برنده‌شدن با استفاده از باختن

همان‌طور که آلن بدیو و نااومی کلاین هم گفته و نوشته‌اند، برای خیلی از سیاستمداران و مرد دنیا، رئیس‌جمهورشدن ترامپ عجیب‌وغریب بود و همان‌طور که دیده‌ایم بسیاری از نویسندگان و افرادی که به این مساله واکنش نشان دادند، از عبارت «شوک» برای توصیف مواجهه‌شان با این واقعیت استفاده کردند. برای دوستان، نزدیکان و کسانی‌که ترامپ را می‌شناختند، کنار آمدن با این واقعیت، سخت بود و به قول مایکل وولف، در حالی‌که تیم انتخاباتی و دولت ترامپ، هیچ‌کس سابقه سیاسی نداشت، رئیس‌جمهورشدنش برای خیلی از نزدیکانش غریب بود. کسانی‌که ترامپ فعالیت‌های انتخاباتی‌اش را با آن‌ها پیش برد، پشتوانه سیاسی و قانون‌گذاری نداشتند. خود ترامپ هم فاقد هرگونه سابقه کار سیاسی بود. به‌عنوان مثال یکی از واقعیت‌های مربوط به تیم ترامپ در کتاب «آتش و خشم» که نااومی کلاین هم نمونه‌های مشابهش را در «نه گفتن کافی نیست» آورده، این‌چنین است: «لواندوسکی و هوپ هیکس، دستیار روابط‌عمومی که از سوی ایوانکا ترامپ منصوب شده بود، روابط نامشروعی داشتند که به دعوای عمومی در خیابان منجر شد…» (صفحه ۳۳)

خلاصه این‌که همان‌طور که اشاره کردیم، پیش از ریاست‌جمهوری، پوتین هم که ترامپ برای دیدار و گفتگو با او اظهار تمایل زیادی کرده بود، اصطلاحاً ترامپ را به حساب نمی‌آورد و در مجموع، همه نظرسنجی‌ها و نتیجه‌گیری‌ها تا پیش از اعلام نتیجه انتخابات سال ۲۰۱۶ این بود که ترامپ «نه‌تن‌ها رئیس‌جمهور نمی‌شود بلکه شایسته این منصب هم نیست.» فقط استیو بنن با دیدگاه عجیب‌وغریبش اصرار داشته که آمار و ارقام نظرسنجی‌ها به نفع آن‌ها (تیم ترامپ) تمام خواهد شد. البته به‌جز بنن، ملانیا همسر ترامپ هم از معدود کسانی بوده که فکر می‌کرده ترامپ شانس پیروزی داشته باشد. تحلیلی که مایکل وولف از پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا دارد (در حالی‌که ۳ میلیون رأی هم از هیلاری کلینتون کمتر داشته)، چنین است: «مبارزه انتخاباتی ترامپ شاید ناخواسته به نسخه‌ای از فیلم تهیه‌کنندگان به کارگردانی مل بروکس شباهت داشت.

در این اثر قهرمانان دزد و شیاد فیلم تصمیم می‌گیرند بیش از ۱۰۰ درصد سهام مالکیت را در فیلمی که برای برادوی تهیه می‌کنند، بفروشند. چون زمانی دستشان رو می‌شود که فقط این فیلم با موفقیت روبرو شود. همه‌چیز این فیلم بر این اساس قرار می‌گیرد که شکست بخورد. در نتیجه، آن‌ها چنان فیلم عجیب و غریبی می‌سازند که واقعاً موفق می‌شود.»، اما مایکل وولف معتقد است محاسبات ترامپ کاملاً خودآگاه بوده است. اگر تیم ترامپ، نامزد خود را به‌دقت زیر ذره‌بین گذاشته بودند، یقیناً به این نتیجه می‌رسیدند که اگر صلاحیت اخلاقی آن‌ها بررسی شود، به آسانی به خطر می‌افتند. ضمن این‌که وقتی احتمال برنده شدنش وجود ندارد، چرا باید چنین بررسی دقیق و تهدیدآمیزی را بپذیرد؟ منظور وولف امتناع ترامپ از ارائه حساب‌های مالیاتی‌اش است: «اگر قرار نبود برنده انتخابات باشد، چه دلیلی داشت این کار را بکند؟» ترامپ اهمیتی هم به مشکلات معاملات تجاری و شرکت‌های معاملات املاکش نمی‌داده است. یکی از جملات و کنایه‌های مهم وولف درباره برنده‌شدن ترامپ در انتخابات این است که «او قرار نبود برنده شود! یا اینکه باختن، در واقع برنده‌شدن بود.»

ترامپ و گروه کوچک جنگاوران انتخاباتی‌اش آماده بودند با آتش و خشم ببازند و آماده بردن نبودند. وولف در صفحه ۳۱ کتابش می‌گوید «ترامپ در لحظه یاس و استیصال، مبارزه باخت خود را به شکلی اساسی فروخت. باب مرسر میلیاردر راست‌گرا، حامی تد کروز حمایتش را با تزریق ۵ میلیون دلار به نفع ترامپ سوق داد.» وقتی خانواده مرسر نقشه‌شان را برای به‌عهده‌گرفتن مبارزه انتخاباتی ترامپ و به‌کارگیری نیروهایشان یعنی استیو بنن و کلین کانوی ارائه دادند، ترامپ مقاومت نکرد و این مقاومت‌نکردن به‌عبارتی به‌معنای این است که ترامپ، برابر امر برنده‌شدن مقاومت نکرد. اولین فصل کتاب «آتش و خشم»، «روز انتخابات» نام دارد که به‌نظر می‌رسد یک‌جمله آن مربوط به همین مقاومت‌نکردن ترامپ باشد: «ناگهان دونالد ترامپ مردی شد که باور داشت لیاقت آن را دارد و کاملاً قادر است رئیس‌جمهور آمریکا شود.»

تحول ترامپ از یک دلقک انتخاباتی به نجواگری برای مردم ناراضی آمریکا، تا نامزدی پوچ و تهی، و سپس تا رئیس‌جمهوری، در او هیچ حسی از تأمل هوشمندانه به‌وجود نیاورد. اما پس از این‌که مقاومت نکرد و ظاهراً بر او مسجل شد که می‌شود پیروز انتخابات بود، به‌سرعت شروع به بازنویسی شخصیت خود به‌عنوان رئیس‌جمهوری ناگزیر پرداخت؛ یعنی همان‌کابوی یا هفت‌تیرکش بی‌شرم‌وحیایی که می‌تواند با بی‌پروایی‌اش دنیا را نجات بدهد. تا جایی‌که می‌دانیم توهم نجات‌دادن دنیا در برخی رئیس‌جمهور‌های آمریکا مثل بوش یا ترامپ و نمونه‌های دیگر وجود داشته است.

* ۳- ورود آقای تاجر به کاخ سفید

تاجری که به‌عنوان چهل‌وپنجمین رئیس‌جمهور آمریکا قدم به کاخ سفید گذاشت، آگاهی کمی و یا به قول وولف هیچ‌گونه اطلاعی از تاریخ نقش و جایگاه رئیس ستاد در کاخ سفید نداشت. او در عوض، تجربه و سبک مدیریتی خود را جایگزین آن کرد و برای پست‌های دولتی و کاخ سفید، سراغ داماد و دوستان نزدیکش رفت.

تجمیع روایات مایکل وولف در کتاب «آتش و خشم» این‌چنین است که فرض اساسی تقریباً تمام کسانی که به کاخ سفید ترامپ وارد شدند، این بود: «می‌تواند کارساز باشد. ما می‌توانیم به موفقیت این کار کمک کنیم.»، اما با گذشت سه‌چهارم راه در سال نخست تصدی ترامپ، حتی یک عضو هم از ستاد ارشد نمانده بود که بتواند نسبت به این فرض مطمئن باشد. وولف می‌گوید: «بدون شک در بسیاری از روزها، اکثر اعضای ارشد ستاد باور داشتند که نکته مثبت ماندن در کاخ سفید این بود که کمک کنی اوضاع از این بدتر نشود.» ۷ هفته پس از شروع ریاست‌جمهوری ترامپ، او خود را به‌شدت در مخمصه می‌دید. چون دشمنانش آماده بودند او را به دام بیاندازند. به‌علاوه نظام حکومتی آمریکا هم علیه او شده بود.

پس از ورود ترامپ به کاخ سفید و قراردادن دوست و آشناهایش در سمت‌های حیاتی، یک شکاف مهم بین کارمندان ترامپ و کارمندان حرفه‌ای دولت به‌وجود آمد. خود ترامپ نیز که امتیاز رئیس‌جمهور بودن (به‌دلیل زندگی مرفه پیشین‌اش در برج ترامپ) برایش چندان مشخص نبود، وصله ناجوری در کاخ سفید محسوب می‌شد. جالب است که بیشتر رئیس‌جمهور‌های پیشین آمریکا، از رفاه زندگی در کاخ سفید و مجلل‌بودن این مکان شگفت‌زده می‌شدند، اما ترامپ دچار چنین حالی نشد. یکی از اولین‌جلسات کاخ سفیدِ ترامپ هم، نشست گروهی با مدیرعامل‌های برجسته و تجّار مهم بود که با عنوان «نشست سیاسی و استراتژیک رئیس‌جمهور» برگزار شد و در واقع نشان از همان ساختار شرکتی حکومت آمریکا دارد که در سخنان چامسکی، بدیو و کلاین به آن اشاره کردیم.

ترامپ که طی مبارزه انتخاباتی‌اش با اتهام تجاوز به ۱۶ زن دست‌به‌گریبان بود و البته مانند رئیس‌جمهور شدنش، هیچ‌کس فکر نمی‌کرد از پس این اتهام بر آید، پس از ورود به کاخ سفید با اتهام رسوایی دیگری روبرو شد که مربوط به روسیه و دستکاری انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا توسط این کشور بود. در این اتهام گفته شد روس‌ها ضمن مذاکره با ترامپ و تبانی در انتخابات، او را به قدرت رسانده‌اند. درهمین‌زمینه، ال فرانکن کمدین سابق و سناتور دموکرات از مینه‌سوتا گفت: طبق اسناد می‌گویم طی مبارزه انتخاباتی، تبادل دائمی اطلاعات بین نمایندگان ترامپ و واسطه‌های دولت روسیه وجود داشته است. مایکل وولف هم می‌گوید دولت ترامپ در نتیجه ماجرای روسیه، درگیر کش‌وقوس‌های دیوان‌سالاری خطرناکی شد.

کاخ سفیدی که ترامپ ساخت، هیچ‌گونه ساختار بالا به پایینی نداشت. یعنی فقط یک‌شخص در بالا قرار داشت و افراد دیگر هم دنبال جلب توجهش بودند. در همین‌زمینه در ادامه مطلب به دو جبهه‌ای که در کاخ سفید به وجود آمد، (به گفته کسینجر یهودیان و غیریهودیان _ یا همان جبهه بنن و کوشنر) خواهیم پرداخت، اما به‌طور خلاصه اشاره می‌کنیم که همین دوجبهه هم سعی می‌کردند ترامپ را به سمت خود بکشانند و سیاست‌های موردنظر خود را با استفاده از ترامپ، به مرحله اجرا برسانند. مسئولین دولت ترامپ، به قول مایکل وولف خود را در دولتی می‌دیدند که از هرجهت دشمن اصول اولیه فرماندهی بود؛ و نداشتن یک‌سازمان، هم در واقع مؤثرترین شیوه برای دور زدن آدم‌ها در سازمان و تسلط یافتن بر آن‌هاست. نویسنده کتاب «آتش و خشم» به این مساله اشاره دارد که در اکثر دوره‌های کاخ سفید، سیاست و عمل از بالا به پایین منتقل می‌شد، اما در کاخ سفیدِ ترامپ، سیاست‌گذاری از اولین نمونه فرمان اجرایی مهاجرت بنن، از پایین به بالا جاری شد.

ورود ترامپ به کاخ سفید، همچنین موجب شد اخبار مربوط به عملکرد داخلی این نهاد حکومتی آمریکا وارد جریان آزاد اطلاعات شود؛ به‌این‌ترتیب که کسانی‌که ترامپ با آن‌ها تماس می‌گرفت، چون اکثرشان مکالمات او را عجیب، ترسناک یا کاملاً مغایر با منطق و عقل سلیم می‌دانستند، به ماهیت محرمانه این تماس‌ها اهمیت نمی‌دادند و محتوای آن‌ها را با دیگران در میان می‌گذاشتند.

* ۴- جنگ دو جبهه در کاخ سفید؛ بنن یا کوشنر؟

از وقتی ترامپ وارد کاخ سفید شد، جنگ دو جبهه بنن و کوشنر هم در این مکان آغاز شد. استیو بنن به‌عنوان یکی از مردان مهم ترامپ، متولد سال ۱۹۵۳ تفنگدار سابق ارتش آمریکا و یک مدیر رسانه‌ای و اقتصادی بود که در زمان شروع رقابت‌های ریاست‌جمهوری، به‌عنوان مدیرعامل ارشد اجرایی کمپین ریاست‌جمهوری ترامپ آغاز به کار کرد و سپس با رئیس‌جمهورشدن ترامپ، به‌عنوان مشاور ارشد او فعالیتش را ادامه داد.

اما بالاخره با همان رویکرد غریزی ترامپ، او نیز روزی اخراج شد. اما به‌هرحال تا پیش از اخراج، جنگ او و جریان کوشنر (داماد ترامپ) به‌طور دائم در کاخ سفید ادامه داشته است؛ همان‌جنگی که کسینجر آن را جنگ یهودیان (کوشنر) و غیریهودیان (بنن) عنوان کرد. به‌هر روی، در روز‌های اول کاخ سفیدِ ترامپ، «هیچ‌کس سرش به کاری گرم نبود، چون هیچ‌کس کاری بلد نبود.» و مایکل وولف در ادامه توصیف این وضعیت، نوشته است: «بنن، کوشنر، کانوی و دختر رئیس‌جمهور هیچ مسئولیت مشخصی نداشتند. هر کاری پیش می‌آمد انجام می‌دادند. هرکاری دلشان می‌خواست، انجام می‌دادند.» (صفحه ۱۰۶) در مجموع، استیو بنن که در روز‌های ابتدایی کاخ سفید ترامپ، قدرت بیشتری از کوشنر داشته، سیاست بی‌نظمی و هرج‌ومرج را برای آن دوران در نظر داشته است.

پیش‌تر به‌این‌مساله اشاره شد که ترامپ و نه حتی یک‌نفر از اطرافیانش پیش از ورود به کاخ سفید، فعالیت سیاسی نداشته‌اند. حتی استیو بنن که مقابل جراد کوشنر خود را عقل‌کل می‌دانسته، «در سن شصت و سه‌سالگی، وقتی به مبارزه انتخاباتی ترامپ ملحق شد، اولین شغل رسمی‌اش را در سیاست به دست آورد.» (صفحه ۹۳)، اما به‌هرحال، بنن چند پیراهن بیشتر از کوشنر جوان پاره کرده و تجربیات بیشتری داشته است.

وولف، برای توصیف بنن و تشریح گذشته‌اش، فصلی از کتاب را با نام «بنن» به او اختصاص داده و در بخشی از آن نوشته است: «بنن با اینکه باهوش بود و شخصیتی جذاب داشت، با اینکه فضیلت، صداقت و شجاعت را ستایش می‌کرد، لزوماً مرد خوبی نبود. چندین دهه به‌عنوان کارآفرینی که نتوانسته بود موفقیت چندانی کسب کند، نمی‌توانست ویژگی کاسب‌کارانه‌اش را در پشت شخصیت شیادش بپوشاند و از بین ببرد.» دیدگاه استراتژیک بنن هم در مورد دولت، تهدید و ارعاب بوده است و در واقع او این باور سیاسی را به ذهن ترامپ تزریق کرده که: «به‌جای آن‌که مذاکره کنی، غالب شو» تمام سابقه سیاسی استیو بنن در رسانه‌های سیاسی و اینترنتی خلاصه می‌شود؛ یعنی رسانه‌هایی که به قول وولف، تحت سلطه واکنش سریع هستند.

یکی از کنایه‌های نویسنده کتاب «آتش و خشم» درباره بنن و آمریکا این‌چنین است: «بنن عمیقاً به ماهیت فرمان‌های اجرایی پی برده بود. در آمریکا نمی‌توانی براساس قانون حکومت کنی، مگر اینکه واقعاً بتوانی» این کنایه را می‌توان با همان حکومت بی‌قانونی کابوی‌های غرب وحشی و گانگستر‌های کت‌شلوارپوش آمریکایی تفسیر کرد که بدنه جامعه آمریکا را در برهه‌های مختلف تشکیل می‌دادند و هنوز هم به‌طور مستتر در روح این جامعه نفس می‌کشند.

اولین قدم مهم دولت ترامپ، همان قانون مهاجرتی بود که در واقع تحت القای استیو بنن انجام شد. بنن این مساله را پیش کشید، چون خارجی‌ها، جنون اصلی ترامپ بودند. نتیجه امضای فرمان مهاجرتی ترامپ هم، راه‌افتادن سیل عاطفی مردم آمریکا و جهان بود و مایکل وولف واکنش بنن را درقبال این سیل، این‌چنین توصیف می‌کند: «اما استیو بنن خشنود بود. نمی‌توانست امیدوار باشد که تفرقه‌ای آشکارتر از این را میان دو آمریکا ایجاد کند _ آمریکای ترامپ و آمریکای لیبرال‌ها _ و بین کاخ سفید خودش و کاخ سفید کسانی که در آن ساکن بودند و دلشان نمی‌خواست آن را در آتش بسوزانند و نابود کنند.» ورود ترامپ و بنن به کاخ سفید، باعث شد کاخ سفید حرفه‌ای، علیه کاخ سفید تازه‌کار جبهه بگیرد.

وولف، طبق روایاتی که در کتاب دارد، بنن را معادل رادیوی شخصی ترامپ می‌داند که تا زمانی‌که دوباره روشن نشده، به‌طرز زیرکانه‌ای خاموش می‌ماند. اما جراد کوشنر در جناح مقابل، نه تجربه بنن را داشته نه روابط سازمانی راینس پریبِس (دوست بنن و رئیس ستاد کارکنان کاخ سفید) را. بد نیست اشاره کنیم که پریبس هم بعداً توسط ترامپ اخراج شد. کوشنر امتیازات بنن را نداشت، اما جایگاه خانوادگی خود یعنی دامادی ترامپ را داشته که ظاهراً اقتدار و قدرت زیادی برایش به ارمغان آورده است.

یکی از نکات جالب کتاب «آتش و خشم» این است که نویسنده ضمن اختصاص صفحات زیادی از آن برای رقابت‌های بنن و کوشنر، در نهایت در یک جمله نوشته است: «و در این میان هم ترامپ حضور داشت.» یعنی همان‌طور که ابتدای مطلب اشاره شد، ترامپ مترسکی بین دو جریان و جبهه قوی کاخ سفید بود که باید نظر یکی از آن‌ها را اجرا می‌کرد. وولف در جایی از کتابش، برای جناح کوشنر از لفظ «جناح نگران دیگرِ کاخ‌سفید» استفاده کرده است.

اعضای این جناح عبارت بودند از جرد و ایوانکا، دینا پاول، گری کوهن، هوپ هیکس و اچ. آر. مک‌مستر که نگران کار‌های بنن بودند و در برهه‌ای هم که موفق به کنار زدنش شدند، نگران بازگشتش. این جبهه در تهیه و تدارک توطئه‌هایی بودند تا بنن و سیاست‌هایش را از چشم ترامپ بیندازند. وولف در جایی از کتابش، برای جناح کوشنر از لفظ «جناح نگران دیگرِ کاخ‌سفید» استفاده کرده است. اعضای این جناح عبارت بودند از جرد و ایوانکا، دینا پاول، گری کوهن، هوپ هیکس و اچ. آر. مک‌مستر که نگران کار‌های بنن بودند و در برهه‌ای هم که موفق به کنار زدنش شدند، نگران بازگشتش. این جبهه در تهیه و تدارک توطئه‌هایی بودند تا بنن و سیاست‌هایش را از چشم ترامپ بیندازند.

در ابتدای کار دولت ترامپ، بنن در رویای پیاده‌سازی یک‌سلسله فرمان‌های اجرایی (مثل همان فرمان مهاجرتی) بود که بدون گذشتن از کنگره اجرا شوند. وولف در صفحه ۲۶۱ کتاب از استیو بنن، با استعاره «کرامول ترامپ» یاد می‌کند و همان‌طور که مشخص است، این استعاره و کنایه، اشاره به توماس کرامول در دوران سلطنت هنری هشتم در انگلستان دارد؛ همان شخصی که با توطئه باعث اعدام سِر توماس مور شد و در نهایت خودش نیز به فرمان هنری هشتم اعدام شد. وولف در ادامه کنایه‌اش، جمله معنادار دیگری هم دارد که در واقع فکرخوانی و کندوکاو افکار استیو بنن است: «بنن فکر کرد حالا می‌فهمم کار کردن در دربار تئودور‌ها چگونه است.»

اشاره‌اش هم به مقطعی است که دو ماه از دولت ترامپ گذشته بود و رسانه‌ها برای اخراج قریب‌الوقوع بنن گمانه‌زنی می‌کردند. در مقابل بنن، جبهه جراد کوشنر بر این باور بوده که بنن یا بننیسم، ترامپ را به چنان خشونتی کشانده که به توانایی‌های طبیعی فروشندگی او برای جذب و نزدیکی مشتری آسیب رسانده است.

کوشنر معتقد بوده بنن و دارودسته‌اش ترامپ را به یک‌هیولا تبدیل کرده‌اند. همان‌طور که مشخص است ترامپ بین دو جبهه‌ای گیر افتاده بوده که ایده‌آل یکی، سیاستمداریِ بی‌رحم و مروت (بنن) و دیگری ادامه روند تاجرمآبی و منفعت‌طلبی شخصی (کوشنر) بوده است. برای معرفی بیشتر جبهه بنن، می‌توان به دوستانی مثل جان بولتون اشاره کرد که مایکل وولف هم به سیاست‌های تند و جنگ‌افروزانه او در کتاب اشاره دارد: «جان بولتون، سفیر سابق آمریکا در سازمان ملل و گزینه همیشگی بنن، همان حرف‌های تکراری‌اش را می‌گفت که دنیا را به آتش بکشید و جنگ افروزی کنید…»

جراد کوشنر با جمع‌بندی‌های مایکل وولف، راهبر دکترین ترامپ است. دکترین ترامپ هم در واقع از این قرار بوده که میدان سیاست خارجی آمریکا به ۳ عامل تقلیل داده شود: قدرت‌هایی که می‌توانیم با آن‌ها کار کنیم، قدرت‌هایی که نمی‌توانیم با آن‌ها کار کنیم و آن‌هایی که قدرت کافی ندارند و عملاً می‌توانیم آن‌ها را نادیده بگیریم یا قربانی کنیم.

زمانی که جبهه کوشنر موفق شده بود، استیو بنن و جبهه‌اش را کم‌محل و منزوی کند، ترامپ و دامادش به این باور و اشتیاق رسیده بودند که می‌توانند صلح را در خاورمیانه حاکم کنند. در همین‌زمینه بود که سفر ترامپ به خاورمیانه طراحی شد و او به عربستان و اسرائیل رفت. ترامپ پیش از سفر به خاورمیانه، خطاب به مردم آمریکا گفت سعودی‌ها قصد دارند هزینه حضور نظامی کاملاً جدیدی را در عربستان بپردازند و حتی جای مقر فرماندهی آمریکا در قطر را هم قبول کنند.

او همچنین درباره بن سلمان شاهزاده سعودی گفته بود: «ما آدم خودمان را آن بالا قرار دادیم!» وقتی هم از ریاض به بیت‌المقدس رفت، پس از دیدار با نتانیاهو و محمود عباس، با استفاده از ضمیر سوم‌شخص برای اشاره به خودش، گفت: «ترامپ صلح ایجاد خواهد کرد.» جالب است که تفاوت رفتاری ترامپ را می‌توان تا این حد مشهود مشاهده کرد؛ یعنی تفاوت زمانی‌که تحت تأثیر بنن است و زمانی‌که از دامادش خط می‌گیرد. در مجموع می‌توان وضعیت فعلی عربستان، سیاست‌های اصلاحاتی و تعاملی را که سعودی‌ها امروز با آمریکا دارند، نتیجه همان چیزی دانست که مایکل وولف، آن را «معامله بزرگ ترامپی» می‌داند؛ و به نظر می‌رسد این معامله بزرگ نتیجه تلفیق شخصیت فروشندگی و تاجرمآب ترامپ با دکترین جراد کوشنر باشد!

اما پیش از آن‌که بحث تقابل‌های بنن و کوشنر را به پایان ببریم، بد نیست دلیل و چگونگی سخنرانی‌های ترامپ را در ابتدای راهش بررسی کنیم. وولف معتقد است استیو بنن وارد تیم مبارزاتی ریاست‌جمهوری ترامپ و سپس کاخ سفید شد تا تحریف ترامپ از حقیقت یا مثله‌کردن واقعیات را عقلانی جلوه دهد. در همین‌زمینه، برای نوشتن سخنرانی‌های ترامپ و رفتاری که باید داشته باشد، احتمالاً بنن از این الگوی آمریکایی پیروی کرده که جذابیت شخصیتی در سیاست آمریکا به تعریفی از نظم، جذابیت، هوش و سبک اطلاق می‌شود _ یک نوع خونسردی. اما یک نوع دیگر از جذابیت شخصیتی آمریکایی بیشتر در رگ و پی واعظان مسیحی دیده می‌شد، نمایشی احساسی و تجربی؛ که البته ترامپ در پیاده‌کردن هیچ‌کدام از این دو الگو موفق نبود و فرجام کارش با بنن هم به اخراج او انجامید.

دونالد ترامپ و کاخ‌سفیدش را بهتر بشناسیم/هیزترین مرد دنیا

جلد کتاب «آتش و خشم» و ترجمه فارسی علی سلامی از آن

* ۵- برخی از سیاست‌های خارجی ترامپ

همان‌طور که اشاره شد، سیاست خارجی موردنظر کوشنر که به ترامپ هم القا شد، تقلیل میدان حضور آمریکا به ۳ بخش بود که شامل قدرت‌هایی بود که آمریکا می‌تواند با آن‌ها کار کند، نمی‌تواند با آن‌ها کار کند و همچنین آن‌هایی بود که قدرت کافی ندارند و می‌توان آن‌ها را نادیده گرفت یا قربانی‌شان کرد. همان‌طور که مایکل وولف و دیگران، بنن را عامل اصلی ترامپیسم دانسته‌اند، رکن اصلی این شیوه یا همان ترامپیسم، چین بوده است. ترامپ یا بهتر است بگوییم بنن، معتقد بود داستان نسل بعدی آدم‌ها (احتمالاً یعنی آمریکایی‌ها) نوشته شده و مضمون این داستان هم جنگ با چین است؛ جنگ‌های تجاری، بازرگانی، فرهنگی و دیپلماتیک که مورد آخری، یک جنگ همه‌جانبه است و تعداد اندکی در آمریکا هستند که ضرورتش را درک کنند. هیچ‌کس هم برای آن آماده نیست.

بنن معتقد بود، چین دشمن واقعی آمریکا است. این کشور در جنگ سرد جدید، نخستین جبهه محسوب می‌شد و در سال‌های ریاست‌جمهوری اوباما، تمام این مساله اشتباه فهمیده شده بود. به عقیده استیو بنن، چین در جایی قرار داشت که آلمان نازی در سال‌های ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۰ قرار داشت و چینی‌ها مثل آلمانی‌ها معقول‌ترین مردم دنیا هستند.

در ادامه به بخش‌های دیگری از سیاست ترامپ می‌پردازیم که کمی پس از جا افتادنش در کاخ سفید درباره کشور‌های دیگر اتخاذ شدند.

۵-۱ سیاست ترامپ در قبال عربستان:

شاهزاده خاندان آل سعود، محمد بن سلمان بن عبدالعزیز آل سعود که بین آمریکایی‌ها با اسم مخفف MBS شناخته می‌شود، یکی از چهره‌هایی است که در دوران دولت ترامپ، بسیار مطرح و شناخته شد. او این شانس را داشت که پدرش در حال باختن بازی بود و خاندان سلطنتی آل سعود هم به این اجماع رسیده بود که نیاز به نوگرایی در عربستان به شدت احساس می‌شود. به‌این‌ترتیب بنا شده بود MBS سلطنتی نو داشته باشد و تلاش داشت شکاف بین رهبران سعودی را پر کند. مایکل وولف می‌نویسد «رهبری لیبرال جهانی با انتخاب دونالد ترامپ _ در حقیقت با وجود دونالد ترامپ _ کاملاً فلج شده بود. اما در خاورمیانه دنیایی وارونه وجود داشت. خشونت و دلیل‌تراشی‌های اغراق‌آمیز و مدیریت ریزبه‌ریز اوباما که پس از نظامی‌گری اخلاقی و اختلال‌های دائمی بوش پدیدار شده بود و قبل از توافق‌های پایاپای و سیاست از پشت خنجر زدن کلینتون رخ داده بود، راه را برای تفسیر سیاست صریح و بی‌رودربایستی ترامپ هموار کرد.»

تحت تأثیر آموزه‌های مایکل فلین، (البته پیش از اخراجش)، این معنی به ترامپ القا شده بود که ایران، شخصیت بد قصه، و تمام کسانی که با ایران مخالف‌اند، آدم‌های خوب قصه‌اند. آگاهی و اطلاعات کم یکی از موارد تشابه ترامپ و شاهزاده سعودی است که وولف درباره‌اش می‌گوید عاملی بود که آن‌ها را درباره یکدیگر بی‌اعتماد می‌کرد. در نتیجه و پس از این‌که ترامپ کمی در کاخ سفید جا افتاد، به‌سرعت فرضیات پیشین را در مورد خاورمیانه دور انداخت و به این شکل تغییرشان داد: اصولاً ۴ بازی‌گردان اصلی وجود دارد: اسرائیل، مصر، عربستان سعودی و ایران. سه بازیگردان اول را می‌توان علیه چهارمی متحد کرد؛ و مصر و عربستان سعودی با توجه به آنچه از ایران می‌خواهند، و هرچیز دیگری که با منافع آمریکا تضاد نداشته باشد، فلسطینی‌ها را مجبور می‌کنند با اسرائیل توافق کنند.

۵-۲ سیاست ترامپ در قبال افغانستان

ترامپ پیش از رئیس‌جمهورشدنش جنگ افغانستان را یک‌جنگ نفرین‌شده می‌دانست و پس از این هم که رئیس‌جمهور شد، نیازی برای بیشتر دانستن درباره آن احساس نکرد. او اشتباهات شکل‌گرفتن و ادامه‌دار شدن این جنگ را گردن دو نفر یعنی جرج بوش و باراک اوباما انداخت. شورای امنیت ملی آمریکا هم در دوران ریاست‌جمهوری ترامپ، درباره افغانستان، ۳ راه حل پیشنهاد کرد: ۱- عقب‌نشینی، ۲- ارتش پیمانکاری اریک پرینس و ۳- افزای مرسوم نیرو‌ها البته به‌صورت محدود. وولف می‌گوید همه نظامیان انتظار داشتند ترامپ گزینه سوم را انتخاب کند، اما او در نشست تیم امنیت ملی در کاخ سفید، فرصت را از دست داد.

* ۶- جمع‌بندی

به‌نظر می‌رسد همه‌مباحث و موضوعات مربوط به ترامپ که می‌توان از کتاب «آتش و خشم» استخراج کرد، بیان شده باشد و در قدم آخر، فقط لازم است به جمله پایانی کتاب اشاره کنیم که نقل قولی از استیو بنن است: «بنن که آن صبح ماه اکتبر روی پله‌های برایتبارت ایستاده بود، لبخندی زد و گفت: "اوضاع بسیار بسیار خراب خواهد شد. "» و این بد شدن اوضاع، همان‌چیزی است که ظاهراً به‌جز طرفداران ترامپ، همه درباره‌اش متفق‌القول هستند.

منبع:مهر

نظر شما