سرویس فرهنگ وهنر خبرگزاری برنا :امروز بعد از ماهها اولین دوشنبهای است که بدون سریال همگناه طی خواهد شد؛ سریالی که شروعی دورتر از انتظارها داشت اما قسمت آخر و تنها حتی یک سکانس از این قسمت و حتی تنها فقط، سه جمله از دیالوگهای این سکانس کافیست تا بیننده راضی شود که ۲۴ قسمت، پای سریال نشسته و آنها که ندیدهاند ترغیب شوند به آغاز تماشای همگناه. اما چرا موتور این سریال دیر روشن شد؟ و ماجرای این سه جمله تاثیرگذار چه بود؟
عرضه همگناه با تبلیغات فراوان شهری همراه بود و آنچه چشمها را خیره میکرد، عکس هدیه تهرانی بود در کنار پرویز پرستویی. بیننده هم منتظر تماشای بازیگران محبوب خود، اما تا شش قسمت، اصلا از هدیه تهرانی خبری بود. در ششمین قسمت، سر و کله "زیبا فخری" در نقشی متفاوت(راننده وانت و باربَر) پیدا شد و تازه در قسمت هفتم بود که حضور هدیه تهرانی رسمیت یافت.
نویسندگان و کارگردان، البته بیگدار به آب نزده بودند. محسن کیایی و علی کوچکی و مصطفی کیایی، آگاهانه ریسک کرده بودند و مطمئن بودند که تماشاگر، صبوری به خرج میدهد و بیخیال تماشا نمیشود؛ صبوریای که در مدیومی مثل ویاودیها و شبکه نمایش خانگی، ضریب احتمال ضعیفتری برای موفقیت دارد نسبت به یک سریال تلویزیونی، از آنجا که بیننده شبکه نمایش خانگی، پول میدهد برای دانلود و محصول رسانهای خصوصاً اثر نمایشی، سریعتر باید یقهاش را بگیرد و پاگیرش کند.
با این مقایسهها اگر بسنجیم، باید گفت موتور همگناه دیر روشن شد اما وقتی روشن شد، خوب اوج گرفت، از نفس نیفتاد و بیننده را همراه قصههای کاراکترهای خود کرد؛ خاندان صبوری و شخصیتهایی که چندنفر، چندنفر، نمایندگان سه طبقه اصلی جامعه امروز ایران هستند: طبقه مرفه و برخوردار، قشر متوسط و طبقه محروم و تنگدست!
اما دو فصل و ۲۴ قسمت همگناه یک طرف، قسمت آخر و یک سکانس خاص و سه جمله از زبان رویا تیموریان یک طرف!
محسن کیایی و علی کوچکی که نویسندگان اثر هستند، انگار خلاصه ۲۴ قسمت سریال و طرح و ایده و افکار و اندیشههاشان برای تثبیت نام "همگناه" و هدف و فحوای قصه را در این سه جمله ریخته بودند؛ آنجا که دو برادر و یک خواهر از صبوریها در بهشتزهرا و در مثلثی بناگاه، با هم رودررو میشوند و رویا تیموریان به دو برادرش، مسعود رایگان و پرویز پرستویی میگوید:
"اونکه حقیقت رو گفت، توی زندانه! اونکه عاشق شد، عشقش زیر خاکه! اونکه میخواست خودش باشه، آوارهس!"
اشارههای ظریفی به سرنوشت مهدی پاکدل که به تصادفی منجر به قتل بعد از ۱۰ سال اعتراف کرد و روانه حبس شد، به سرنوشت محسن کیایی که معشوقهاش، هدیه تهرانی را به دلیل ابتلا به سرطان ریه از دست داد و به سرنوشت سوگل خلیق که برای جراحی تغییر جنسیت، مجبور به مهاجرت شد!
و جملههای نهایی نویسندگان بود که هم زهر سیاسی این سه عبارت را گرفت تا از تیغ ممیزی در امان بماند و هم پایانبندی "همگناهانه"ی همگناه باشد: " به اطرافمون یه نگاه بندازیم! ما همه همگناهیم!"
این مفهوم، همچون نخ تسبیحی در طول ۲۴ قسمت سریال جاری بود؛ تاثیر و تاثّر رفتار و گفتار و کردار ما در خانواده و اقوام و دوستان و اطرافیان و جامعه که سرنوشت همهمان را بخواهیم و نخواهیم به هم گره زده است، اما بیتعارف، غافلیم و یک متر جای کَشتیِ خود را چسبیدهایم. شاید همگناه، تلنگری باشد به این بیخیالی جمعی که دیر یا زود، گریبان سرنوشت همهمان را خواهد گرفت!