به گزارش خبرگزاری برنا از گیلان ؛ خانمی 27 ساله مجرد به مرکز مشاوره آرامش مراجعه کرد و مشکلش را اینگونه بیان کرد.
من در خانوادهای پر جمعیت به دنیا آمدم و فرزند ششم هستم. 6 برادر و 2 خواهر دارم. سالها پیش پدرم عکاس بود و در یک آتلیه کار میکرد. چون اعتیاد داشت نمیتوانست خرجی زندگیمان را به خوبی تامین کند. حتی یادم میآید بعضی شبها غذا کم میآمد و ما مجبور بودیم گرسنه بخوابیم. همسایه هایمان میدانستند وضع مالی خوبی نداریم. هراز گاهی کمکمان میکردند اما باز مادرم نمیتوانست شکم ما را سیر کند. به همین شکل فقیرانه بزرگ شدیم. در خانواده ما هیچ کس نتوانست درسش را ادامه دهد و دانشگاه برود. مجبور بودیم ترک تحصیل کنیم و سرکار برویم. من در سن 18 سالگی با توجه به علاقهام در یک آرایشگاه مشغول شدم و چند سالی آنجا کار کردم.
سالن آرایشگاه در یکی از بهترین خیابانهای شهر بود و مشتریان ثروتمند آنجا رفت و آمد میکردند. یکی از مشتریان، خانم جوانی بود که خیلی با من رفتار گرم و صمیمانهای داشت تا حدی که مرا به خانهاش میبرد. او مجرد بود و تنها در بالاترین منطقه شهر زندگی میکرد. هیچوقت از زندگی شخصیش برایم تعریف نمیکرد و فقط شنونده حرفهای من بود و نشان میداد که کاملاً درکم می کند. حتی بعضی اوقات اگر پولی احتیاج داشتم دریغ نمیکرد.
یک روز که خیلی نگران پول درمان بیماری مادرم بودم به من پیشنهاد داد دنبال شغل بهتری باشم و کار در آرایشگاه را رها کنم. گفت من یک کاری برایت سراغ دارم که میتواند یک شبه وضع زندگیت را بهتر کند. من با اینکه میدانستم این کار جز خلاف چیز دیگری نیست بدون چون چرا پذیرفتم. چون مدام به خانوادهام فکر میکردم که توانایی پرداخت هزینه بیمارستان را ندارند و مادرم قطعاً از دست میرود.
بعد از توضیحاتش متوجه شدم باید برایش موادمخدر بفروشم و به افراد در شهرهای مختلف این مواد را برسانم. اول ترسیدم و دو دل شدم با خودم گفتم اگر دستگیر شوم چه؟ اگر خانوادهام متوجه شوند چه ... به من گفت نگران نباش تو ظاهر موجهی داری و کسی متوجه کارت نمیشود.
روز اولی که این کار را انجام دادم هیچوقت یادم نمیرود از استرس تمام دست و پاهایم میلرزید. در زمان پخش مواد فقط به مادرم و خانوادهام فکر میکردم. مدتها به همین شکل گذشت و من شدم یک ساقی مواد.
به مرور وضع مالی زندگیمان بهتر شد اما حال روحی من اصلاً خوب نبود. استرس دستگیر شدن تمام وجودم را در بر گرفته بود. وقتی به او میگفتم دیگر نمیتوانم ادامه دهم پولهای بیشتری پیشنهاد میداد و مرا پاگیرتر میکرد.
آن روز که انتظارش را میکشیدم فرا رسید. در حین پخش مواد توسط مامورین دستگیر شدم و مدت 2 سال در زندان ماندم. خانوادهام متوجه شدند و مرا لعن و نفرین کردند. همانهایی که به خاطرشان وارد این کار شده بودم. الان مدت یک سال است که از زندان آزاد شدهام و سمت این کار نرفتهام. اما دیگر خانوادهام مرا نمیپذیرند و به خانه راهم نمیدهند. ماندهام چه کنم. لطفاً راهنماییم کنید...
تحلیل کارشناس:
با بررسیهای به عمل آمده مشخص شد مراجع با توجه به مشکلات و کمبودهای مالی و اقتصادی خانواده و همچنین ویژگیهای شخصیتی داشتن طرحواره ایثار و از خودگذشتگی، ارضای داوطلبانه نیازهای دیگران حتی به قیمت فدا کردن رضایت و نیازهای خود، احساس ارزشمندی و کاهش احساس گناه و نداشتن مهارتهای تصمیمگیری و حل مسئله خود را مسئول و ناجی در قبال خانوادهاش میداند و احساس میکند باید به هر نحوی که شده مشکلات خانوادهاش را حل کند که به دلیل انتخاب اشتباه در آن ناکام میماند و در حال حاضر به خاطر شرایط پیش آمده و عدم پذیرش خانواده دچار تعارض و کشمکشهای درونی شده است و مدام خود را مورد سرزنش قرار میدهد.
نویسنده: "خدیجه کشاورز" کارشناس ارشد روانشناسی بالینی مرکز مشاوره معاونت اجتماعی پلیس گیلان