در آستانۀ تسابق بزرگ سیاسی دیگر برای تغییر و تحویل قدرت در ایران امروز هستیم. در این شرایط، با کثیری از سناریوهای متنوع برای «جنباندن افکار عمومی» - بهعنوان دم قدرت - مواجه خواهیم بود. بسیاری از اصحاب قدرت و سیاست (چه فردی و چه جمعی) در جامعۀ ما همواره بر این باورند که چون هوشیارتر و باهوشتر از تودههای مردم هستند، در هر وضعیت و ناوضعیتی میتوانند حال و احوال مردم را به احسنالحالی که موضوع خواست و ارادۀ معطوف به قدرت و منفعت آنان است، تغییر دهند. اما آیا در جامعۀ امروز ما «دم» از «سگ» باهوشتر و سگجنبان نشده است؟ تردیدی نیست که انسان و جامعۀ امروز ایرانی، انسان و جامعۀ دیگری است و دیگر نمیتوان مردمان را با ضربآهنگ تغییر تاکتیکی شعار و گفتمان و کاندیدا و مانیفست و کنش گفتاری و عاطفی و تهییجی، در صحنۀ نمایشی انتخاباتی (یا انتخابات نمایشی) رقصان کرد.
بهنظر میرسد بسیاری از پخمگان سیاسی امروز جامعه نیز، متوجۀ این خروج مردمان از صغارت خود/دگرخواسته، شدهاند، و اگرچه سخت و سنگین، اما ناگریز و ناگزیر به این تصویر و تحلیل تن دادهاند که چون به هر رنگ درآیند و به هر زنگ بجنبد و به هر ننگ بیاویزند و به هر نام بیارایند، خریدار ندارند. شاید از یک منظر بتوان شرایط کنونی جامعه را شرایط «پساانتخاباتی/مشارکتی»، و یا «پساسیاسی» (در معنای مرسوم و مسلط و رسمی آن) نامید. این شرایط، شرایط تعلیق تصمیم و تدبیر (یا فقدان و ناممکنی تصمیم و تدبیر) نیز هست. به عبارت دیگر، در این شرایط هر دارو که بازپیشگان سیاسی میکنند، آن عمارت نیست ویران میکنند. بگذارید با بیان و زبانی انضمامیتر آنچه را گفتیم تکرار کنیم: در آستانۀ انتخابات 1400 هستیم. بسیاری از مردم بیخیال انتخاب و انتخابات شدهاند. گفتمانهای مرسوم و معمول سیاسی با بیکفایتی کفایتِ نمادین و بیاعتباری منش و روش مواجه شدهاند: از مزارآباد گفتمان بیطپش آنان، نالۀ متفاوتی هم نمیآید به گوش. دیریست که از باغ خزان آنان بری نمیرسد، تازهتر از تازهتری نمیرسد. بازیگران و بازیها، همه تکراری و ملالآور و نمایشی شدهاند. همۀ وعدهها و وعیدها سرخرمنی شدهاند. همۀ جنگهای کلامی زرگری شدهاند.
در این ناشرایط/ناوضعیت، عدهای بدون اینکه رنگ روی و نبض و قارورۀ جامعه را ببینند و از اسباب ناخوشی و خمودگی و حال درونش بپرسند، تصویری از جامعۀ اکنون ایرانی ترسیم، و زیر آن مینویسند «این جامعۀ ایرانی، یک جامعۀ ایرانی نیست». به اعتقاد اینان «جامعۀ ایرانی امروز حرف ندارد، مگر برایش دربیاورند.» این جامعه با حضور حداکثری خود در انتخابات آتی و انتخاب کاندیدای آنان، مشت محکمی به دهان یاوهگویان و سیهدیدگان داخلی و خارجی خواهند زد. برخی دیگر نشانههایی از زاری دل و روح و روان و احساس و جسم در مردمان میبینند، اما سبب این زاری را نه «خود» که «دیگران» (داخلی و خارجی) میدانند، و بر این دارو امید میدارند که «مشکل دیگریست، و چون از میان برخیزد»،... و چون ما ارباب حلقۀ قدرت شویم، آن زاری به شادی تبدیل شود. بعضی دیگر، با مشربی آریگویانه از این ناوضعیت استقبال کرده، و وضعیتِ در/باقدرتِ خود را در تعمیق و تثبیت همین ناوضعیت جستوجو میکنند.
اینها بر این استدلالاند که هر چقدر اکثریتِ منفعل بیشتر، بهتر: اکثریتی که برای ما نمیجوشه، انفعالش به. تنها راه رسیدن به قدرت، از مسیر «اقلیتاکثریت» (نه از طریق «اکثریتاقلیت) میگذرد. برخی دیگر، شرایط اکنون جامعه را شرایط استثناء و اضطرار دانسته که در آن گریزی از انحلال مردم و قانون و تندادن به تلفیق و ترکیبی از پیراسیاست، فراسیاست، پساسیاست و استقرار نوعی دولت بحران (دولت نظامی-امنیتی) نیست. در این میان عدهای دیگر، با چسبیدنی موضعی و تاکتیکی بههم (در بالا تمرکز قدرت، و در پایین توزیع قدرت) تلاش میکنند خود را از «مکسوزنی» نجات دهند و بهعنوان یک «سنگینوزن» وارد رینگ سیاست شوند. برخی دیگر دربهدر به دنبال یک کاندیدای اجارهای میگردند تا از رهگذر نوعی «لقاح مطهر» با آن، با زبان او سخن بگویند و با پای او وارد کاخ قدرت شوند، یا با بیانی عامیانه با قضیب او با قدرت عروسی کنند. بعضی نیز، دفعتا یک رگشان هوشیار شده و با سیخونک و انگولک شرایط، بر آن شدهاند که با کارت جنس مونث یا هویت قومی بازی کنند، شاید در این خزان بیاعتباری رایحۀ گلی و بوی نسترنی متفاوت به مشام و مذاق مردمان خوش آید.
باید بگویم اکنون که در آستانۀ یک انتخابات دیگر هستیم، موقعیتِ جریان اصلاحطلبی نیز، کاملا یک موقعیتِ آستانهای است. موقعیت آستانهای، آن موقعیتی است که در آن «برساخت هویت» از شکل غالب و معمول آن جدا میشود. به تصریح ویکتور ترنر هویت در موقعیت آستانهای، شرایطی نه-اینجایی و نه-آنجایی دارد، برزخی است سرشار از ابهام و عدم تعین، زیرا ثبات موقعیت قبلی از دست رفته، اما موقعیت جدید هم از ثبات و مشروعیتِ شناختی و رسمیت لازم، برخوردار نشده است. بنابراین، آستانگی بیانگر یک «موقعیت مرزی» است که با مقابله و واژگونی «نظم معمول» و ورود به یک «نظم جدید» همراه است. آستانهایبودن به اموری چون مرگ، در رحم بودن، ناپیدایی و ظلمت، خورشیدگرفتگی یا ماهگرفتگی نیز دلالت میدهد. موجودات آستانهای در حقیقت حامل هیچ خصوصیات متمایزکنندهای نیستند. آنها منفعل و تسلیماند و چنین است که مهیای دریافت صلاحیتهای جدید برای ورود به اجتماع با جایگاهی متفاوت میشوند. با بیانی دیگر، در این موقعیت، موجودات نه مردهاند نه زنده، نه فعالند نه منفعل، نه ابژهاند نه سوژه، نه کودکند نه بالغ. در همین شرایط است که بسیاری از کنشگران فردی و جمعی سیاسی اسیر نوعی «کنشپریشی» (پاراپراکسی) میشوند و آنچه که باید بگویند و بکنند، نمیکنند، و آنچه نباید بگویند و بکنند، میکنند؛ یا متن شرایط و موقعیتِ اکنون خود را نه آنچیزی که واقعا هست، میخوانند، یا آنچه میبینند و میشنوند را دگرگونه و باژگونه میببینند و میشنوند؛ یا دچار فراموشی و آلزایمر مصلحتی میگردند و از اشتباهات تاریخی خود چیزی بهیاد نمیآورند؛ یا نمیتوانند خودِ گمکردۀ خود را بیابند؛ یا دیگری را همان خودِ گمکرده میپندارند؛ یا دچار نوعی انجماد و کرختی و سترونی و خمودگی و انفعال میشوند. این کنشپریشی آنزمان که با ناهشیاری خودکرده/خودخواسته قرین و عجین میگردد، هیچ دارو و درمانی برای آن متصور و ممکن نیست. از اینرو، موقعیت آستانهای، با بیانی دریدایی، از جنس و خانوادۀ تصمیم/تدبیرناپذیرهاست. اما دریدا بلافاصله بهما میگوید که سیاست دقیقا در ساحتِ همین «ناممکنی» ممکن میگردد. در موقعیت آستانهای، شاید بتوان این سیاست دریدایی را نوعی «مناسک گذر» (به بیان ونگنپ) دانست، و گفت: همانگونه که مناسک گذر، آدمیان را در بحرانهای زندگی هدایت میکنند، سیاست دریدایی نیز، انسانها را در شرایط ناممکنی تصمیم و تدبیر، مستعد تصمیم و تدبیر میکند. ونگنپ معتقد بود مناسک گذر، متضمن سه مرحلهاند: نخست، جدایی، دو دیگر، آستانه، سه دیگر، پیوست یا بازگشت و ادغامشدن دوباره در اجتماع. جریان اصلاحطلبی در این موقعیت آستانهای خود، باید با فاصلهگرفتن از آیین گذشتۀ خود، قدم در دورۀ آستانهای - که آن را بر سر دوراهی تغییر و یا عدم تغییر قرار میدهد - بگذارد، و سپس با احراز جایگاهی نظری و عملی متفاوت، دوباره به اجتماع بازگردد.
میتوانم بگویم که تندروی را انواعی است، و ایننوع تندروی که در آستانۀ انتخابات شاهد آن هستیم، در واقع یک تاکتیک و تکنولوژی اعمال ارادۀ معطوف به قدرت، و یک تکنیک فضاسازی و ایماژسازی علیه رقیب است. گروهی در جامعۀ امروز ما نیک میدانند که ارباب حلقۀ قدرت شدنِ آنان در گرو انحلال و انفعال مردم است و این انحلال و انفعال نیز ممکن نمیگردد مگر در پرتو مشروعیتزدایی و مقبولیتزدایی حداکثری از رقیب و نقش و نقاشی چهرهای ناکارآمد و فاسد و وابسته و غیرانقلابی و... از آن در تابلوی افکار عمومی. به بیان دیگر، این عده که حیاتی بحرانزا و بحرانزی دارند، همواره به حکم طبع و طبیعتشان تلاش دارند وضعیتی آشوبناک و دهشتناک و بحرانی را خلق کنند، تا در نفی آن بتوانند نوعی زنجیرۀ همارزی (درونی و برونی) را شکل دهند و خود را بهمثابه یک «راه برونرفت» معرفی کنند.برخی از تندروی به مثابه تاکتیکی برای انحلال و انفعال مردم استفاده میکنند.