آن‌که به اسم و رسم «نادر» بود!

|
۱۴۰۰/۰۱/۲۸
|
۱۲:۴۲:۲۷
| کد خبر: ۱۱۶۶۳۴۹
آن‌که به اسم و رسم «نادر» بود!
حسین علیپور

زمانه‌ای بود که هنوز نام شهرم شهر ِخسته نبود و امید در آن موج می‌زد، همان زمانه‌ای که یکسو سوتِ کارخانه بلند بود و یکسو هیاهوی ورزشگاه وطنی، که هر دو به نام نساجی و به کام مردم به زندگیِ شهر رنگ تازگی می‌دادند.

زمانه‌ای که مردم شهر، خستگیِ صبح‌شان را عصرها روی سکوها به در می‌کردند. همان سکوهایی که انگشت‌های اشاره هواداران تیفوسی، بازیکنی نادر را با دست، نشان می‌داد. همان روزهایی که فاصله بازیکنان تهرانی با شهرستانی در نگاه سرمربیان آبی و قرمزبین آنقدر زیاد بود که نادرها کمتر جایی در ترکیب اصلی تیم ملی و میان قرمزها و آبی‌های تهرانی می‌یافتند. با این همه همواره میانه میدان لیگ قدس و لیگ آزادگان جولانگاهِ دست‌نشان‌ها و قایقران‌ها بود. زمانه‌ای که اسطوره‌های شمال کشور کوچکی شهرشان را به بزرگی تهران ترجیح می‌دادند و تعصب را نه در دایره لغات که در زندگی معنا می‌بخشیدند.

سال‌ها از آن روزها گذشت و حالا به‌جای لبخند، داغی بر دلِ شهر نشسته است، گویا این روزها عادت شده که غم در قلم موج بزند و چه سخت است که در بهاری که باید از عشق بگوئیم از مرگ می‌نویسیم. از مرگِ آن‌کس که یک شهر با دست نشانش می‌دادند، از مرگِ یک قهرمان، از مرگِ یک بازیکنِ نادر، از مرگِ تعصب و از مرگ ۷ مقدس...

حالا دیگر سیروسِ گیلان در میانه میدان تک شهرستانی تیم ملی نیست، او باید قایقش را برای نادرِ مازندران آماده کند تا پشت این شهر و در دور دست‌ها زوجی طلایی شکل گیرد و حالا نادری که در زمانهِ بازیگری سوار بر قطارِ تهران نمی‌شد تا لبخند از لبان مردمِ شهرش نرود اینک سوار بر قایقِ ابدی از شهرش دور می‌شود تا غم بر چهره دوستدارانش بماند و اشک از چشمان‌شان سرازیر شود.

حرف‌ها هنوز ناتمام است و تا نگاه می‌کنی وقتِ رفتن است، پیش از آنکه باخبر شویم لحظه عزیمت فرا می‌رسد و دریغ و حسرت برای‌مان می‌ماند و قرارهایی که نبود برقرار می‌شوند، مثل همین روزهای سخت که قرار نبود به این زودی‌ها بروی و رفتی اما چه خوب بر دیگر قرارت ماندی و تعصب را تنها در قرمزِ شهرت «قائمشهر» معنا کردی، ای ۷ مقدس، آن‌که به اسم و رسم «نادر» بودی...

+نادر+دست+نشان+

نظر شما