به گزارش برنا، رومن رولان این کتاب را در دورانی نوشته است که نهضت استقلالطلبانۀ هندوستان به پیشوایی گاندی و بسیاری از میهنپرستان دیگر در گرماگرم شکفتن بود و هندیان بر طبق تعالیم آن مرد بزرگ با سلاح شگفتانگیز عدم همکاری و عدم زور به مقابله با انگلیسیها غاصب و زورگو برخاستهبودند.
رومن رولان از دوستان نزدیک تاگور و از ارادتمندان گاندی بوده و شخصیت اجتماعی و فلسفی او را بهتر از هر کس دیگر میشناخته است و به همین جهت برای تشریح و توجیه افکار و عقاید به ظاهر عجیب آن رهبر روحانی از هر کس صالحتر است.
بریدهای از کتاب:
نام حقیقی او مهنداس کرم چند گاندی است. در کشور نیمه مستقل کوچکی واقع در شمال غربی هندوستان، در شهر پوربندر (شهر سفید) در کنار دریای عمان، در اکتبر ۱۸۶۹ به دنیا آمدهاست. از نژادی زنده و پرجوش است که تا دیروز، هنوز بر اثر جنگهای داخلی منقلب بود. نژادی باحرارت و دارای شمّ کافی در امور تجاری که با تجارت خود از عدن به زنگبار شهرت یافته است. پدربزرگ و پدرش هر دو نخستوزیر بودند که به جرم استقلال رأی مغضوب واقع شدند و مجبور به فرار گردیدند و حیات ایشان در معرض تهدید بود. گاندی از محیطی ثروتمند و هوشمند و تربیتشده برخاستهاست ولی از طبقات ممتاز نیست. پدر و مادرش از پیروان طریقت «جائینیسم» مذهب هندو بودند و یکی از اصول عمدۀ فرقۀ نامبرده عقیدۀ «آهیمسا» است که گاندی میبایست فاتحانه در جهان استوار سازد. در نظر پیروان جائینیسم، محبت راهی است که بیش از درایت رهنمون بشر به خداوند است. پدر مهاتما کمترین ارزشی برای پول قائل نبود و به همین جهت چون همۀ ثروت خود را در راه امور خیریه خرج کردهبود چیزی برای فرزندان خود به جا نگذاشت. مادرش که سخت مقدسه بود، سنت الیزابت هندوستان بهشمارمیرفت و کاری جز روزه گرفتن و صدقه دادن و تیمار بیماران نداشت.
چشمان آرام و کدر. کوتاه قد و ضعف الجثه،با صورت لاغر و گوش های بزرگ برگشته.شب کلاهی سفیدی بر سرو جامه سفیدی تر پارچه خشن در بر،پابرهنه،غذایش برنج است و میوه،و به جز آب نمی آشامد.روی زمین می خوابد،کم می خوابد و دائم کار می کند.گویی جسمش به حساب نمی آید.در برخورد اول هیچ چیز در او جلب توجه نمی کند مگر حالت صبری عظیم و عشقی بزرگ .پیرسن که وی را در سال 1913 در افریقای جنوبی می بیند به یاد سن فرانسوا داسیز می افتد.به سادگی کودکان است،و حتی با رقیبان خود نیز مهربان و مودب،صمیمیتی بی شائبه دارد. با فروتنی تمام به انتقاد از خود می پردازد و به قدری وسواسی استکه شکاک به نظر میرسد و گویی با خود می گوید:«من اشتباه کرده ام». هیچ سیاستی در کار نیست. از اینکه دیگران را با نطق و خطابه تحت تاثیر قرار دهد گریزان است،و یا بهتر بگویم اصلا به این فکر نیست. از تظاهرات عمومی که محرک آن شخص خودش باشد بیزار است،چنان که در یکی از روزها،ضمن این تظاهرات،اگر دوستش،مولانا شوکت علی،هیکل پهلوانی خود را حائل بدن او نمی کرد،بدن حنیفش خرد شده بود. به معنای واقعی کلمه«بیمار»جعمیتی است که او را می پرستند.در باطن،از کثرت عدد طنین و از رجاله بازی و جمعیت افسار گریخته متنفر است. جز در میان جمع قیل،احساس راحت نمی کند و جز در خلوت و انزوا«سروش آرام و خموش»، که به او فرمان می دهد، شادمان نیست.
این است مردی که سیصد میلیون انسان را برانگیخته و امپراتوری بریتانیا را متزلزل ساخته و در سیاست بشری،نیرومندترین جنبشی را که از قریب دو هزار سال به این سو واقع شده به وجود آورده است.