به گزارش برنا، در قسمتی از پشت جلد کتاب «من یک نجات یافته ام» آمده است:
این کتاب فقط ۱۰۸داستان نیست. این آینده مبارزه ما علیه سرطان است. مراحلیست که نجاتیافتگان از سرطان پشت سر گذاشتهاند، مراحلی از اشکها تا لبخندها. من یک نجات یافته ام درباره افرادیست که از سرطان نجات یافتهاند. مسیری که طی کرده و استقامت بینهایتی که در این راه از خود نشان دادهاند و حالا درست مثل سایر انسانها زندگی میکنند. این کتاب تلاشیست برای قدر دانی و احترام به هدف و استقامت آنها و منبعیست برای کسانی که در مسیری مشابه قدم برمیدارند.
بخشهایی از کتاب:
من دختر یک کشاورزم. من و والدینم یک زندگی ساده داریم. من همیشه یک دختر پرجنب وجوش و پرانرژی بوده ام و به کار و فعالیت زیاد و کمک به والدینم در کارهای روزمره عادت کرده ام. بیکارنشستن خسته ام می کند؛ حوصله ام سرمی رود و بی قراری می کنم. سرطان بدترین اتفاقی است که می تواند برای آدمی مثل من بیافتد. با درد شدید در پای راستم شروع شد. به نزدیک ترین بیمارستان رفتم و آن جا به من گفتند که مشکلم جزئی و بی اهمیت است. تعدادی مسکّن برایم تجویز کردند و توصیه کردند استراحت کنم. علی رغم تجویز پزشکی آن ها، مشکلم نه تنها ادامه پیدا کرد که حتی دردم بدتر هم شد. چیزی نگذشت که پایم متورم و دردم شدیدتر شد. به کوماردی، نزدیک ترین شهر رفتم. جایی که چندین آزمایش رویم انجام شد و هیچ مشکل به خصوصی تشخیص داده نشد. همه چیز گیج کننده بود؛ به نظر می رسید هیچ مشکل و بیماری ای ندارم، اما با این وجود چنان درد عمیقی داشتم که راه رفتن برایم سخت شده بود. بعد از تعطیلات داشرای آن سال، به حیدرآباد سفر کردیم تا به بیمارستان نی ودیتا بروم. آن جا هم آزمایش های زیادی رویم انجام شد و بعد از آن پزشکان من را به بیمارستان آپولو در جوبیلی هیلز فرستادند. جایی که دکتر ویجی آناند ردی، سرپرست بخش سرطان شناسی بیمارستان را ملاقات کردیم. روزی که فهمیدیم سرطان دارم بدترین روز زندگی ام بود. والدینم شوکه شدند و به هم ریختند. من خیلی گریه کردم. گرچه ما آدم های معمولی ای بودیم و تقریبا چیزی دربارۀ پزشکی نمی دانستیم اما این را می دانستیم که سرطان چه بیماری جدی و کشنده ای است و درمانش چقدر سخت خواهد بود.