یادداشت هفته؛

قدرت زن؛ از «بانوی اردیبهشت» تا «خاتون»

|
۱۴۰۰/۱۱/۰۸
|
۱۲:۰۴:۰۰
| کد خبر: ۱۲۹۰۶۳۲
قدرت زن؛ از «بانوی اردیبهشت» تا «خاتون»
پریسا الیاسی در یادداشتی به مناسبت روز زن دو اثر سینمایی «بانوی اردیبهشت»و سریال «خاتون» را با نگاهی بر جایگاه زن در درام ایرانی بررسی می کند.

 

نگاهی به فیلم «بانوی اردیبهشت» به بهانه‌ی روز مادر

بانوی+اردیبهشت

تاج را از سر مادران‌مان برداریم!

فروغ کیا، زنی است در حوالی ۴۰سالگی؛ زنی که بارزترین وجهه زن بودنش، مادربودن اوست. فروغ کیا، اسمش و روش و رفتارش، «فروغ فرخزاد» را به یاد می‌آورد و «زنی تنها در آستانه‌ی فصلی سرد»، جدا برازنده‌اش است. فروغ، سال‌ها پیش متارکه کرده و پسرش، مانی، را به تنهایی بزرگ کرده‌است. پسر جوان ۱۷-۱۸ساله‌ای که اگرچه برخلاف کلیشه‌های رایج، ناهنجاری‌های تفاوت نسلی با مادرش را ندارد اما سعی در انحصار او دارد. آن‌قدر مادرش را دوست دارد و به او وابسته است که دل ندارد مادرش را با کسی شریک شود. فروغ، مادر مانی است و این یک اصل غیرقابل تغییر است. به‌حدی غیرقابل تغییر که خود فروغ هم باورش شده، چون مادر است عاشق شدن و شروع زندگی جدید بر او حرام است. دکتر رهبر، به نوعی رئیس فروغ در اداره است و عاشق او. دکتر رهبر مردی بااحساس است، فروغ را می‌فهمد و حمایتش می‌کند؛ نامه‌های عاشقانه برایش می‌نویسد و پشت تلفن برایش شعر می‌خواند. دکتر رهبر، شخصیت غایب فیلم است. در طول فیلم هرگز دیده نمی‌شود و تنها صدایش به گوش مخاطب می‌رسد که نکند شخصیت کامل و همه‌چیزتمامِ او در چشم مخاطب فروبریزد. از آن‌سو، فروغ هم، زنی روشنفکر از طبقه‌ی متوسط اجتماع است. فیلم‌ساز و مستندساز است؛ دغدغه‌های اجتماعی دارد؛ کتابخانه‌اش پر از کتاب است؛ شعر می‌خواند؛ می‌نویسد؛ رانندگی می‌کند؛ صبح‌ها ورزش می‌کند و با همه‌ی این‌ها هنوز سایه‌ی سنت و کهنگی فرهنگ بر سرش سایه می‌افکند. جسارت روبه‌رو شدن با پسرش را ندارد. نمی‌تواند بگوید عاشق است! می‌ترسد! می‌ترسد جایگاه مادری‌اش را ببازد! می‌ترسد تاج مادری را از سرش بردارند! هرقدر بیشتر دلبسته‌ی دکتر رهبر می‌شود؛ کمتر می‌تواند حرف دلش را به پسرش بزند و راهِ چاره را در دوری کردن از دکتر رهبر می‌بیند. فروغ، آن‌قدر مابین پسرش و واقعیت ایستاده که دیگر جرات کنار رفتن ندارد. فروغ زمانی مادر شد، مادرِ مانی! مادرِ مانی رشد کرد، بزرگ شد و جلو رفت اما فروغ همان‌جا ماند و قدمی برنداشت.

بانوی اردیبهشت

 

«مینو فرشچی» در تنها تجربه‌ی بازیگری‌اش به شخصیت فروغ روح و جان داده‌است؛ آن‌قدر بجا و دلنشین که گویی فروغ واقعی است و این حسرت را بر دل مخاطبان جدی سینما می‌گذارد که چرا دیگر از او بازی ندیدیم.

فروغ در نهایت یک کنش قهرمانانه از خودش نشان می‌دهد. کنش قهرمانانه لزوما حمله به لشگر دشمن و پیروزی در جنگ و اتفاقات عظیمی از این دست نیست. همین که یک مادر بتواند در چشم پسر جوانش با آن حساسیت‌های سن جوانی نگاه کند و حرف دلش را بزند و از خواسته‌ی قلبی‌اش کوتاه نیاید؛ از بزرگترین کنش‌های قهرمانانه است و این را یک سرباز وسط میدان جنگ نمی‌داند! فقط یک مادر می‌فهمد!

فیلم با این سکانس تمام می‌شود: فروغ، در تاریکی و خلوت اتاقش، تلفن را به دست می‌گیرد و می‌گوید: من فروغم! به همین وضوح! فروغ در نهایت خودش را پیدا می‌کند. فروغ قبل از آنکه مادرِ مانی باشد فروغ است با تمام تمایلات و خواسته‌هایش!

بیست و چهار سال از ساخت فیلم بانوی اردیبهشت به کارگردانی «رخشان بنی‌اعتماد» می‌گذرد. حالا خیلی چیزها عوض شده. وضعیت زنان از جهاتی پیشرفت کرده و از جهاتی دیگر پسرفت! حالا شاید مادرها برای یک ازدواج مجدد کمتر از آن‌چه فروغ در دهه‌ی هفتاد با آن درگیر بود؛ درگیر باشند اما هنوز هستند مادرهایی که خودشان و زندگی و حال و آینده‌شان را فدای نقش مادری کرده‌اند.

بیایید تاج را از سر مادران برداریم؛ این هاله‌ی مقدسی که دورشان کشیده‌ایم؛ این بار عظیم مسئولیت که روی شانه‌هایشان انداخته‌ایم! بگذاریم کمی فقط کمی آن‌طور که می‌خواهند زندگی کنند؛ بدون آنکه از وجود خودشان برای رضایت و خوشایند فرزندان‌شان بزنند!

زنان گمنام در دل تاریخ/ نگاهی به شخصیت "خاتون" در سریال خاتون

خاتون

یادداشت پریسا الیاسی، فیلمنامه‌نویس درباره سریال خاتون به شرح ذیل است.

تاریخ را فاتحان می‌نویسند؛ فاتحانی که اغلب قریب به اتفاق آن‌ها مرد بودند و زنانی که در گوشه و کنار یا حتی در وسط میدان بودند، دیده‌نشدند، نوشته‌نشدند و جدی گرفته‌نشدند و در تاریخ جایگاه کم‌فروغی دارند.

خاتون زنی است از دل تاریخ پرفراز و نشیب این خاک، در دل تاریخ دهه‌ی بیست شمسی. در میانه‌ی جنگ و موشک، خون و آتش، اسارت تن و اسارت وطن. 

خاتون، بنا به مصلحت و برای نجات جان پدرش، زن مردی نظامی شده‌است. مردی نظامی به نام شیرزاد که عاشق خاتون است؛ خاتونی که همسرش است و مادر بچه‌اش. زن یک مرد نظامی بودن با آن پیشینه‌ی ارباب و رعیتی، ملاحظات خاص خودش را دارد که خاتون به هیچ‌کدام‌شان پایبند نیست. خاتون اهل مطالعه است؛ پاتوقش کتاب‌فروشی شهر است، کافه می‌رود، تفنگ به دست می‌گیرد و البته شکارچی ماهری است.

زندگی خاتون تا زمان اشغال شهر توسط نیروهای بلشویک، در یک آرامش نسبی و ظاهری در حال گذر است. بمب‌افکن‌های متفقین که بر فراز آسمان ایران به پرواز در می‌آیند؛ زندگی خاتون مثل سرنوشت سرزمینش دچار آشوب می‌شود. خاتون، مادر است و موهبت مادر بودن، همان‌قدر که باعث قدرت یک زن می‌شود به همان نسبت نقطه‌ی ضعفش محسوب می‌شود. خاتون فرزندش را که از دست می‌دهد دیگر دلیلی برای تسامح و تساهل ندارد؛ دلیلی برای تحمل آن عمارت اربابی و دلیلی برای تحمل یک عشق تحمیلی. خاتون افق دیدش وسیع‌تر می‌شود. او فرزندش را از دست داده و حالا در پی نجات مادرش است. مادرش یعنی ایران، مام وطن. خطر می‌کند، به دل دشمن می‌زند، در مقابل دشمن مصلحت‌اندیشی نمی‌کند، به کمک نیروهای آزادی‌خواه می‌شتابد.

خاتون تکلیفش با خودش روشن است. او خوب می‌داند وطن‌پرستی حد وسط ندارد؛ نمی‌توان هم دلسوز وطن بود و هم سر سفره‌ی دشمن نشست. این چیزی است که شیرزادِ مصلحت‌اندیش درکی از آن ندارد. خاتون دست‌تنها، بدون کمک و بدون هیچ پشتوانه‌ای هرآن‌چه از دستش برمی‌آید برای بهبود اوضاع کشور به کار می‌بندد. خاتون به تاریکی لعنت نمی‌فرستد بلکه شمعی روشن می‌کند؛ هرچند کوچک و کم‌فروغ.

داستان خاتون پر است از زنان اثرگذار. پروین بهترین دوست خاتون که خودش را فدای دفاع از کشور و آرمان‌هایش می‌کند و در نهایت در آغوش خاتون جان می‌سپرد. قدرت، زنی که هیچ‌کدام از ویژگی‌های ظاهری زنانه را ندارد اما استوار بر سر آرمان‌هایش ایستاده و تصویری باشکوه از زن مستقل ایرانی را به نمایش می‌گذارد.

خاتون نماینده‌ی صدها و یا هزارها زنی است که در پستوهای تاریخ گم شدند و اثری از آن‌ها نیست. کاش این‌بار تاریخ را زنان بنویسند. تاریخی که در آن خون و جنگ و مرگ کمتر باشد و عشق باشد و امید.

انتهای پیام//

نظر شما