معرفی کتاب؛

«پروفسور» رمانی خواندنی از خالق «جین ایر»

|
۱۴۰۱/۰۳/۱۵
|
۰۵:۰۳:۰۰
| کد خبر: ۱۳۳۳۱۸۲
«پروفسور» رمانی خواندنی از خالق «جین ایر»
کتاب «پروفسور» ماجرای زندگی مردی جوان است و داستان از زبان راوی اول شخص روایت می‌‌شود. شارلوت برونته در این کتاب، بلوغ این مرد جوان و ماجراهای عشقی و شغلی‌اش را در مدرسه‌ای دخترانه بیان می‌کند.

به گزارش خبرگزاری برنا، کتاب «پروفسور»، رمانی نوشته شارلوت برونته است که اولین بار در سال 1853 به چاپ رسید. این کتاب که اولین رمان شارلوت برونته به حساب می آید، در زمان زندگی او منتشر نشده باقی ماند و علیرغم شهرت در حال شکوفایی نویسنده به خاطر رمان های «جین ایر» و «شرلی» در آن زمان، بارها و بارها توسط انتشارات مختلف رد شد.

قهرمان اولین رمان شارلوت برونته، کار کسالت آور خود در مناطق صنعتی یورکشایر را رها می کند و پس از سفر به بلژیک، به عنوان یک معلم مشغول به کار می شود. ولی در آنجا، آشنایی با زنی اغواکننده به نام زوریاد رویتر، باعث پیچیده شدن احساساتش نسبت به دختر فقیری می شود که در مدرسه رویتر، هم درس می خواند و هم تدریس می کند.

شارلوت برونته در ۲۱ آوریل ۱۸۱۶ در تورنتن ( برادفرد ) ، یورکشر، شمال انگلستان، به دنیا آمد. او سومین فرزند خانواده بود. پدرش کشیشی ایرلندی بود. در سال ۱۸۲۰ افراد خانواده به هاوِرت، در همان یورکشر، کوچ کردند و پدر خانواده کشیش مقیم آن ناحیه شد و تا زمان مرگ ( سال ۱۸۶۱ ) این مقام را حفظ کرد. مادر خانواده در اواخر ۱۸۲۱ از دنیا رفت. شارلوت برونته خواهر بزرگ تر امیلی برونته ( ۱۸۱۸-۱۸۴۸ ) و ان برونته ( ۱۸۲۰-۱۸۴۹ ) بود که آن ها نیز امروزه از بزرگ ترین نویسندگان کلاسیک جهان به حساب می آیند. شارلوت برادری هم داشت به نام پاتریک برانْول برونته ( ۱۸۱۷-۱۸۴۸ ) که زندگی اش غم انگیز و کوتاه بود. دو دختر هم قبل از شارلوت به دنیا آمده بودند که در طفولیت مرده بودند.

شارلوت، مانند خواهرش امیلی، در کاوِن بریج به مدرسه مخصوص دختران کشیش ها رفت ( که شبیه مدرسه لووود در رمان جِین اِیر بود ) . از ۱۸۳۵ تا ۱۸۳۸ معلم مدرسه بود و بعد هم مدتی در خانه ها درس می داد. در سال ۱۸۴۲ برای یادگیری زبان فرانسه و آلمانی با امیلی به بروکسل رفت و در سال ۱۸۴۳ همان جا بار دیگر به تدریس پرداخت. در سال ۱۸۴۴ به هاوِرت برگشت و با دو خواهرش مدرسه ای به راه انداخت اما شاگردی در مدرسه آن ها ثبت نام نکرد.

بخش‌هایی از کتاب:

 کارگران یک ساعت قبل از من به سر کار خود آمده بودند و هنگامی که به آنجا رسیدم، چراغ های کارخانه روشن و کارها شروع شده بود. مانند همیشه به کار خود مشغول شدم. بخاری گرچه روشن بود، اما دود می کرد و استیتن هنوز نیامده بود. من در اتاق را بسته و پشت میز خود قرار گرفتم، دست هایم را که تازه با آب سرد شسته بودم هنوز بی حس و کرخت بودند و تا وقتی که گرم نشده و به حال اول خود برنگشتند، نتوانستم کار کنم، لذا در این مدت کوتاه به فکر فرو رفتم، موضوعی که درباره اش فکر می کردم همان «اوج تحمل مشکلات» بود. اندیشه ی ناراضی بودن از زندگی و مقابله با مشکلات آن.

دوباره عکس را در دست گرفت و نگریست و بار دیگر آن را به دست فرانسیس داد. همین طور که دکمه ی کتش را می بست از همسرم پرسید: «نظر شما چیست؟» او پاسخ کوبنده ای داد و گفت: «مطمئنم که لوسیا روزی زنجیر ها را گسسته و از قید و بند رها شده است.» اما فورا از ترس این که مبادا سوءتفاهم شود، جمله اش را اصلاح کرد و گفت: «منظورم قید و بند اخلاقی و تعهدات تأهل نیست، بلکه منظورم زنجیرهای اجتماعی است. هرگاه این توانایی ها فرصت شکوفایی یابند، بال های پروازی می شوند که او را به بالاتر سوق می دهند.»

انتهای پیام //

نظر شما