به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر برنا؛ هنوز هم تماشای انارها در خیابان ما را به یاد شعر «مصطفی رحماندوست»، باران ما را به یاد «گلچین گیلانی» و کتاب و یار مهربان ما را به یاد «عباس یمینیشریف» میاندازد. مگر میشود روباه و زاغ «حبیب یغمایی» یا شعر دو کاج «محمدجواد محبت» را از یاد برده باشیم؟ گویا اینها نوستالژیهایی هستند که هرگز از ذهن ما پاک نمیشوند.
اشعار و ترانههایی که شعلهای را در ذهن ما روشن کردهاند، شعلهای که هنوز هم پس از گذشت سالها اگر کسی بگوید «صددانه یاقوت» با لبخندی به او پاسخ میدهیم «دسته به دسته...» و این قدرت جهان ادبیات را نمایان میکند که با صمیمانهترین نوشتار به ذهن ما انسجام، فرح و یکدستی میبخشد.
به همین بهانه خبرنگار برنا؛ به سراغ «مصطفی رحماندوست» شاعر ادبیات کودک و نوجوان رفته و با او گپوگفتی داشته که در ادامه میخوانید.
*از کودکی خودتان آغاز کنید. چه شد که به سرودن شعر روی آوردید؟
شاید باور نکنید اما هیچ. من در کودکی اجازهی کتاب خواندن نداشتم. شاگرد درسخوانی نبودم اما از یک سنی به بعد شروع به کتاب خواندن کردم. به حدی که همیشه سر کلاس با معلمهایم بحث و کَل کَل داشتم.
*از کدام کتاب و شاعر شروع به خواندن کردید؟
همیشه آرزوی داشتن کتاب حافظ را داشتم. خالهام کتاب حافظ قدیمی داشت که با خط نستعلیق نوشته شده بود. بعضی روزها از مدرسه به خانهی او میرفتم، غزلی از حافظ میخواندم و یادداشت میکردم. جرئت نمیکردم به خانوادهام بگویم برای من کتاب بخرید. تابستانها در پشتبام میخوابیدم تا بتوانم یواشکی با نور چراغ کوچه کتاب بخوانم. شاید همین سختیها من را ساخت. این روزها در حال ساخت مستندی از زندگی من هستند. امروز در این مستند این موضوع را بیان کردم و حالا میخواهم برای شما هم تعریف کنم. در دوران دبیرستان کتابخانهای در اتاق مدیرمدرسه بود. به ما یاد داده بودند فقط به کفشهای معلمها نگاه کنیم که بیاحترامی نباشد حالا حساب کنید مدیر این معلمها چه میشود. یک روز آموزگارم به من گفت برو از کتابخانه لغتنامه را بیاور. من چشمم به کتاب «مکتبهای ادبی» نوشتهی «سیدرضا سید حسینی» افتاد اما جرئت نکردم که بگویم این کتاب راه من بدهید تا بخوانم به همین دلیل یک روز بعد از ظهر که در مدرسه تئاتر داشتیم من از پشت سِن فرار کردم و آن شب را در مدرسه ماندم. کتاب را برداشتم و از مدرسهی کناری که نامش (حافظ) بود بیرون پریدم. حالا مشکل اینجا بود که این کتاب را چگونه باید برمیگرداندم. سالها گذشت وقتی دانشجو شدم به همان مدرسه رفتم. مدیر عوض شده بود. داستان را برایشان تعریف کردم. گفتم خواهش میکنم این کتابخانه را بیرون بگذارید تا بچهها بتوانند به راحتی و بدون خجالت کتاب بردارند و بخوانند. مدیر جدید مدرسه گفت: توام کمک میکنی؟ گفتم: با کمال میل. بلاخره پس از سالها آن کتابخانه را از اتاق مدیر مدرسه خارج کردیم.
*اوایل انقلاب تعدادی از مسئولان قصد داشتند کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان را جمع کنند. شما به کمک شهید بهشتی، نظر آقای مطهری و دیگران را عوض کردید تا این نهاد بماند. نهادی مهم که تا امروز هم پابرجاست. برایمان بیشتر تعریف کنید که آن روزها چه شد و چگونه توانستید نظر دیگران را تغییر دهید.
من فلسفهی مارکسیست را پیش شهید «بهشتی» خواندم. ایشان استاد بسیار خوبی بودند چرا که هرگز نقد نمیکردند و فقط توضیح میدادند. البته در دانشگاه با استاد «مطهری» هم درس داشتم. پس از انقلاب، شورای عالی انقلاب فرهنگی تصمیم گرفت که کانون را جمعآوری کند. کانون آن روزها ۱۸۶ کتابخانه داشت. من به شهید بهشتی گفتم: در این منطقه تنها کشوری که کتابخانهی کودک دارد اینجاست چرا باید درش را ببندیم؟ ایشان گفتند: درست میگویی، قابل تجدیدنظر است. این موضوع را با شورای عالی انقلاب مطرح کردند و تصمیم بر این شد که کانون بماند. در حقیقت ما با کمک ایشان کانون را نگه داشتیم. من، دکتر خرازی و چند تن دیگر هم جزو اعضای این کانون شدیم.
*بحث جمع کردن کانون این اواخر باز هم بود...
متاسفانه بله، این اواخر باز هم عدهای قصد داشتند کانون را تعطیل کنند اما من به کمک شما روزنامهنگاران عزیز چند گفتوگوی تند و تیز داشتم که خوشبختانه موجب شد کانون باز هم پابرجا بماند.
*به گفتهی (پیکاسو) بزرگترین پدیدهی قرن بیستم ادبیات کودک و نوجوان است. ما به خوبی میدانیم که ادبیات کودک و نوجوان سن مطالعه را پایین میآورد و جمعیت بیشتری را کتابخوان میکند. چه باید کرد که کودکان و نوجوانان بیشتر کتاب بخوانند؟
بچهها ادای ما را در میآوردند. اگر ما غیبت و بدگویی کنیم آنها هم همان کار را میکنند. پس بهتر است والدین خودشان کتاب بخوانند تا فرزندانشان الگویی درست داشته باشند. اگر قصهگویی در خانوادهها رایج باشد علاقهمندی بچهها به مطالعه بیشتر میشود. بسیاری از کشورهای پیشرفته روی قصهگویی برای بچهها سرمایهگذاری میکنند. کتابی دارم با عنوان "بازی با انگشتها". این کتاب به چندین زبان ترجمه شده است. وقتی از آنها پرسیدم که چرا کتاب من را برای ترجمه انتخاب کردهاند، در جواب گفتند: به دلیل کوتاه و ریتمیک بودن آن. همین که والدین دست کودکانشان را میگیرند و با انگشتانشان بازی میکنند ایجاد عاطفه میکند. جالب است که برخی از کشورها قوانین مهمی در این خصوص وضع کردهاند که اگر پدر و مادر برای فرزند خود شعر نگویند بچهها میتوانند با پلیس تماس بگیرند و شکایت کنند.
*قصهگویی، شعر و ادبیات کودک در کشورهای پیشرفته چه مسیری را طی میکند؟
در کشورهای پیشرفته سطح مطالعه به شدت بالاست و با این مسئله برخوردی جدی میشود. قصهگویی آنقدر جدی است که یک قصهگو سالنی را اجازه میکند و به راحتی بلیت میفروشد. از مهمترین شیوههای قصهگویی، قصهخوانی است. باید آن قدر برای بچهها کتاب بخوانیم تا عادت کنند خودشان برای ما داستان را تعریف کنند.
*شما چندین سال پیش تحقیقی بر روی مادران و زنان باردار هم انجام دادید. از روند این تحقیقات بگویید.
حدود یازده سال پیش مطالعهای را روی چندین خانم باردار انجام دادم. یک پزشک زنان در این آزمایش من را همراهی کرد. آزمایش ما اینگونه بود که تاثیر شعر و موسیقی را بر روی جنینی که در رحم مادر است باید بررسی میکردیم. جالب است چنان واکنشهای عجیبی دیدیم که خودمان هم متعجب شدیم. به یاد دارم یک روز کمی دیر رسیدم و دکتر زنگ زد که چه کار کنم؟ من گفتم به یکی از پدرها بدهید قصهای را بخواند تا من برسم. پس از این کار متوجه شدم صدای پدرها از صدای من بسیار تاثیرگذارتر است. والدین باید بدانند کلامشان بسیار اهمیت دارد. به جای غصه برای بچهها باید از قصهها گفت.
*پیش از این ادبیات در فولک و شفاهی بوده و داستانها سینه به سینه منتقل شده است. ابتدا قصهگو بوده و کودک شنونده، امروز کتاب است و کودکِ خواننده...
همینطور است. ارتباط شفاهی بسیار اهمیت دارد. سر رشتهی ادبیات کودک در ادبیات شفاهی است. دست دادن افراد را در نظر بگیرید، گاهی در سلام و احوالپرسی با شخصی دستتان را زود میکشید اما در ارتباط با دیگری چند ثانیهای دست شخص را در دستانتان میفشارید. بنابراین ارتباط نزدیک، دیدار و قصهگویی به شدت اهمیت دارد. واقعا از والدین خواهش میکنم که برنامهی بیبرنامگی خود را کنار بگذارند و برای فرزندانشان کتاب بخوانند.
*کودکان امروز در استوانهها زندگی میکنند. در آپارتمانها، گوشیهای تلفن و... برای تعلیم درست به فرزندانمان آن هم در دنیای امروز چه باید کرد؟
بیتردید قصهگویی بزرگ و کوچک سرش نمیشود. همهی انسانها از شنیدن داستانها لذت میبرند. وقتی قصه میگویید یا میشنوید روی جسم و حال شما تاثیر میگذارد. عدهای خوش قصه تعریف میکنند اما اگر آنقدر هم حرفهای نباشید، مادر و پدر که هستید.
خبرنگار: تبسم کشاورز
انتهای پیام/