"حاج قاسم؛ شهید قدس"

خاطره ای از سردار شهید سلیمانی که اشک رهبری را درآورد

|
۱۴۰۲/۱۰/۱۳
|
۱۸:۰۰:۰۱
| کد خبر: ۲۰۳۸۵۱۸
خاطره ای از سردار شهید سلیمانی که اشک رهبری را درآورد
با برنا همراه باشید تا در سالگرد حاج قاسم سلیمانی با خاطره ای از ایشان که اشک رهبری را هم درآورد، بیشتر آشنا شوید .

به گزارش برنا؛ شاید میلیون ها ایرانی روز شنبه ۱۱ دی ماه  دوسال پیش شاهد بغض و گریه رهبر معظم انقلاب هنگام تعریف خاطره ای از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بودند؛ آنجا که فرمود: من یک کتابی را دارم می خوانم؛ در همین شرح وضع اخلاقی و زندگی شهید سلیمانی... که یک چیزهای جالبی آنجا هست. از قول یکی از دوستان قدیمی ایشان نوشته که نوه‌ یکی از دوستان شهیدش را می خواستند عمل جرّاحی کنند، رفت داخل بیمارستان و ایستاد تا عمل تمام شود.

اینجا بود که اشک رهبر معظم انقلاب جاری شد و حاضران یعنی اعضای ستاد بزرگداشت دومین سالگرد شهید سلیمانی و خانواده آن شهید، به گریه افتادند. اشاره رهبر انقلاب در این مجلس به کتاب حاج قاسمی که من می شناسم بود. این بخش از سخنان حضرت آیت الله خامنه ای به سرعت در شبکه های اجتماعی منتشر شد و در آستانه سالگرد حاج قاسم، دل ها را عاشورایی کرد. (کتاب حاج قاسمی که من می شناسم روایت رفاقت چهل ساله گردآوری حجت الاسلام علی شیرازی به کوشش سعید علامیان به نگارش درآمده است).

خاطره ای از سردار که اشک رهبری را درآورد

علامیان در مقدمه کتاب با اشاره به نحوه آشنایی شیرازی با حاج قاسم سلیمانی در اوایل دوران دفاع مقدس نوشت: دوستان و یاران بی شمار شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی، هر یک شناختی از او دارند. حجت الاسلام علی شیرازی هم در این کتاب، گذری به رفاقت ۳۸ ساله اش با سردار سلیمانی کرده است تا شناخت خود را از این شهید بزرگ بازگو کند. این کتاب ثمره ۱۹ ساعت گفت و گو با آقای شیرازی است.

این کتاب در ۱۲ فصل به نام های شهادت بزرگ، زندگی خوب، عموی بچه ها، فدایی مردم، مرد کارهای سخت، سیره و سلوک، عاشق اهل بیت(ع)، شیعه تنوری، مدال بهشت، مرد جبهه فرهنگی، شجاع میدان سیاست و حماسه تشییع است.

در پشت جلد کتاب آمده است: سال ۶۱ در حمیدیه اهواز، شروع دوستی رقم خورد. قاسم سلیمانی، فرمانده تیپ ثارالله، سخنران بود و علی شیرازی، روحانی گردان شهید باهنر. شنونده، همانجا عشق حاج قاسم به دلش نشست. فروردین ۶۵ دوستی، شکل همکاری به خود گرفت و حاج قاسم، مسئولیت تبلیغات لشکر را به علی شیرازی سپرد. پس از جنگ همراهی ادامه داشت تا این که در سال ۱۳۹۰ به خواست سردار سلیمانی، علی شیرازی مسئول نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس شد و هشت سال از پر فراز و نشیب ترین روزهای جبهه مقاومت را با حاج قاسم همراه ماند.

در فصل زندگی خوب می خوانیم:‌ می دانستم جز حقوق،‌ دریافت دیگری ندارد و یک دلار حق ماموریت یا اضافه کار نمی گیرد. گفت تا در کرمان بودم، مبل نداشتم. به تهران که آمدم، به خاطر مهمان ها مبل خریدم. هر وقت بچه ها را به اردوگاه (تفریحگاه نیرو) می برم، می گویم هر چه توی اتاق هست، باید حساب شود؛ همه را حساب می کنم. به مسئول اردوگاه گفته ام روز قیامت به گردن نمی گیرم. یک ریال نباید باقی بماند. ( صفحه ۲۲)

در همین فصل می خوانیم: حاج قاسم، توی زندگی به همه جوانب توجه داشت؛ از جمله به حفظ آبروی خانواده افراد اهمیت می داد. همیشه می گفت اگر کسی اشتباهی کرده و می خواهیم با او برخورد کنیم، باید نگاه کنیم که فقط خود او نیست؛ خانواده هم دارد؛ هم خانواده خودش و هم خانواده همسرش. باید مواظب باشیم حیثیت او پیش خانواده نرود. فرد، اشتباه کرده؛ زن و بچه که مقصر نیستند! وقتی می خواهیم در مورد کسی تصمیم بگیریم، حواسمان باشد خسارتی به زن و بچه او وارد نکنیم. (۲۳)

در فصل "عموی بچه ها" نیز آمده است: سردار سلیمانی، عاشق بچه های شهدا بود. با بچه های شهدا زندگی می کرد. با آن ها غذا می خورد و نشست و برخاست می کرد. گاهی با بچه های شهدا به کوه یا به زیارت امام زاده های تهران می رفت. تماس فرزندان شهدا با سردار سلیمانی، خیلی راحت برقرار می شد. این برنامه، فقط مربوط به ایران هم نبود. در سوریه و لبنان هم که بود، بچه های شهدا با او تماس می گرفتند،‌ حرف می زدند و مشکلاتشان را می گفتند. حتی روز پنجشنبه ای که فردایش شهید شد، این تماس ها برقرار بود. وقتی به خانه شهید می رفت، فرزند شهید احساس می کردند پدرش آمده، احساس می کرد گمشده اش را پیدا کرده است. (صفحه ۲۶)

در فصل "سیر و سلوک" می خوانیم: حاج قاسم،‌ توی میدان نبرد به حدود شرعی و حق الناس توجه داشت. اگر در مناطق آزاد شده سوریه یا عراق مجبور بود وارد خانه ای شود، مقید بود دِینی به گردنش نماند. مثلا وقتی بوکمال سوریه آزاد شد و می خواستند از خانه ای برای مقر فرماندهی استفاده کنند، حاج قاسم دستور داد وسایل خانه را توی یکی از اتاق ها بگذارند و درِ اتاق را قفل کنند. در جایی دیگر در نامه ای به صاحب خانه ای در سوریه نوشته بود من برادر کوچک شما، قاسم سلیمانی هستم. حتما مرا می شناسید. ما به اهل سنت در همه جا خدمات زیادی انجام داده ایم. من شیعه هستم و شما سنی هستید... از قرآن کریم و صحیح بخاری و دیگر کتب موجود در خانه شما متوجه شدم که شما انسان های با ایمانی هستید. اولا از شما عذر می خواهم و امیدوارم عذر مرا بپذیرید که خانه شما را بدون اجازه استفاده کردیم. ثانیا هر خسارتی که به منزل شما وارد شده باشد، ما آماده پرداخت آن هستیم. (صفحه ۸۸)

در جایی دیگر می خوانیم: سلیمانی با افراط و تفریط از سوی هر کس مخالف بود. اگر کسی از ولایت فاصله می گرفت، یا حرفی می زد که با حرف ولایت هم خوانی نداشت، در برابر او سکوت نمی کرد؛ نه این که توی بوق کند و همه جا بگوید این فرد در مقابل آقا ایستاده است! بدون آن که در سخنرانی طرح کند. مثلا در جلسه شورای عالی امنیت ملی، به خود آقای رئیس جمهوری انتقاد می کرد. در مورد مقاومت که طبیعی است؛ اگر حرف می زدند که با مواضع آقا هم خوانی نداشت، عکس العمل نشان می داد. مثلا وقتی آقا می گویند مذاکره با آمریکا ممنوع، و گفته شود ما بدون مذاکره نمی توانیم به جایی برسیم، این طور نبود که ساکت بنشیند، حرفش را می زد که بتواند اثر بگذارد. (صفحه ۱۱۲)

نظر شما