به گزارش خبرنگار بینالملل گروه فرهنگ و هنر برنا؛ از زمان شروع بهکار فیلم «نخستین اصلاحشده» در سال ۲۰۱۷، این نویسنده و کارگردان مشهور در حال دویدن بوده است. ۴۷ سال از آخرین تعظیم او پس از برنده شدن نخل طلا برای «راننده تاکسی» در جشنواره کن میگذرد و «شریدر» در این سالها هیچ علامتی از کاهش سرعت خود نشان نداده است.
«پل شریدر» در مورد ترفندی که برای فریب دادن مرگ پیدا کرده است، میگوید: «فقط فیلمهای بیشتری بسازید.» در میان مشکلات جدی سلامتی در چند سال گذشته، اما «پل شریدر»؛ نویسنده ۷۷ ساله و اسطوره فیلمنامهنویسی وارد یکی از پربارترین مراحل زندگی خود شده است. او میگوید: «هر بار که برای مُردن آماده میشوم، یک ایده جدید دارم و درآن شرایط است که فکر میکنم هنوز نمیتوانم بمیرم و باید این ایده جدید را هم بنویسم.»
«شریدر» در طول پنج سال اخیر، سهگانهای نوشت و کارگردانی کرد، فیلم سینمایی «نخستین اصلاح شده» (۲۰۱۷) با بازی «ایثن هاک»، فیلم سینمایی «شمارنده کارت» (۲۰۲۱) با بازی «اسکار آیزاک» و فیلم سینمایی «استاد باغبان» (۲۰۲۲) با بازی «جوئل ادگرتون». حالا این کارگردان با فیلم جدیدی به نام «اوه، کانادا» با بازی «ریچارد گییر»، «جیکوب الوردی»، «اوما تورمن»، «ویکتوریا هیل» بازگشته است. او میگوید که چندین پروژه دیگر نیز در دست ساخت دارد.
«اوه، کانادا» دومین همکاری بین «گییر» و «شریدر» پس از فیلم کلاسیک «ژیگولوی آمریکایی» در سال ۱۹۸۰ است. این فیلم پس از فیلم «رنج» (که در سال ۱۹۹۷ با بازی «نیک نولتی» ساخته و نامزد اسکار شد) دومین اقتباس این کارگردان از کتاب «راسل بنکس» (رمان نویس فقید) است.
«اوه، کانادا» داستان مستندساز مشهور کانادایی است که دو شاگرد سابق او با نامهای (امپریولی، هیل) قصد دارند آخرین مصاحبه زندگی و حرفهای این مستندساز را ضبط کنند؛ اما کارگردان به جای صحبت از حرفه و کار خود، از این فرصت استفاده میکند تا حقیقت زندگی خود را برای همسرش (اوما تورمن) اعتراف کند. این حقایق زندگی
شامل دلایل واقعی فرار او به کانادا در دهه ۱۹۷۰ در طول جنگ ویتنام نیز میشود. بیشتر فیلم از بازسازی متحرک خاطرات کارگردان ساخته شده است و «جیکوب الوردی»؛ ستاره نوظهور در نقش جوانی این شخصیت بازی کرده است.
«هالیوود ریپورتر» اندکی قبل از نمایش فیلم «اوه، کانادا» در جشنواره هفتاد و هفتم فیلم کن، با «پل شریدر» مصاحبهای انجام داده است.
این فیلم چگونه به وجود آمد؟
دوستی من با «راسل بنکس» (نویسنده)، پس از ساخت فیلم «رنج» شکل عمیقی بهخود گرفت. من و همسرم هر تابستان برای دیدن او به مدت ۱۰ روز یا بیشتر به محل زندگی «راسل» در «دره کین» که نزدیک دریاچه سیاه، در «آدیرونداک» است، میرفتیم. او در تابستان مهمانان زیادی داشت و خانه او پر از هنرمندان و نویسندگان میشد. حدود یک سال و نیم پیش، فیلمنامه متفاوتی نوشته بودم که به ساخت آن فکر میکردم، اما بعد متوجه شدم که نمیتوانم آن سال «راسل» را ملاقات کنم، زیرا او مریض بود. او رمان (Foregon) خود را زمانی که منتشر شد برای من فرستاده بود و من میدانستم که درباره مرگ است، اما هرگز آن را نخوانده بودم. بنابراین تصمیم گرفتم در نهایت آن را بخوانم و به محض خواندن، فهمیدم این پروژهای است که باید انجام دهم.
اگرچه کتاب طولانیتر است، اما قلب آن کوتاه است
من اخیرا مصاحبهای را با شما به صورت آنلاین تماشا کردم که در آن گفته بودید، «اقتباس این نیست که شما وسیلهای برای نویسنده رمان شوید، بلکه این است که داستان خود را در اثر نویسنده پیدا کنید و آن را به پایان برسانید.» خودتان را در این اقتباس سینمایی کجا میبینید؟
هر اقتباسی متفاوت است. با «آخرین وسوسه مسیح» اثر «نیکوس کازانتزاکیس»، فکر کردم احتمالا پنج یا شش داستان مختلف وجود دارد که میتوانم آنها را کار کنم؛ اما باید یکی را برای خودم انتخاب میکردم. فیلم «رنج»، واقعا فقط یکی بود. بنابراین بستگی دارد. در بعضی از کتابها باید عمیق شوید و جایگاه و نگاه خودتان را در آن پیدا کنید.
من واقعا با «اوه، کانادا» چنین احساسی نداشتم، زیرا اگرچه کتاب طولانیتر است، اما قلب آن کوتاه است. من توانستم آن را کاملا طبیعی در ۹۰ دقیقه بگنجانم.
هرآنچه توسط فیلم به کتاب اضافه کردم برای تقدس بیشتر بود
تغییراتی را که از نظر شما قابل توجه بود، در این فیلم ایجاد کردید؟
پس از مرگ «راسل» من این موضوع را به «چیس» (همسر راسل بنکس)، گفتم (راسل بنکس در ۷ ژانویه ۲۰۲۳ درگذشت) که «راسل» مقدار زیادی از خودش را در رمان «Foregone» گذاشته بود، اما من همیشه این احساس را داشتم که او رفتار بد خود را به دلایل شخصی اغراق کرده است. «چیس» خندید و گفت که این بسیار درست است، «راسل» آنقدرها هم بد رفتار نبود و از نظر من، شخصیت کتاب نیز چندان رفتار بدی ندارد. او کسی را زخمی یا نکشته است فقط چند خانواده داشته و بسیاری از مردان هم این کار را انجام دادهاند. بنابراین، مجبور شدم چیزی به فیلم اضافه کنم که تاریکی را افزایش دهد تا کمی کتاب مقدستر شود.
لحظهای که کاراکتر به پسرش پشت میکند را به فیلم اضافه کردم. این واقعا بد است. من و «راسل» در مورد این موضوع رفت و آمد کردیم که آیا این شخصیت نیاز به انجام کاری زشتتر دارد یا خیر؟! «چیس» پس از دیدن فیلم برای من نامه نوشت و گفت که آن مکالمه را به خاطر دارد و فکر میکند حق داشتم که آن را به فیلم اضافه کردم.
«اوه، کانادا» چهار بخش دارد
با توجه به کارهای گذشته شما، ساختار فیلم «اوه، کانادا» بیشتر مرا به یاد فیلم «میشیما: یک زندگی در چهار بخش» انداخت. (فیلم در چهار قسمت، زندگی نویسنده مشهور قرن بیستم «ژاپن یومیو میشیما» را به تصویر میکشد. سه قسمت ابتدایی فیلم وقایع موازی زندگی او با کتابهایش و قسمت چهارم روز ۲۵ نوامبر سال ۱۹۷۰ را نشان میدهد…)
بله، این فیلم مانند موزاییک است. بقیه فیلمها را «تک چشمی» نامیدهام؛ چراکه شما آنها را تنها از یک چشم میبینید و آنها استریو نیستند. اما «اوه، کانادا» مانند 4DX (ورژن تکامل یافته و امروزی سالنهای 4D یا همان چهار بعدی قدیم) است. مثل این است که یک گلدان را بردارید و آن را رها کنید و سپس در حین طرح داستان شروع به برداشتن آن قطعات شکسته کنید. فیلم «نمایش» (Performance) محصول سال ۱۹۷۰، فیلمی بود که این تکنیک را به من آموخت. من آن فیلم را دوست داشتم و همیشه این ساختار را در ذهن داشتم تا یک روز در فیلم خودم اجرایی کنم. دو خط اصلی در «اوه، کانادا» وجود دارد؛ یکی آخرین روز زندگی این شخصیت و دیگری سفری است که او از «ریچموند» به مرز «کانادا» داشته است. ما این دو خط داستانی را در فرمتهای مختلف و با انواع مختلفی از نور و رنگ فیلمبرداری کردیم. در این بین بخش سومی در فیلم وجود دارد که شامل خاطرات سیاه و سفیدی که شخصیت داستان داشته میشود و این بخشها مانند ادویه در سراسر فیلم پراکنده شدهاند.
سپس یک بخش چهارم وجود دارد، جایی که ما داستان را به پسر کاراکتر یعنی «کرنل» میسپاریم که در این قسمت فیلم، کاراکتر گریه میکند و تمام نورها قرمز و نارنجی میشوند. در واقع چهار بخش وجود دارد که من همه آنها را ترسیم کردهام.
همانطور که شما در تدوین فیلم هم به آن تاکید کردید، شخصیت در لحظه ورود به کانادا در خاطراتش میمیرد. کانادا به عنوان نوعی مرگ ترسیم شده است؟
(میخندد.) بله، این استعارهای از فرار، بیمسئولیتی و مرگ است. بهنوعی در ذهن کاراکتر نقش میبندد که وقتی به کانادا میرود از مسئولیتهای پدری و همسری رها میشود. همانطور که وقتی به سوی مرگ میرود، از مسئولیتهای خود به عنوان یک فرد زنده رها میشود. این یک استفاده بسیار کنایه آمیز از سرود ملی کانادا است.
همچنان مشکل تنفسی دارم!
همیشه دوست داشتید که یک روز فیلمی درباره مُردن بسازید؟
من توسط کووید (کرونا) هک شدم. دو سال پیش، سه بار در بیمارستان بودم و هر بار برای برونشیت (التهاب نایژهها در شُش) بستری میشدم و نمیتوانستم که بهتر شوم. بنابراین شروع کردم به فکرکردن و بعد از این فکر کردنها حدود ۸۰ درصد بهتر شدم. هنوز هم مشکل تنفسی دارم و فکر کردم اگر قرار است فیلمی درباره مردن بسازم، بهتر است که عجله کنم. بعد از این ماجرا «راسل» مریض شد. دقیقا در زمانی که «فوکوس لیزری» به وجود آمد. اکنون اما احساس بهتری دارم و حدس میزنم که باید به تولیدات پس از مرگ فکر کنم.
برخی از قویترین آثار مربوط به سالهای پایانی زندگی میشوند
با تماشای این فیلم، به عنوان فیلمی که فقط یک فیلمساز مسنتر میتوانست آن را با بصیرت بسازد (زیرا درباره پایان زندگی و نگاه کردن به گذشته است) به فکر تئوری کوئنتین تارانتینو در مورد اینکه چگونه فیلمسازان به طور اجتنابناپذیری افول میکنند؛ افتادم، تئوریای که باعث شد تارانتینو متعهد شود تا پس از پایان فیلم بعدیاش، خود را بازنشسته کند. نظر شما در مورد این نظریه چیست؟
به هیچوجه احساس نمیکنم که دورهام تمام شده است. برخی از هنرمندان، قویترین کارهای خود را درست در سالهای پایانی زندگیشان انجام دادهاند (مانند «جان هیوستون» با فیلم «مردگان» و یا دیگر فیلمهای آخرش) از سوی دیگر، احتمال بیشتری وجود دارد که مانند «رنوار»، «فریتس لانگ» یا «وایلدر» شما به نوعی از خود دور شوید؛ اما این نیز به این دلیل است که سیستم استودیو فرصتهای مشابهی را به آن هنرمندان نمیدهد. «وایلدر» فرصتی برای ساختن فیلمهایی که قبلا میساخت، پیدا نکرد. امروزه میتوانید راهی برای ادامه ساختن پیدا کنید. شما فقط باید مستقل پیش بروید. تعدادی از ما کارگردانان سالمند هنوز هم راهی برای کار پیدا میکنیم. استودیوها لزوما «شریدر»، «کراننبرگ» یا «کوپولا»ی جدید را نمیخواهند، اما ما همچنان در حال یافتن راهی برای انجام این کار هستیم.
دستمزد رابرت دنیرو بسیار زیاد است
بازگشت با «ریچارد گییر» برای این فیلم چگونه بود؟
او واقعا به دنبال اهداف خود رفته بود. ریچارد یک بودایی بسیار مؤمن است. زمانی که در حال فیلمبرداری بودیم، او به من گفت: «یادم رفته بود که چقدر بازی کردن، میتواند لذتبخش باشد.» (به «لیام نیسون» هم چنین پیشنهادی داده شد؛ اما او ترجیح میداد درگیر مسائل اجتماعی خود باشد تا آن چیزهای تکراری استریمینگ)!
«ریچارد» بهعنوان یک بازیگر در طول سالها، رفتارهای خاصی را ایجاد کرده بود که شیفته آنها نبودم، رفتارهایی که بهطور عجیبی من را عصبانی میکردند. از اینرو دنبال گزینههای دیگری برای ای نقش بودم.
اما وقتی داستانی را مینویسید، همیشه به دنبال یک وزوز هستید (چه چیزی این ارتباط را ایجاد میکند؟) فکر میکردم اگر من این کار را با «جاناتان پرایس» انجام بدهم، آیا وزوز واقعی بهوجود میآید؟ واقعا نه! با «ویگو مورتنسن» چه؟ به وجود میآمد؟ نه! «دنیرو» میتوانست در این فیلم حضور داشته باشد اما او همیشه پول زیادی میخواهد! اما حضور «ریچارد گییر» ایده بسیار جالبی بود. مردم ممکن است درباره «ژیگولو»ی در حال مرگ صحبت کنند (ترکیبی از «رنج» و «ژیگولوی آمریکایی»).
بسیار جالب است، چندین سال پیش من در مراسم اهدای جوایز پس از اکران فیلم «نخستین اصلاح شده» نشسته بودم و ریچارد پیش من آمد و پرسید: «چگونه «ایثن هاوک» را مجبور کردید برای این نقش کم در فیلم، بازی کند؟»
وقتی «اوه، کانادا» را نوشتم با فیلمنامه مقابل «ریچارد» رفتم و گفتم: «یادت هست وقتی از من پرسیدی که چگونه «هاوک» را مجبور به بازی در نقش کم کردم؟ خب، حالا بیا تا بفهمیم!»
معلوم شد که اگر بخواهیم او را هم وادار به انجام کارهای کمتری کنیم، بسیار آسان است. وقتی با بازیگران کار میکنید، باید عبارت جادویی آنها را پیدا کنید و عبارت جادویی «ریچارد» این بود: «آن را به داخل ببر». زیرا او تمام این کارهای کاریزماتیک را با گردن و پیشانی و شانههایش انجام میدهد. بنابراین، هر زمان که شروع به دیدن آن میکردم، میگفتم: «آن را به داخل ببر ریچارد.» مشکل دیگری که با او داشتیم این بود که او را پیر جلوه دهیم. او ۷۴ ساله است، اما ۶۰ ساله کردن او راحتتر از ۸۰ ساله کردنش است!! ما مجبور شدیم تستهای گریم زیادی روی ریچارد انجام دهیم.
اسکورسیزی از معدود افرادی است که بودجه بالا دریافت میکند
من کنجکاو هستم که نظر شما را در مورد کار با بودجه محدود بشنوم. مطمئن هستم که شما همیشه برای جمعآوری سرمایه تلاش میکنید، اما به نظر میرسد همانطور که قبلا اشاره کردید با کار به عنوان یک فیلمساز مستقل مانند یک هنرمند پیشرفت میکنید. در انتهای دیگر این طیف، شخصی مانند دوست قدیمی شما «مارتین اسکورسیزی» وجود دارد که تمام پول دنیا را به دست میآورد و کل شهرها را برای ساخت فیلمهایش به عنوان لوکیشن میسازد.
«مارتی» یکی از معدود افرادی است که این بودجه را دریافت میکند و برش نهایی را حفظ میکند. من کاری را که باید انجام دهم؛ انجام میدهم. برای حفظ برش نهایی ما همه چیز را محکم نگهمیداریم. آسان نیست، اما این کاری است که باید انجام دهم.
اسکورسیزی همیشه از بودجه کم شاکی بود!
فکر میکنید اگر شرایط بودجه فیلمسازی میان شما و اسکورسیزی جابجا شود، چه اتفاقی میافتد؟ این یک تجربه رویایی برای علاقهمندان به سینما خواهد بود.
من نمیدانم! اما فکر نمیکنم که لزوما آن بودجههای کلان همیشه در خروجی فیلمهای مارتی موثر بودهاند! به یاد دارم زمانی که «اسکورسیزی» در سال ۱۹۸۵، فیلم «پس از ساعت اداری» را میساخت، از بودجه کم شاکی بود؛ اما به نظر من واقعا فیلم خوبی شد. آیا او واقعا به پول بیشتری نیاز داشت؟ از طرفی با هم فیلم «احیای مردگان» را کار کردیم و در این فیلم «اسکورسیزی» بودجه کلانی در اختیار داشت. میخواهم بگویم تا زمانی که بتوانم بازیگران را همراهی کنم، بودجه اندک مرا آزار نمیدهد. کاری که در چند سال گذشته انجام دادهام، این است که وقتی با بازیگران ارتباط برقرار میکنم، به آنها میگویم: «فیلمنامهای را برای شما نوشتم و فکر میکنم در آن خیلی خوب خواهید بود و من فقط سه شرط دارم که از شما بخواهم: اول اینکه فیلمنامه را سریع بخوانید. دوم اینکه در عرض دو هفته به من پاسخ دهید و سوم اینکه معیارهای مالی من را درک کنید»
وقتی برای فیلم «اوه، کانادا» با «رابرت دنیرو» تماس گرفتم، دو شرط اول را پذیرفت اما شرط سوم را قبول نکرد و گفت همسر و خانواده دارد و منصفانه است که نتواند شرط سوم و پول کم را بپذیرد. اما از طرف دیگر «ریچارد گییر» خیلی خوب عمل کرد و حتی پیشنهاد کرد که دستمزدش را دوباره در فیلم سرمایهگذاری کند. ریچارد پیش من آمد و گفت: «میدانم که این بودجه محدود است، اگر میخواهی حقوقم را پس بگیری تا خرج فیلم کنی، من میپذیرم» گفتم نه!
اما هر وقت بر سر پول دعوا میکردیم به تهیه کنندهها میگفتم که اگر موضوع مالی است، من هنوز هم میتوانم دستمزدی که به «ریچارد» دادهایم را پس بگیرم. در این شرایط تهیهکنندهها هم می گفتند: «اوه نه، نه، پول ریچارد را نگیرید، ما می توانیم این موضوع را حل کنیم.» (میخندد.)
«اوه، کانادا» ویترین جشنواره امسال است
شما به جشنواره کن برگشتید! اولین سفر شما به این جشنواره و کنِ فرانسه با فیلم «راننده تاکسی» بود. چه خاطراتی از جشنواره در آن سالها دارید؟
بله، من پنج بار در جشنواره کن حضور داشتم؛ اما بعد از اینکه «تیری فرمو» جایگزین «ژیل» (ژاکوب) به عنوان مدیر هنری شد، هرگز به بخش اصلی (رقابتی) دعوت نشدم و فقط به بخش «دو هفته کارگردانان» و بخشهای جنبی دعوت میشدم. به جای کن به جشنوارههای برلین و ونیز میرفتم. هفت بار به ونیز رفتم. اما امسال با فیلم «اوه، کانادا» ما در ویترین کن هستیم.
من اصلا در مورد «تیری فرمو» مطمئن نبودم. در سالهای گذشته او ذهن من را در پذیرفتن فیلمهایم در کن به هم ریخته بود و امسال نیز فکر میکردم قرار است این فیلم را قبول نکند با اینکه گفته بود پذیرفته است! البته به یکی از دوستانم گفتم، انتخاب این فیلم برای کن کاملاً منطقی است و مشکل اینجاست که آنها فرانسویاند و بسیار منطقی! (میخندد.)
اما «تیری فرمو» در نهایت این فیلم را برای بخش رقابتی و اصلی انتخاب کرد.
بله، او این کار را انجام داد و من سپاسگزارم. امسال در کنار حضور فیلمم در بخش اصلی، مقدمهای برای فیلم «چهار شب یک رویابین» نوشته «روبر برسون» را نیز ارائه کردهام که در بخش کلاسیک کن نمایش داده میشود و این هم برای من لذتبخش خواهد بود.
خیلی دور نرو…
بسیار هیجانانگیز است که امسال شما، کوپولا و جورج لوکاس (سه تا از شیرهای بزرگ سینمای دهه ۱۹۷۰ آمریکا) در جشنواره حضور دارید. آیا با هم به کن میآیید؟
من تنها با «جورج» از طریق ایمیل صحبت کردم. او در پایان جشنواره افتخار خود را به دست میآورد. به او گفتم که امیدوارم من و کوپولا هم در مراسم جوایز حضور داشته باشیم تا بتوانیم همه دور هم جمع شویم. میدانید، درست حوالی پنجشنبه یا جمعه، گوشهای بزرگ در اتاق هیات داوران شروع به شنیدن بازخوردها میکنند و اگر اوضاع برای فیلم شما خوب به نظر برسد، عوامل جشنواره به سراغ شما میآیند و میگویند: «خیلی دور نرو. چرا نمیروی چند شب در هتل دو کپ بمانی، آنجا خیلی خوب است.» بنابراین، خواهیم دید.
ترجمه از هدیه حدادیاصل
انتهای پیام/