به گزارش گروه رسانه ای برنا به نقل از فارس، نزدیک چهل روز از آن ساعات و لحظات دلهره آور میگذرد و دلتنگی و بی قراری میشود بهانهای برای وعده یک قرار جدید در دل سادگی.
مگر مقاومت چیزی جز سادگی و صبوری هست! و ما رفتیم تا با خانوادهای که هر طور به آن نگاه میکنیم چیزی جز زیبایی سادگی و مقاومت نیست دیدار کنیم: "ما رایت الا جمیلا"، در و دیوار خانه، کلام همسر و فرزند شهید امیرعبدالهیان و هر آنچه در آنجا دیدیم جز زیبایی شگفت انگیز و خیرهکننده سادگی را در خود نداشت، و مگر امیرعبدالهیان چیزی جز سادگی و مقاومت بود؟
چه چیزی جز این دو میتوانست چنین غم سهمگین و دلهره آوری از چهل روز فراق را بر سرمان آور کند جز همین سادگی که دیگر تکهای از آن در کنارمان نیست! و چه چیزی جز صبوری و مقاومت میتوانست کمک کند تا تاب بیاوریم!
ما خبرنگاران دیپلماسی و مقاومت رفتیم تا دسته جمعی به دلتنگی عجیب و غریبی که چهل روز است انگار خیالِ امان ندارد، امان بدهیم. رفتیم بر سر قرارمان با سادگی، اشک، دلتنگی و باز قرارمان در میانه مقاومت.
تمام قیل و قالی که این روزها در "جام جم" است تا یکی برود در "پاستور" بنشیند را گذاشتیم در کشوی میزهای کارمان و تمام خاطراتمان از سادگی و مقاومت را جمع کردیم و هر کدام از گوشهای از این شهر بی رحمِ شلوغ، رهسپار شدیم.
حدود سی نفر بودیم، اما وقتی رسیدیم انگار شاید اگر سی نفر دیگر هم بودیم باز سفره سادهی دل خانوادهای مقاوم و صبور، مانند اقیانوسی، جا برای همه داشت.
وقتی به خانه شهید امیرعبدالهیان در ساختمانی در شمال غرب تهران رسیدیم حدود ساعت هشت شب بود، شبی که خیال تاریک شدن نداشت.
با وجود قرار قبلی، بی قرار بودیم. دو ساعت را در کنار همسر و دختر و پسر شهید امیرعبدالهیان از خاطرات سفرها، مصاحبه ها، دیدارها، خوش و بشها و ... گفتیم. هر چه گفتیم باز از سادگی قدمی دور ننشستیم.
از نگاهی که درست است با قدی بلند بود ولی انگار پایینترین آدمهای هر جمعی بود. نیاز نداشت تلاش کند راهی و جایی برای خود پیدا کند و این هر "راه و جا" بود که آغوش باز میکرد که او را لحظهای در خود داشته باشد.
در بیرون این خانه ساده و بی تفاوت به میلیونها انسان و ماشینی که میدوند و از سر و کول هم بالا میروند تا به مقصدی تکراری مثل تمام لحظات و روزها و سالهای گذشته خود برسند، ما به مقصدمان براساس قراری که داشتیم رسیدیم و نشستیم و گفتیم و اشک ریختیم و آرام شدیم و برگشتیم.
همسر و دختر امیرعبدالهیان در این دیدار دو ساعته با سی نفر از خبرنگاران حوزه سیاست خارجی و مقاومت خاطرهها را مرور کردند، اشک ریختند و از دلتنگیهایی که انگار خیال آرام گرفتن ندارد، گفتند که "من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود". یک ملت به چشم خویشتن دیدند که جانشان میرود، نه فقط در ایران! در لبنان، عراق، سوریه و هر جایی که سادگی و مقاومت رنگ و بویی دارد.
در این حضور چند ساعته با نگاه و خاطراتمان به هم فهماندیم و همه فهمیدیم که وقتی گاهی گریزی به این روزهای انتخاباتی میکنیم، وقتی به قیل و داد کردن این روزها نگاه میکنیم، بیشتر دلمان برای "امیر دیپلماسی" تنگ میشود.
برای "سادگی"، "آرامش"، "صمیمیت" و لحن آرامی که انگار هیچ میانهای با عصبانیت و داد و فریاد ندارد و میدان دار صبوری، سادگی و مقاومت است.
قرارمان رو به پایان است ولی بی قراری مان پایانی ندارد. باید جدا شویم و دوباره هر کدام از ما سی نفر از این میعاد در سادگی به گوشهای برویم و باز به حکم تقدیر و سرنوشت، دلتنگی هایمان را بریزیم لابه لای صدها هیاهوی روزانه بی برو برگشت ولی با خودمان صادقیم و میدانیم که هیچ چیزی نمیتواند خاطره مردی را که به ما یاد داد با سادگی میتوان پر زرق و برقترین خاطرات و دستاوردها را شکل داد، فراموش کنیم و به هم دلداری و امید بدهیم که این سادگی، صبوری و مقاومت به سادگی تغییر مسیر ندهد و نرود به سمت و سویی که راه و منش امیر دیپلماسی نبود؛ این امید تنها چیزی است که شاید کمی دلتنگیها و دلهره هایمان از آیندهای که نمیدانیم از ورای هیاهوهای انتخاباتی چه روزهایی را برای این راه و منش رقم خواهد زد، را کم کند و چشم انتظار روزهای آینده.
دیروز و در این قرار دو ساعته دیدیم و باور کردیم تا "مقاومت" هست نام و یاد شهید حسین امیرعبدالهیان تجسم بی برو برگرد سادگی و مقاومت خواهد بود و به راستی مقاومت چیزی جز صبوری و سادگی نیست.
یادش جاودان و راهش بی برگشت.
نویسنده: معصومه پورصادقی
انتهای پیام/