پژمان جمشیدی؛ فوتبالیستی که ستاره فیلمهای سخیف شد/ گل به خودی در زمین سینما
به گزارش گروه فرهنگ و هنر برنا؛ علی رضایی_ اگر کسی بخواهد بپرسد «ابتذال در سینمای ایران» یعنی چه، کافی است سه فیلم اخیر پژمان جمشیدی را کنار هم بگذارد: «دایناسور»، «خانه ارواح» و «کوکتلمولوتوف» (جزایر قناری را ندیدهام). سه عنوان که با شنیدن نام پژمان جمشیدی بهعنوان بازیگر، از همان ابتدا میتوان حدس زد قرار نیست با اثری جدی یا خلاق و حتی یک کمدی فاخر روبهرو باشیم.
کافی است چند دقیقه از فیلمهای جمشیدی را ببینیم؛ همان است که همیشه بوده: مرد سادهلوح، دستوپاچلفتی و همیشه آماده برای شوخیهای دمدستی. جمشیدی در آغاز مسیر هنریاش با نمایش تیپ بدشانس، دستوپاچلفتی و ناتوان شاید جذاب بود اما تکرار بیوقفه همان کاراکتر اکنون خستهکننده و عملا نفرتانگیز شده است؛ کاراکتری که دیگر هیچ طراوت یا تازگی برای مخاطب ندارد.
در «دایناسور» او دوباره همان تیپ خنگ همیشگی را تکرار میکند که فقط به درد موقعیتهای کارتونی میخورد. در «خانه ارواح» تلاش میشود لودگیاش در قالبی شبهفانتزی مانند «دینامیت» عرضه شود اما باز همهچیز بر محور شوخیهای سطحی میچرخد و در «کوکتلمولوتوف» هم ظاهرا قرار بوده لحنی جسورانه داشته باشد اما در عمل چیزی جز کمدی مبتذل با مزهپرانیهای سطحی و دیالوگهای سخیف باقی نمانده است.
جمشیدی با این انتخابهای تکراری خود را به نماد فیلمهای بازاری و کممایه بدل کرده؛ برندی که تماشاگر خسته را با همان تکرار همیشگی سرگرم میکند، بدون هیچ نوآوری یا رشد هنری.
بازیکنی که در زمین فوتبال بیشتر نیمکتنشین بود حالا در زمین سینما هم مدام یا پاس به عقب، یا گل بهخودی میزند. در هر ۱۰ فیلمش، دستکم هشتتایش همان بازی و همان تیپ است؛ نه رشد، نه تجربه تازه، نه نقشآفرینی متفاوت.
مشکل اینجاست که چنین روندی فقط به خودش آسیب نمیزند بلکه کل سینمای کمدی ایران را هم به ورطه سقوط میکشاند. وقتی یک بازیگر تا این حد در کلیشه غرق شود و همچنان با فیلمهایی پر از شوخیهای جنسی سطح پایین روی پرده است، دیگر چیزی از شأن کمدی باقی نمیماند.
تماشاگر هم دیگر خوب میداند بلیت خریدن برای فیلمی با حضور پژمان جمشیدی یعنی خریدن همان تکرار و همان ابتذال. در آثاری مانند «دینامیت»، «هتل»، «شهر هرت»، «تگزاس ۱ تا ۳»، «ویلای ساحلی» و... دستکم همان تیپ بدشانس، دستوپاچلفتی و سادهلوح او که اوجش در سریال «زیرخاکی»» بود، بازتولید شده است. این تکرار مداوم نه تنها باعث میشود محتوایی که نوآوریاش از دست رفته و شخصیتی که دیگر شگفتی ایجاد نمیکند، به مخاطب تحمیل شود، بلکه انگار قرار نیست هیچ تجربه تازهای در بازیگری او دیده شود.
اگر پژمان جمشیدی نخواهد این مسیر را تغییر دهد، تاریخ سینما او را نه بهعنوان «بازیگر» بلکه بهعنوان نماد لودگی تکراری و مصرفزدگی به یاد خواهد آورد؛ کسی که از فوتبالیست بودن به ستاره فیلمهای سخیف رسید اما هرگز نتوانست معنای واقعی بازیگری را تجربه کند.
انتهای پیام/



