گروه جوان و جامعه برنا- آیدا پیغامی: پسر نوجوانی در حالیکه دستهایش پر از وسایلی با بسته بندیهای رنگی هیجانانگیز است که روی اکثرشان عکس اسکلت حک شده، وارد اتوبوس میشود، داد می زند و می گوید:« ترقه، فشفشه،هفت ترقه، بالون، دینامیت، کپسولی، دختر جوانی که همراه با دوستانش در گوشه ای از اتوبوس ایستاده پسرک را صدا می زند و می گوید: منورهم داری؟ پسرک از کیسهای که در دستش است، منور را در می آورد. به دختر جوان می دهد، بعد هم چند عدد گلوله رنگی که بیشتر شبیه آبنبات است تا ترقه به آنها می دهد و بعد به سراغ بقیه مشتری هایش می رود، زن جوانی به اصرار دختر تقریبا 5 ساله اش دو بسته فشفشه می گیرد و بعد از آن یکی پس از دیگری شروع به خرید از دستفروش می کنند، گویی که پسرک باید تمام وسایل درون سه کیسه اش را در همین اتوبوس بفروشد.»
تقریبا 80 درصد خانمها از پسرک خرید کرده اند، پسرک نزدیک من می شود و می گوید:« خانم شما چیزی نمی خواهید؟ می گویم من از تمام وسایلی که در دستهایت است می ترسم، وسایلش را به دستم می دهد و از درون کیسه اش یک بالون در می آورد و می گوید: بفرمایید، این هم مخصوص شما ترسوها، بالون را از بسته بندی اش بیرون می آورد و سپس شروع به آموزش استفاده از بالون را میکند، بالون را کاملا باز کنید، بعد بگذارید هوا درونش جمع شود و فیتیلهاش را روشن کنید، به سمت آسمان بگیرید و بگذارید بالا برود، قبلش آرزویی کنید و بعد آن را به آسمان بفرستید، چینی ها که سازنده این بالون ها هستند، اعتقاد دارند که آرزویتان حتما برآورده می شود.»
به اصرارش یک بالون می خرم و یک بسته فشفشه رنگی هم کنار بالون به من می دهد و می گوید این هم عیدی من به شما که خیلی ترسواید.
در این میان آقایان ساکت نمانده اند و مدام از پسرک تقاضا می کنند که به سراغ آنها هم برود، او که با سوال "خانمها دیگر کسی چیزی نمی خواهد؟" مطمئن می شود که در قسمت زنان مشتری ای ندارد و به قسمت آقایان می رود، تمام مدت زمانی که در قسمت بانوان فروشندگی می کرد، دو کیسه وسایل داشت که اصلا آنها را باز نکرد.
بترکونترین وسایل چهارشنبهسوری
وقتی پسرک به قسمت آقایان میرسد، نام وسایلی را که می گوید، تغییر می کند. او در حالیکه داد می زند، میگوید: «بترکونترین وسایل چهارشنبه سوری مخصوص آقایان، کاربیت، نارنجک، گاز پیکنیکی، دینامیت، بمبک.»
یک پسر تقریبا 30 ساله به پسرک دستفروش می گوید:«کل وسایل درون کیسه را چقدر می دهی؟» اما با اعتراض دیگران روبرو می شود. وسایلش را که میفروشد، کیسه ها را جمع می کند و درون کیف دوشی مشکی رنگی که همراهش است، می گذارد و از اتوبوس خارج می شود.صورت پسرک آرام و خوشحال است اما من به شهری فکر میکنم که قرار است، جنگی تمام عیار را تجربه کند.
وقتی جشنی به ناهنجاری بدل میشود
اسم چهارشنبه آخر سال که میآید، تن خیلیها میلرزد. دیدن دست و پای سوخته، شنیدن صدای مهیب انفجار و تماشای دیوارهایی که به رنگ سیاه و نارنجی درآمده است، برای بسیاری خوشایند نیست. بسیاری معتقدند؛ آیین چهارشنبه سوری که در سالهای گذشته، روزی برای جشن و خوشحالی بوده است، امروزه به جنگ کوچهها تبدیل شده است.
دکترعزت الله کرد میرزا، روانشناس و آسیب شناس اجتماعی در خصوص جشن چهارشنبه سوری می گوید:« از جمله عادت فرهنگی ایرانیان باستان استقبال از بهار و جشن گذراز فصل سرما و خشکی و ورود به فصل رویش و گرما است، در این عادتهای فرهنگی استفاده از سمبل های طبیعی و عناصر موجود در طبیعت به عنوان نشانی از فرهنگ در ایرانیان وجود داشته است.»
این آسیبشناس اجتماعی ادامه میدهد:« مراسم استقبال از بهار در آخرین سهشنبه سال شروع و با مراسم سیزده فروردین که روز طبیعت است تکمیل میشود. در هر یک از این دو جشن، عناصر طبیعی مثل آتش و گیاهان به عنوان سمبلهای دوستی با طبیعت و دور ریختن ناپاکی های تمام رفتار و افکار مضر بوده است.»
کردمیرزا با اشاره به پیشینه چهارشنبه سوری می گوید:«چهارشنبه سوری نماد دو چیز مشخص است؛ یکی از آنها آتش بازی و پریدن از بوته های خشک و دیگری قاشق زنی که امروزه جای خود را به انفجارهای مهیب و استفاده از ابزارآلات خطرناک داده است اما متاسفانه در مجموعه عادت های فرهنگی همیشه عده ای بوده اند که این عادت ها را در سایه هنجار شکنی خود قرار داده اند، که در مورد جشن سه شنبه آخر سال می توان استفاده از وسایل آتش زا را نام برد.عده ای که به جای استفاده از نماد آتش از مواد منفجره استفاده می کنند به بیگانه شدن از طبیعت و این هنجارشکنی دامن زده اند.»
وی با اشاره به ناهنجاریهایی که در سالهای اخیر اتفاق افتاده است، اضافه میکند:«اگر فرهنگ سازی افراد متناسب با تکنولوژی پیشرفت نکرده باشد. نه تنها عادت های فرهنگی آسیب پذیر می شود، بلکه آسیب های اجتماعی به ناروا بخشی از عادت های فرهنگی را به خود اختصاص می دهد.»
سرخی من از تو
به خانه که می رسم بالون آرزوها را گوشه ای می گذارم، بسته فشفشههای رنگی را باز میکنم و تک تک شان را روشن می کنم، با روشن شدن هر فشفشه ذوق زده می شوم و یاد دوران کودکی ام می افتم که در حیاط خانه پدری با اعضای خانواده دور هم جمع می شدیم و هم زمان با خواندن آواز"زردی من از تو، سرخی تو از من" از روی آتش می پریدیم.