به گزارش خبرگزاری برنا، اولین کلاس آموزش زبان فارسی برای جوانان اوگاندایی توسط رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در آن کشور راهاندازی شد.
بر اساس بررسیها و گفتوگوهای انجام شده با مراکز و موسسات بومی، این رایزنی کلاسهای متعددی را در مکانهای مختلف برای آموزش زبان فارسی، برگزار خواهد نمود.
این کلاسها در سه مقطع؛ مقدماتی، متوسطه و پیشرفته برگزار خواهد شد که اولین کلاس مرحله مقدماتی در محل دفتر فارغ التحصیلان اوگاندایی جمهوری اسلامی ایران (UGISA) در حال برگزاری است. در حال حاضر این کلاس با پانزده زبان آموز آغاز به کار کرده و انتظار میرود حداقل یک کلاس دیگر در نقطهای دیگر، به همین شیوه برگزار گردد.
بر اساس برنامه ریزی انجام شده، کلاسهای متوسطه در محل رایزنی برگزار خواهد شد. کلاسهای پیشرفته نیز به صورت کارگاه آموزشی ارائه سخنرانی، منبر و مقاله نویسی به زبان فارسی در محل برگزار خواهد گردید و حدود 10 نفر در این کلاسها شرکت خواهند کرد.
علی بختیاری رایزن فرهنگی سفارت ج. ا. ایران اوگاندا- کامپالا در متن گزارشی که به شیوه ادبی آن را نگاشته، آورده است:
قند شیرین پارسی، در کام جوانان اوگاندایی
شیرینی زبان فارسی و شکوه ایران اسلامی، آنقدر جاذبه دارد که در جای جای گیتی، فرهیختگان، دانشگاهیان و جوانان علاقمند را مجذوب خود سازد. باشد تا حماسه سرای جاوید ایرانی بداند، پارسی نه تنها عجم (ایرانی) که دل و جان جوانان قاره سیاه را نیز شیفته خود ساخته، تا علاقهشان به ایران اسلامی آنها را بعد از خستگی یک روز کار، جان به زمزمه محبت سپارند، کامی از شهد شیرین فارسی برگیرند و خستگی از تن بزدایند.
جوانان اوگاندایی در فضایی صمیمی؛ که گویی فقر حاکم بر آفریقا قرار نیست در کلاس درس زبان فارسی نیز رهایشان سازد، با لهجه خاص خود کلمات فارسی را تکرار میکنند. کلاسی با پانزده زبان آموز که سه روز در هفته برگزار میشود؛ با حداقل امکانات، در گوشهای از طبقه پایین یک پاساژ، در مرکز شهر کامپالا که گاه گرمای آن آزارمان میدهد و تختهای رو سفید در کلاس آموزش زبان فارسی.
من که برای سرزدن به کلاس درس، تنها به دیدارشان رفته بودم، دیدن علاقهشان به یادگیری و تلفظ شیرین کلمات، یادداشت برداریها و سوالات پیاپی، پاهایم را سست کرد که بر روی صندلی در کنارشان بنشینم و لذت بودن در کلاس آموزش زبان فارسی را تجربه کنم.
استاد سطح مقدماتی، شیخ یوسف زبیر نام دارد. او فارغ التحصیل ایران است. فارسی را به خوبی صحبت میکند. جملاتی را به فارسی میگوید و از زبان آموزان معادل انگلیسی را میپرسد. آنها برای پاسخ دادن دست بلند میکنند، پاسخ میدهند. جملات و کلماتی را به انگلیسی میگوید و معادل فارسی را از زبان آموزان میخواهد. پاسخ میدهند. داشتم شیرینی قند پارسی را حس میکردم. اینجا در آفریقا، اوگاندا، کامپالا؛ اتفاقی که در ایران نیفتاده بود. بعد از سه جلسه شرکت در کلاس درس، تمام حروف الفبا را آموخته و برخی جملات ساده را ادا میکنند؛ «من سارا استم»، «اسم من آدم است»، «من پدر دارم».
شیخ یوسف از من میخواهد در تلفظ صحیح کلمات به او کمک کنم، اما ترجیح میدهم در کنار فارسی آموزان بنشینم و لذتم را کامل کنم.
آنها فقط سه جلسه در کلاس بودهاند، این آمادگی و یادداشتهایی که در دست داشتند، شاهدی بر علاقه به یادگیری بود. رقابتی که در پاسخ دادن به سوالات داشتند، حکایت از شوقی درونی داشت که اگر در این کلاس نبودم، باورش برایم دشوار بود.
سرانجام پذیرفتم نیم از ساعت باقی مانده از کلاس را در جای آموزگار قرار گیرم. دقایقی را در وصف زبان فارسی سخن گفتم، سپس کلمات و جملاتی را با آنها مرور کردم. آمادگی خوبی داشتند، تمرین کرده بودند و برای یادگیری مصمم.
اینک این من بودم؛ یک آموزگار، زبان فارسی و فارسی آموزانی در دل قاره سیاه. لذت درس دادن در چنین کلاسی مرا به وجد آورد. اگر چه این نخستین تجربه کلاسداری من نبود. سالها کلاسهای درس مختلفی را تجربه کرده بودم، اما این حس جدیدی بود. تلاشی برای همزبانی و راهی برای هموار ساختن جاده همدلی؛ شیرینتر از همزبانی.
صدای داخل پاساژ گاه در کلاس میپیچید، اما خللی در تمرکز فارسی آموزان ایجاد نمیکند. میپرسیدم، پاسخ میدادند، مینوشتم با شوق میخواندند، و این یعنی همدلی.